عطایی - صدر - فقط کافی است اسمش را در اینترنت جستوجو کنید تا فهرست بلندبالایی از سایتها، وبلاگها و خبرگزاریهایی که با او گفتگو کرده اند، بالا بیاید. گفتوگوی این هفته ما به بهانه فردا یعنی روزی که برخی آن را زادروز فردوسی شاعر بلندآوازه و پاسدار زبان فارسی میدانند، انجام شده است. در این شماره بهسراغ شاعر خوشقریحه و جسور گلشهری، زهرا حسینزاده، آمدیم که ۲ مجموعه بهنام «نامهای از لاله کوهی» و «پلنگ در پرانتز» منتشر کرده است. ساعتی را با او گذراندیم و از گذشتهها، گلشهر، هویت، شعر و فردوسی گفتیم. در ادامه این گفتگو را میخوانید.
جواهر پدر
زهرا متولد ۲۱ بهمن ۱۳۵۸ در شهرستان لعل واقعدر ولایت غور افغانستان است. یکساله بود که همراه با خانواده به ایران میآید و از آن تاریخ ساکن گلشهر است. دیپلم تجربی دارد و تا مقطع کارشناسیارشد در رشته فلسفه و کلام تحصیل کرده است. میگوید: «بیشترین دغدغهای که زندگی من را تحتالشعاع قرار داده، ادبیات است که از سال ۷۸ بهصورت جدی مشغول به آن هستم. البته قبل از سال ۷۸ هم نوشتههایی داشتم، ولی فعالیت حرفهایم را از همان سال میدانم.»
او سالهاست مدیر بخش شعر مؤسسه «دُر دَری» است. تخلصی ندارد، اما میگوید: «اسم اصلی من جواهر است. پدرم بهدلیل محل تولدم که شهرستان لعل بود، نام جواهر را برایم انتخاب کرد، ولی به ایران که آمدیم در کودکی به کلاسی میرفتم که معلم زهرا صدایم میکرد.»
«نامهای از لاله کوهی» و «پلنگ در پرانتز»
زهرا در معرفی کارنامه چاپی خودش میگوید: «نامهای از لاله کوهی اولینبار در سال ۱۳۸۲ چاپ شد، ولی بهعلت استقبال تجدیدچاپ هم دارد. کتاب دیگر پلنگ در پرانتز و یک کتاب دیگر هم با عنوان «خانه بغض کوچکی است» با مقدمه و گردآوری من از شعرهای سعادتملوک تابش به چاپ رسیده است. سال ۱۳۸۲ با مؤسسه «دُر دَری» آشنا شدم و سپس عضو تحریریه ۲ فصلنامه خط سوم و دُر دَری شدم.»
او درباره فعالیتهای دیگرش قبل از شاعری هم میگوید: «پیش از شاعری مدیریت مدرسه فاطمهالزهرا (س) در گلشهر را بهعهده داشتم و مسئولیت بنیاد فرهنگی شهید مزاری را نیز پذیرفته بودم. علاوهبر این سالهاست معلم هستم. اگر اغراق نشود، از شانزدهسالگی تاکنون، دروسی مثل منطق، ادبیات فارسی، ادبیات عرب، عرفان و کارگاههای ادبی را تدریس کردم.»
نوشتن و خواندن مقالات به من اعتمادبهنفس داد
از او میپرسیم چه شده که به مسیر شعر و ادبیات قدم گذاشته است و میگوید: «واقعیت این است که هیچوقت تصور نمیکردم زمانی بهعنوان شاعر یا نویسنده نقشی برای کشورم ایفا کنم. خیلی دوست داشتم پزشک بشوم، اما اتفاقاتی دستبهدست هم داد و مسیرم را تغییر داد. در آن سالهایی که دبیرستانی بودم، همزمان با تحصیل مدیریت آن مدرسه و مؤسسه را نیز برعهده داشتم. در آن زمان اتفاقاتی افتاد و من که برای فعالیت فرهنگی رفته بودم، درگیر فعالیتهای سیاسی شدم. آن فضا را دوست نداشتم. اگر بخواهم برایتان توضیح دهم که چه امری باعث شد بهسراغ شاعری بروم، به شهادت آیتا... عبدالعلی مزاری برمیگردد. زمانی که ایشان ازسوی طالبان به شهادت رسیدند، من دبیرستانی بودم و شناخت دقیقی از ایشان نداشتم. او یکی از رهبران جهادی افغانستان بود. آن دوره جوانان زیادی شیفته ایشان بودند و محافل زیادی در گلشهر برای ایشان برگزار میشد. در کنار دوستانم به این محافل میرفتم. این حضور و نوشتن مقاله و خواندن آن در برابر مخاطبان زیاد جسارت و اعتمادبهنفس به من بخشید و مسئولیت بنیاد شهید مزاری را برعهده گرفتم. محفل فرهنگی بود، ولی توقع فعالیت سیاسی از ما میرفت و این با ذهنیت من یکسان نبود و مسئولیتم را به سایر شرکتکنندگان محفل سپردم. آن موقع دبیرستانی بودم و برای پر کردن این فضای خالی پدرم پیشنهاد رفتن به دورههای آموزشی ادبی را به من داد. جسارت و اعتمادبهنفسی که از این محفل بهدست آورده بودم، در کلاسهای ادبی در حسینیه امامسجاد (ع) به بار نشست. آنجا استادانی بودند که شعرگفتن و داستاننویسی را آموزش میدادند، در آن کلاسها شرکت کردم و همان ابتدا از طرف استادان تأیید و تشویق شدم که مسیر ادبیات را ادامه دهم.»
ادبیات استعداد است
از زهرا میپرسیم که شاعری ارثی است؟ او میگوید: «نمیتوانم این حرف را قبول کنم، چون همیشه سرکلاسهایم به بچهها میگویم ادبیات استعدادی است که درون همه آدمها وجود دارد. یکعده آن را بالفعل میکنند و دیگران بالقوه باقی میگذارند، اما خانواده از طریق دیگری تأثیرگذار است، شاید اگر پدرم با ویژگیهای خاصش نبود، در این مسیر پانمیگذاشتم و موفق نمیشدم. از کودکی پدرم برای ما شعر میخواند و داستانها و مثالهای فراوانی نقل میکرد که همه آنها آهنگین بود. اگر کسی از من بپرسد که چرا پزشک نشدی؟ میگویم بهعلت بیتی که پدرم میخواند، پدرم میگفت «فرزند هنر باش نه فرزند پدر» این را مدام میگفت یا میگفت «فرزند هنر باش که قدر ببینی و بر صدر نشینی» آنقدر اینها را گفت که ناخواسته به این مسیر آمدم. حرفهای پدرم همیشه آهنگین بود و وزن داشت.»
مقام اول مسابقات داستاننویسی خراسان بزرگ
زهرا در ادامه به تعریف خاطرهای از کتابهایی که خوانده است، میپردازد: «سال اول راهنمایی نمره برایم بسیار اهمیت داشت. هنوز هم نمره برایم مهم است. سال اول زمانی که کارنامه ترم اول را گرفتم، تمام نمراتم ۲۰ بود، بهجز درس انشا که ۱۵ شده بودم. انشایم خوب بود، ولی نمیدانستم چرا این نمره را گرفتم. از معلم پرسیدم، ولی جوابی نگرفتم و تلاشم را در این زمینه بیشترکردم. دایی کوچکم آن زمان انواع و اقسام مجلات نهال و رشد را که مخصوص نوجوانان بود، تهیه میکرد و من هم آنها را میخواندم و انشایم خیلی بهتر شد. زمانی که کارنامه را گرفتم نمره ترم قبلم و نمره ترمم ۲۰ شده بود. خانم نظرخوانی زیر برگه انشایم برایم نوشته بود «چون میدانستم نمره برایت اهمیت دارد، ترم قبل نمره کمتری دادم تا تلاشت را بیشتر کنی و میدانم میتوانی در این زمینه بهتر باشی». آن زمان در مسابقات داستاننویسی استان خراسان شرکت کردم و توانستم مقام اول را بهدست آورم. دایره مطالعاتم بیشتر بزرگسالانه بود و از آن زمان افزایش پیدا کرد. زندگینامه گاندی، جواهر لعل نهرو، امیرکبیر، جمیله پاشا و زینبالغزالی از جمله کتابهایی است که با آنها مأنوس بودم. روحیه انقلابیگریام باعث شد تا بهدنبال خواندن این کتابها بروم. همزمان پدرم نیز در خانه با صدای خوش حمله حیدری و شاهنامه فردوسی را برایمان میخواند و غیرمستقیم در تشویق من تأثیرگذار بود.»
شاعر خانم در جامعه مهاجر پذیرفته شده نبود
شرح سالهای ابتدایی شاعری او خودش داستانی است، زهرا میگوید: «در آن زمان هنوز حضور یکخانم بهعنوان یک شاعر در جامعه مهاجر پذیرفته شده نبود. جامعه سنتی که ما به آن تعلق داشتیم، زن را بهعنوان شاعر نمیپذیرفت و تقریبا دور از پذیرش بود. سختیهای زیادی برای ارائه کارهایم کشیدم، زمانی که اولین کتابم چاپ شد و در برخی محافل ادبی آن را ارائه دادم، خیلیها ناراحت میشدند و گمانشان این بود که جای خانمها در محافل ادبی و هنری نیست. نفس حضور خانمها در جامعه و فعالیتهای هنری هنوز جانیفتاده بود. من از قوم هزاره هستم و این قوم متعلق به سرزمینهای کوهستانی است و با اینکه این قوم دیندار هستند، ولی آزادند و خوی آزادگی در آنها ارثی است و مشکلی در شعر خواندن زنها نبود، ولی جامعه مهاجر این را نمیپذیرفت. نگاه آن زمان جامعه ما مبنیبر این بود که دختران برای یکسری فعالیتهای ویژه مثل خانهداری تعریف شدهاند. از نظر آنها زن نمیتوانست شعر بگوید و در محافل ادبی حاضر شود و برای تعدادی از آقایان شعر خود را بخواند، ولی با حمایتهای پدرم این مسیر برای من باز شد و بعد از آن سایر دختران خانواده نیز وارد جمعهای هنری شدند. پدرم در مقابل همه حرفها و واکنشهایی که از جانب اقوام، دوستان و همسایگان شنیده میشد و خودم باید در مقابل آن ایستادگی میکردم، ایستاد و رنجش را تحمل کرد. پدرم به محافل ادبی نمیآمد، اما همیشه پیگیر اشعار و کارهای جدیدم بود و مصاحبهها و گزارشهایم را در روزنامهها دنبال میکرد. نسل ما در بیشتر امور پیشقدم بود و هزینههای زیادی هم پرداخت کرد، اما به احترام و عزتی که این روزها دریافت میکنیم، میارزد. بسیاری از ریشسفیدان و بزرگانی که آن زمان با فعالیتهای ما مخالف بودند، حالا اسم ما را با افتخار میآورند و ما را برای فرزندان و نوههایشان مثال میزنند.»
نوگرایی ادبی در گلشهر
از او درباره راهی که برای چاپ کتاب اولش طی کرده است میپرسیم و میگوید: «حقیقت این است که برای چاپ کتاب تلاش خاصی نکردم. دوستانی که شعرهای من را میخواندند، پیشنهاد دادند که اشعارم ازسوی انتشارات دُر دَری به چاپ برسد. آن موقع با انجمن دُر دَری آشنا نبودم. همه اشعارم را برای استاد مظفری آوردم و از یکدفتر ۲۰۰ برگ تعدادی از اشعار را انتخاب کردند و گفتند اینها میتواند به یک کتاب تبدیل شود. من هم موافقت کردم و انتشارات عرفان با حمایت خودش آنها را چاپ کرد که فروش خوبی هم داشت و به چاپ دوم رسید. یکی از دلایل استقبال خوب از کتاب این بود که اولین زن افغانستانی بودم که کتاب شعرش در ایران به چاپ رسیده بود. بیشتر مخاطبان هم افغانستانی بودند و نشر عرفان متعلق به افغانستان است و برای مردم ما شناختهتر است.»
با خنده میگوید: «چاپ اول آن ۳۰۰۰ جلد بود و ۱۰۰ جلد آن به دستم رسید، همزمان با آن در جشنوارهای در تهران حضور داشتم و توانستم مقام اول را به دست بیاورم. دوستانی که آنجا بودند درخواست شیرینی کردند و به هر کدام از حاضران یکجلد کتاب هدیه کردم.» زهرا ادامه میدهد: «نمیتوانم لطف استاد کاظمی و حمایتی که از من کردند را فراموش کنم. ایشان مقالهای را در زمینه نوگرایی ادبی در گلشهر تحریر کردند و از من و آثارم نام بردند و معتقد بودند نسلی درحال ظهور و بروز در ادبیات است که خیلی خاص هستند. ایشان شعر ۲۰ شاعر مطرح ایرانی را جمعآوری و بهنام «رصد صبح» چاپ کرد که چندبار هم تجدید چاپ شد و نام من هم بین آنها بود.»
تا زمانی که شعری به سراغم نیاید، نمیتوانم بنویسم
بعد از چاپ کتاب اول سراغ نوشتن مقالات و نقد میرود. زهرا میگوید: «همکاری با استاد مظفری و کاظمی در فصلنامه خط سوم باعث شد که مقالات پژوهشی با محوریت زنان را در فصلنامه چاپ کنم. شانس با من یار بود، مجموعه اولم علاوهبر بازخورد عمومی در محافل دانشگاهی نیز استقبال شد. با اینکه شاعران زن بسیار خوب و باسابقهای در افغانستان وجود دارند، خیلی از دانشجویان دوره کارشناسیارشد پایاننامه خود را براساس اشعار من قرار دادند. بعد از این اتفاقات بود که استاد مظفری پیشنهاد چاپ کتاب دوم را دادند. بعد از ۸ سال و در سال ۹۰ کتاب دومم چاپ شد. برخلاف بسیاری از شعرا که در این زمینه پرکار هستند، تا زمانی که شعری بهسراغم نیاید نمیتوانم بنویسم. نتیجه این بود که با همکاری انتشارات دُر دَری و سپید باوران بعد از ۸ سال کتاب پلنگ در پرانتز به چاپ رسید. استاد مظفری دوباره اشعاری را انتخاب کردند و کتاب با حمایت خود انتشارات چاپ شد.»
زهرا درباره بازخورد و نقدهایی که به مجموعه دوم شده است، میگوید: «برای این کتاب هم مراسم رونمایی برگزار شد و در نظر بیشتر منتقدان در مجموعه دوم بیش از مجموعه اول، خودم و تجربه زیستهام حضور دارد. وجهه اجتماعی و زنانگی آن بیشتر است و ازهمگسیختگی مجموعه اول که موضوعات مختلف را درون خود دارد، در این اثر دیده نمیشود. بهنظر منتقدان دغدغهها و رنجهای من بیشتر در این اثر نمایان است. مجموعه بعدی هنوز چاپ نشده است و اسم اولیهای که برای آن انتخاب کردم «دوپاره شمایل بر پوست گوزن است» که شاید نام آن تغییر کند.»
صحبتکردن از عشق برای شاعران بسیار سخت است
از او درباره محتوای کتاب اولش میپرسیم و اینکه درست است که بیشتر اشعار آن عاشقانه است؟ او میگوید: «شاید اشعار عاشقانه کتاب اولم نسبت به مجموعه دوم و شعرهایی که هنوز چاپ نشده است، بیشتر باشد. واقعیت این است که صحبتکردن از عشق برای شاعران بسیار سخت است. خیلیها تصور میکنند زمانی که شاعری اشعار عاشقانه میسراید، از تجربه زیسته خودش نشئت گرفته است و عشق از جمله موضوعاتی است که بیشتر افراد آن را بهعنوان تجربه زیسته خود پنهان میکنند، اما آنچه من بهعنوان اشعار عاشقانه سرودم، نشئت گرفته از تجربیات دوستان و نزدیکانم بوده است که توانستم آن را درک کنم و نمیتوانم بگویم حتما برای خودم رخ داده است، چراکه علایق و خواستههایی داشتم و نمیتوانستم بهصورت جدی عشق را تجربه کنم. باید در توضیح سؤال شما بگویم که اولین اشعار من برخلاف بسیاری از شعرا با شعرهای عاشقانه آغاز نشده است و اولین کارهای من محتوای آیینی داشت. اولین غزلی که من بهعنوان یک کار کامل به استادم ارائه دادم، درباره امامزمان (عج) بود. رشته من تجربی بود و شناخت دقیقی از وزن و قافیه نداشتم، با اینحال توانستم قواعد غزل را در آن رعایت کنم. اگر مخاطبی آن کتاب را خوانده باشد، متوجه میشود که با اشعار آیینی آغاز شده و بعد به سمت اشعار عاشقانه رفته است.»
نقطه قوت اشعارم را زبان آن میدانند
بعد از چاپ اثر اول تصمیم میگیرد توقف نکند و مسیرش را برای بهترشدن دنبال میکند. زهرا میگوید: «آن موقع نظرم این بود، در اول راه هستم و باید تلاشم را بیشتر کنم. هنوز هم همین نظر را دارم و میدانم با گذشت اینهمه سال هنوز درسهایی برای آموختن و بهترشدن هست. هنوز با تردید کلمه شاعر را همراه با اسم خود میآورم و میدانم باید بیش از اینها آموخت. بشر در همه حیطهها نیاز به دانش و آگاهی دارد و باید آن را دنبال کند.»
از او میپرسیم اکنون در زندگی صاحب جهانبینی است و راه خود را در این زمینه پیدا کرده است؟ او میگوید: «حتما در این سن صاحب این دیدگاه شدم و در اشعارم تجلی پیدا کرده است. به دهه ۴۰ زندگی خود رسیدم و توانستم به درکی از مسیری که در آن هستم برسم، اما بازهم باید موضوعات بیشتری را بیاموزم.»
درباره سبک شعری او و اینکه روایی و داستانی مینویسد، نه با وزن و سبک خاص میپرسیم و میگوید: «نقدهای مختلفی به اشعارم وارد شده است، اینکه در آثارم زنانگی و زندگی خودم نمود پیدا کرده است. نقطه قوت اشعارم را زبان آن میدانند. تعدادی از شعرا زبان فخیم و منحصربهفرد خود را دارند. در این سالها تلاش کردم تا به این درجه در اشعارم برسم و منتقدان نیز بر این باورند که توانستم با نامونشان خودم به زبان ساده و فهیم برای همه دست پیدا کنم.»
شاعری از دیرباز در این سرزمین رونق داشته است
میپرسیم چرا خراسان بزرگ شعرای زیادی دارد و توانسته است در حوزه ادبیات تأثیر بسیاری بگذارد که میگوید: «قطعا پیشینه تاریخی در این امر تأثیر بسیاری دارد. با مروری بر ایام گذشته شاعران بلندآوازهای را در کل این خطه بزرگ میبینیم که میتوانند الگو باشند. شاعری از دیرباز در این سرزمین رونق داشته است و حمایتهایی که از برخی شعرا شده تأثیرگذار است. برای تداوم یک مسیر و بازتولید آن باید حمایت وجود داشته باشد و در طول تاریخ شاهان دورههای مختلف حمایتهای خوبی از شعرا کردند و این امر تأثیر خودش را گذاشته است. بعضی از شاهان شعرا را همراه با گروه جنگاوران خود به میدان میبردند تا اشعاری را در رزمآوری آنها بسرایند.»
هویت بلاتکلیفی، چالش مهاجران
از او درباره جهان دختران مهاجر و رؤیاهای آنها و سختیها و رنجهای پیشرویشان که میپرسیم، میگوید: «در دوره ما زمان گذر از دوره نوجوانی به جوانی یکدستی بیشتر بود. من از کسانی بودم که در آن دوران سر زمین میرفتم و میوهچینی میکردم یا پسته میشکستم تا هزینههای زندگی را تأمین کنم و در آثارم نیز نمایان است. آن زمان تفاوت چندانی بین همسنوسالان من نبود و بیشتر خانوادهها از لحاظ مالی در یک سطح قرار داشتند، اما اکنون شرایط و توقع دختران نیز تغییر کرده است، برخی خانوادهها شرایط مالی بهتری دارند و برخی از اقوام و نزدیکان خانوادهها توانستند به اروپا مهاجرت کنند و زندگی خانواده را نیز تغییر دهند. دختران این خانوادهها حالا بهسراغ هنرهایی همچون عکاسی، نقاشی یا تئاتر میروند، درحالیکه خانوادههای دیگر این شرایط را ندارند، اما فرزندانشان همین رؤیا را دارند که امکان بالقوه کردن آن برایشان میسر نیست. خودم دبیر دبیرستان زمان هستم و در آدینه و دانش هم تدریس داشتم و از روحیه دانشآموزانم باخبرم. رؤیاهای بچهها بسیار بزرگ است و به چیزهایی میاندیشند که یک جوان در سایر کشورهای موفق به آن میاندیشد.»
درباره هویت دختران گلشهری میپرسیم و اینکه آیا هنوز شرایط سخت برای تحققبخشیدن به رؤیاهای آنها وجود دارد؟ او جواب میدهد: «هویت خودش بحث مفصلی دارد و میتوان ساعتها درباره آن صحبت کرد. بسیاری از دختران ما فرصت صحبت نداشتند یا یک جلسه را برای گفتن حرفهایشان کم میدانند. مشکل هویتی بچههای ما کاملا مشخص است. به بچهها مدرک تعلق نمیگیرد، چون ما را متعلق به اینجا نمیدانند و از طرفی بچهها در محافل و مدارس ایرانی بزرگ میشوند و فرهنگ اینجا را خوب میشناسند که این باعث بحران میشود. با اینکه نسبت به زندگی به درک خوبی رسیدم، اما هنوز نمیتوانم برای فردای خودم برنامهریزی کنم و این یکی از دغدغههای جدی دختران و پسران ماست.»
خانواده مهاجران زیاد تغییر کردهانداز او درباره راههایی که دختران گلشهری برای تغییر مسیر زندگی خود در برابر سنت و خانواده انتخاب میکنند میپرسم که میگوید: «اتفاقات زیادی در این سالها در گلشهر افتاده است و آن سنت سختی که در گذشته دختران جامعه ما را دربرمیگرفت، دیگر وجود ندارد یا بهصورت استثنا وجود دارد. خانواده مهاجران در ۱۰ سال گذشته دچار تغییرات زیادی شدند. درسخواندن دختران دیگر مشکلی ندارد یا تأسیس یک مکان و مدیریت آنجا برایشان امکانپذیر است و نیاز به ریشسفیدی یا حمایت ندارند. فراوانی کافیشاپهای گلشهر و حضور بانوان در این مکانها تأیید صحبت من است. فکر میکنم امروز باید به سطح آرمانگرایی دختران مهاجر توجه نشان داد. امروزه با دخترانی روبهرو هستیم که آرمانهایشان با ما زیاد تفاوت دارد. ما در سن آنها دنبال آرمانهایی بودیم و سختیهایی برای آن کشیدیم که امروز آرمان نیست و زمانی که برایشان از آرمانهایمان صحبت میکنیم، برای آنها طنزگونه است. آنها سبک زندگی خاص خودشان را دارند. در هر کوچه که وارد میشویم دستکم ۲ تا ۳ آرایشگاه زنانه وجود دارد و بیشتر مخاطبان آنها جوانها هستند. آن سنت سختگیرانه و آن شرایط اقتصادی دیگر بر خانوادهها حاکم نیست. در نسل خود ما آنها که تلاش کردند و تصمیم دیگری برای زندگی گرفتند، موفق شدند و بقیه هم مسیر زندگی را طی کردند، اما الان دخترها آزادی گستردهای دارند و خانوادهها دیگر نمیتوانند مشکلات روحی و روانی جوانان خود را کنترل کنند.»
دختران این نسل بهدنبال کسب افتخارات اجتماعی نیستندزهرا درباره نسل خودشان که نتوانستند الگوهای موفقی باشند، میگوید: «زمانی که با جوانان درباره ارزشها و افرادی که میتوانند الگوی جوانهای امروز باشند صحبت میکنم، متوجه میشوم که ارزش آنها با ارزشها و الگوهای ذهنی ما متفاوت است. امروز دختران ما دنبال کسانی هستند که از نظر مادی موفق هستند و میخواهند زنانی زیبا و پولدار باشند و بهتنهایی زندگی کنند. بهدنبال افتخارات اجتماعی نیستند. به ما احترام میگذارند، ولی ما را بهعنوان الگو نمیپذیرند. دلیل آن هم سبک زندگی گذشته و اقتصاد ضعیف و سرخوردگی است. نمیخواهند بهعلت افتخار، مادیات را از دست بدهند. درحالیکه ما میخواستیم به دانشگاه برویم و استاد دانشگاه شویم یا رئیسجمهور شویم، اما امروز اینگونه نیست. در این سالها تمام تلاش خودم را کردم تا بتوانم الگویی برای آنها باشم. در سالهایی که بهعنوان معلم و دبیر در خدمت دانشآموزان بودم، متن آموزشی برایم اولویت نداشت، بهدنبال این بودم که کمک کنم دانشآموزانم انسانهای بهتری باشند و بالندگی آنها به دارندگی ارزشهایشان باشد. تا حدودی موفق بودم، اما درنهایت این نسل مسیر خودش را طی میکند و بهدنبال الگو نیست و ارزشها برایش معنا ندارد. این مختص نسل حاضر است. در حوزه ادبیات امروز کسانی را داریم که در برابر استادان خود میایستند و با انگشت به سمت آنها اشاره میکنند و میگویند شما چیزی به ما نیاموختید و این بیانصافی است. بهنظر من اخلاق در جامعه به مشکل خورده است.»
نمیخواهم نسل بعد را رها کنم
زهرا میگوید: «نخواستم و نمیخواهم نسل بعد را رها کنم، این در آثار من و امثال من نیز نمایان است. هدف ما این است تا چراغی فراروی نسلهای بعد از خودمان قرار دهیم و شعری که سرودیم محض لذتبردن و تشویق نبوده، بلکه بیشتر مشکلات جامعه بوده است و راهکار را به زبان ادبی با زبان شعر بیان کردیم، اما راهکار پندواندرز گذشته است و باید نسل امروز را با حقایق آن آشنا کرد. باید غیرمستقیم با خلق آثار پیامدهای رفتار آنها را به جوانان گفت و هرکس با تخصص خود میتواند وارد گفتگو با جوانان شود. قدرت رسانهها امروز بسیار بالاست و ما نیز نتوانستیم بهره و استفاده درستی از آن ببریم. ما نتوانستیم اخلاق را به درستی به نسل بعد انتقال دهیم.»
فردوسی تنها بهدنبال قهرمانپروری نیست
زهرا درباره جامعه امروز و تنها برداشتی که از شاهنامه میشود هم نقد دارد و میگوید: «حماسه در ادبیات همه جهان نقش دارد، اما فردوسی تنها بهدنبال قهرمانپروری و مبارزه نیست و به خردورزی اشاره کرده است. البته اکنون اصلا به این داستانها توجهی نمیشود و بیشتر بر روی قهرمانپروری و جنگ و ستیزهایی که در شاهنامه وجود دارد، تمرکز میکنیم. باید از دریچههای مختلف به شاهنامه وارد شویم و به جهان فردوسی برسیم. چرا به داستانهایی که فردوسی در آن بر روی عقل و خردورزی تأکید میکند، توجه نمیکنیم و آن را تنها کتابی حماسی میشماریم که قهرمانان آن کارهای عجیب انجام میدهند؟ فردوسی بارها در شاهنامه ما را به خردورزی سوق میدهد. شاهنامه در شبهای سرد زمستان رونق زیادی دارد و در آنجا هم بیشتر به وجه حماسی آن اشاره میکنند، به جنگهایی که رستم با افراد مختلف دارد. درحالیکه معتقدم باید بخش خردورزی و عاقلانه اندیشیدن را در آنها رواج دهیم و به این فکر نمیکنیم که تمرکز بر روی این داستانهای حماسی روح و روان کودکانی که دریافت دقیقی از جنگ ندارند را آزار میدهد.»