«خودتان هم این چیزهایی که مینویسید را باور میکنید؟» «امروز چه دروغهایی میخواهید بنویسید؟» اگر مطبوعاتی باشید، اینچنین حرفهایی را کم و بیش از دوستان و آشنایان شنیدهاید. جملاتی که در ابتدا ترجیح میدهیم آنها را ناشی از ناآگاهی و کماطلاعی گوینده بدانیم، اما وقتی به درون خودمان مراجعه میکنیم، میپرسیم چرا به اینجا رسیدهایم؟
چرا نمیتوانیم آنگونه که باید در ایجاد آرامش در فضای اجتماعی نقش ایفا کنیم؟ و دردناکتر اینکه چرا برخی حقایقی را که مینویسیم نادرست تعبیر میشود؟ برای پاسخ به این سؤال باید به گذشتهها برگشت. زمانهایی که بنا بود طرحهای اقتصادی گوناگون در حوزه اقتصاد کشور اجرا شود، از تغییر پرداخت یارانهها گرفته تا افزایش قیمت بنزین، گاز، برق و تصویب عوارضهای جدید.
برخی رسانهها نشان دادهاند که همیشه در چنین مواردی چند سیاست را دنبال میکنند؛ اول از همه ترسیم یک مدینه فاضله از اقتصاد کشور بعد از اجرای طرح مورد نظر. به عنوان نمونه در همان روزهای اول اجرای طرح مردمیسازی و توزیع عادلانه یارانه صداوسیما چند خانم از گروههای مختلف اجتماعی را نشان داد که حالا با دریافت یارانه نقدی سفرهشان رنگینتر شده است. دوم هیولاسازی از منتقدان و افرادی که مخالف طرحهای اقتصادی هستند و استفاده از عنوانهایی مانند دلالها، سودجویان و ... به عنوان مثال در اردیبهشت امسال یک رسانه تیتر زد: «مقاومت دلالان در مقابل توزیع عادلانه یارانهها».
متأسفانه در حالی برخی از رسانهها به سیاست ایجاد کینه نسبت به مخالفان یک طرح روی میآورند که این جمله آیزایا برلین را ندیده میگیرند که گفته است: «بعضی از خیرهای بزرگ نمیتوانند در کنار هم زندگی کنند و ما مجبوریم انتخاب کنیم و هر انتخاب ما ممکن است که ضرر جبرانناپذیری در پی داشته باشد.» بله وقتی یک سیاست اقتصادی اجرا میشود، برخی به دلیل تضاد منافع ممکن است دچار زیان شوند یا به دلیل احساس ناامنی حتی اگر آن اصلاحات به نفعشان باشد، در برابر آن مقاومت کنند. اما رسانهها به جای تلاش برای ایجاد گفتوگوی مشترک و همدلانه به حمله به افراد منتقد روی میآورند و آنها را به حاشیهنشینهای عرصه اقتصاد تبدیل میکنند.
اما در مرحله سوم اتفاقی که میافتد این است که چندی بعد از اصلاحات اقتصادی، حتی اگر روند بلندمدت مثبت باشد، با بروز عوارض کوتاهمدت طرح، شهروندان میبینند که نهتنها خبری از آن مدینه فاضله نیست، بلکه محاسبه دخل و خرجشان سختتر از گذشته شده است. در اینجا رسانهها دو طیف را از خود ناراضی کردهاند؛ اول منتقدانی را که به حاشیه رانده و حالا شهروندانی که درگیر عوارض اجرای طرح هستند.
وقتی رسانهها شهروندان را به چنین وضعیتی سوق میدهند، آنها احساس میکنند که صدایشان از سوی رسانهها شنیده نشده و حاشیهنشین عرصه اقتصاد شدهاند. فردی که احساس میکند صدایش شنیده نشده نسبت به طرف مقابل احساس کینه میکند، حسی که در ادامه تبدیل به خشم میشود. در چنین حالتی طلب انصاف از فرد خشمگین خود عین بیانصافی است. از این رو اگر رسانهها میخواهند که شهروندان با انصاف با مطالب آنها برخورد کنند باید به عملکرد خود نگاه کنند و ببینند چگونه میتوانند مثلث کینه، خشم و بیانصافی را بشکنند.