سالها پیش، اولین باری که رفتم شهرک عربها و پیرمردهای دشداشه پوش را دیدم که در سایه ساختمانهای بلند نشسته بودند، غمگین شدم. همه چیز شهرک، از خانههای روی هم سوارشده با تراسهای شلوغش، تا آدمهای دل مردهای که این طرف و آن طرف میپلکیدند، همه چیز داد میزد که این جا در این گوشه محصور پرت افتاده، جنگ هنوز ادامه دارد...
شهرک، آن سال ها، تنها مظلومیت جنوب را نشان میداد، حالا، اما خیلی سال گذشته است؛ دیوارها برداشته شده اند و شهرک شهید بهشتی، محله عربهای مشهدی شده است؛ محلهای شاد و شلوغ، که شور زندگی در هوایش موج میزند. محله عربهای مشهد، حالا تکهای از خود جنوب شده و نماینده همه آن شور و حالی که در هوای جنوب است و بخش عمده این مسیر به لطف فلافلیها طی شده است؛ به لطف فروشگاههایی که مجالی برای غذاخوردنهای ارزان قیمت فراهم کرده اند.
فلافلیهای شهرک، اولین فلافلیهای مشهد نبودند، اما خیلی زود توانستند مشتریها را از همه جای شهر بکشانند به شهرک؛ وقتی بناست فلافل بخوریم، کجا بهتر از راستهای که آدم را یاد لشکر آباد اهواز میاندازد؟
اما همه شلوغی شهرک از فلافلیها نیست. راسته ماهی فروشها هم دارد شکل میگیرد تا شهرک را بیشتر از پیش به جنوب، به اهواز و آبادان و خرمشهر شبیه کند و فروشگاههایی که سینیهای بزرگ خرما را ردیف کرده اند جلو مغازه، هیچ کدام از این ها، اما به پای بامیه عربی نمیرسد؛ بامیه عربی که پای ثابت خاطرههای زیارت است؛ خاطره شیرین حال و هوای اطراف حرم مطهر.
شبهای ماه رمضان، شهرک شلوغتر از همیشه است. از دم افطار تا خود سحر، فلافلیها شلوغ و پرمشتری هستند؛ آدمهایی که کنار هم میایستند و ساندویچ هایشان را پر میکنند از هر آن چیزی که بشود همراه فلافل گاز زد و خورد.
قبل افطار هم میتوانید یک پلاستیک خرما بخرید و سری بزنید به کارگاههای پخت بامیه و اگر پزنده هایش حوصله داشتند شاید توانستید چندتایی بامیه داغ بخرید و ببرید سرِ سفره افطار و الا دست کم میتوانید سرخ شدن این شیرینی جنوبی را ببینید در تابههای بزرگ روغن جوشان.
شهرک شهید بهشتی، محله عربهای مشهدی، حالا سال هاست که برای خودش، شهر غذاهای جنوبی شده است.