شهادت سومین سرباز زخمی شده در حمله صهیونیست‌ها به یزد (۱۵ تیر ۱۴۰۴) نقاش دیوارنگاره «بیعت»: به کاربردن تکنیک در کنار معنا به آثار هنری ارزش می‌دهد کلاس درس زندگی سالم با کربلا روایتی از تکیه دولت، مهم‌ترین جایگاه نوحه‌سرایی تهران دوره قاجار تصاویری از مراسم تشییع پیکر مطهر شهیدان «محمدعلی حسن زاده سبزوار» و «مرتضی میثمی» در حرم مطهر رضوی سوگواران حسینی در مسیر تداوم راه سیدالشهداء(ع)| هم‌زمان با روز عاشورا زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی به خیابان‌های مشهد آمدند + فیلم دو نفر از فرزندان لرستان به جمع شهدای حمله رژیم صهیونیستی پیوستند تاریخچه تعزیه زنانه در ایران از عاشورا تا جنگ ۱۲ روزه | بازخوانی نقش زن در جبهه مقاومت با الهام از حضرت زینب (س) آیت الله مروی در مراسم خطبه‌خوانی شب عاشورا: دشمنان ما نمی‌فهمند کشور امام رضا (ع) و امام حسین (ع) یعنی چه + فیلم آموزش فرهنگ عاشورایی ویژه دهه نودی‌ها در حسینیه کودک هیئت جنت‌الحسین(ع) مشهد؛ ربع قرن خدمت بی‌وقفه در مسیر احیای فرهنگ عاشورا+ فیلم عزاداری مردم تهران و سایر شهرهای کشور در روز تاسوعای حسینی و حمایت از ولی امر مسلمین جهان (۱۴ تیر ۱۴۰۴) + فیلم نغمه‌ای از عشق و ایثار حضرت ابوالفضل (ع) | عزاداری تاسوعای حسینی در مشهد (۱۴ تیر ۱۴۰۴) + فیلم هیئتی ۷۰ ساله به نام دردانه امام رضا (ع)  بررسی جایگاه تاریخی روز تاسوعا در واقعه کربلا در گفت‌و‌گو با پژوهشگر علوم اسلامی جزئیات آیین خطبه‌خوانی شب عاشورا در حرم امام‌رضا(ع) ویدیو | معنای بزرگداشت عزاداری امام حسین (ع) در زمان ما از بیانات رهبر معظم انقلاب | از تبیین تا قیام گسترش طرح «هر شب جمعه مثل اربعین» از مشهد تا اروپا ماجرای عجیب حبیب‌‌بن‌مظاهر و زنده‌شدنش با ندای امام‌حسین(ع)
سرخط خبرها

چه خوب که به یک زولبیا نباختم

  • کد خبر: ۱۵۷۷۴۹
  • ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۵
چه خوب که به یک زولبیا نباختم
چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم.

چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم. انگار هیچ وقت تا آن روز زولبیا نخورده بودم. خواهرهایم در آشپرخانه مشغول پخت و پز بودند. یکی فرنی می‌پخت دیگری برنج آبکش می‌کرد. هنوز ساعت ۲ بعد از ظهر بود و تا اذان سه چهارساعتی زمان مانده بود.

تازه یازده سالم تمام شده بود. فقط تا ظهر حواسم به گرسنگی نبود و سرم گرم مدرسه و بازیگوشی بود. اما خانه که می‌آمدم انگار زمان نمی‌گذشت. آن روز برای افطار میهمان داشتیم. خانه بوی غذا‌های جورواجور می‌داد. بوی نان تازه، برنج دم کشیده، سبزی و... شیطان توی جلدم رفته بود که وقتی خواهرهایم حواسشان نیست یکی از آن بامیه‌های طلایی را درسته قورت بدهم.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر اذان بگویند. یاد خاطره‌ای که معلممان برایمان تعریف کرده بود افتادم. می‌گفت وقتی هم سن و سال ما بوده با دختر‌ها و پسر‌های فامیل دور هم جمع بودند. ماه رمضانی بوده و گرسنگی روزه حسابی به آن‌ها فشار آورده بود. یکی از بچه‌ها گفته پس کی افطار می‌کنیم دیگری هم گفته بود وقتی صدای اذان بیاید. یکی از پسر‌ها هم رفته بالای پله‌های خانه و اذان گفته است. آن‌ها هم خوش و خرم روزه شان را باز کرده اند.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر صدای اذان بیاید. یا اصلا یادم برود روزه ام. با خودم کلنجار می‌رفتم و مدام از جلو دیس زولبیا رژه می‌رفتم. یکی از خواهرهایم صدایم کرد و گفت: می‌دانم گرسنه ای، اما روزه داری زحمت دارد. برو و بخواب. تا بیدار شوی میهمان‌ها آمده اند و وقت اذان هم شده است.

آن روز گذشت و من کلی توی دلم خوشحال شدم که توانستم جلو خودم را بگیرم و به یک زولبیا نبازم. بالأخره عید فطر شد و برادرم یک هزارتومانی نو به من جایزه داد. آن صبحانه و آن عید هر سال همین وقت‌ها در فکرم می‌چرخد. کاش حالا که بزرگ شدیم بیشتر حواسمان باشد تا بر نفسمان پیروز شویم و از زولبیا‌های زندگی مان شکست نخوریم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->