دهه ولایت با طنین غدیر در صد‌ها مسجد مشهد و خراسان | از حرکت کاروان غدیر تا آزادسازی بیش از ۵۵۰ زندانی جرایم غیرعمد پای سفره امام | میزبانی حرم امام‌رضا (ع) از ۱۳ هزار نفر از اقشار آسیب‌پذیر در دهه ولایت ۱۴۰۴ جزئیات برگزاری «مهمونی ۱۰ کیلومتری غدیر ۱۴۰۴» در تهران + محل برگزاری هفتمین نمایشگاه پوشاک ایرانی‌اسلامی برگزار می‌شود علت گم‌شدن حرز امام‌جواد(ع) | توصیه آیت‌الله بهجت برای یافتن آن بیش از ۲هزار بقعه متبرکه در کشور میزبان برگزاری ویژه برنامه‌های دهه ولایت ۱۴۰۴ هنوز هیچ اثر سینمایی در شأن شهید آیت‌الله بهشتی تولید نشده است رایزنی با فرودگاه نجف برای کاهش هزینه سفر عتبات عالیات حضور حجاج در منا امروز پایان می‌پذیرد (۱۸ خرداد ۱۴۰۴) میزبانی بیش از ۵۰۰ شهر کشور در برپایی مهمانی کیلومتری غدیر کتاب «علوم قرآنی» به عنوان یکی از منابع درسی حوزه‌های علمیه کشور معرفی شد همایش «زن، زندگی، آیه ها» با محوریت حجاب و عفاف برگزار می‌شود اختتامیه چهارمین جشنواره رسانه‌ای امام رضا (ع) برگزار می‌شود اول رضای خدا | درس‌هایی از نهج البلاغه صحتی که بدون گزند است | نگاهی به نعمت سلامتی و عافیت در دعاهای امام سجاد(ع) تحول در زیارت با نگاه تسهیل‌گرایانه دولت | دولت به‌دنبال آموزش، ترویج و تسهیل زیارت در ابعاد ملی است شهرداری مشهد میزبان نمایش میدانی «میاندار» در دهه ولایت ۱۴۰۴ | روایت هنری از خط مقدم خاموشان دفاع مقدس برنامه‌ریزی مرحله بازگشت زائران حج ۱۴۰۴ از سه فرودگاه عربستان آغاز شد
سرخط خبرها

چه خوب که به یک زولبیا نباختم

  • کد خبر: ۱۵۷۷۴۹
  • ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۵
چه خوب که به یک زولبیا نباختم
چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم.

چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم. انگار هیچ وقت تا آن روز زولبیا نخورده بودم. خواهرهایم در آشپرخانه مشغول پخت و پز بودند. یکی فرنی می‌پخت دیگری برنج آبکش می‌کرد. هنوز ساعت ۲ بعد از ظهر بود و تا اذان سه چهارساعتی زمان مانده بود.

تازه یازده سالم تمام شده بود. فقط تا ظهر حواسم به گرسنگی نبود و سرم گرم مدرسه و بازیگوشی بود. اما خانه که می‌آمدم انگار زمان نمی‌گذشت. آن روز برای افطار میهمان داشتیم. خانه بوی غذا‌های جورواجور می‌داد. بوی نان تازه، برنج دم کشیده، سبزی و... شیطان توی جلدم رفته بود که وقتی خواهرهایم حواسشان نیست یکی از آن بامیه‌های طلایی را درسته قورت بدهم.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر اذان بگویند. یاد خاطره‌ای که معلممان برایمان تعریف کرده بود افتادم. می‌گفت وقتی هم سن و سال ما بوده با دختر‌ها و پسر‌های فامیل دور هم جمع بودند. ماه رمضانی بوده و گرسنگی روزه حسابی به آن‌ها فشار آورده بود. یکی از بچه‌ها گفته پس کی افطار می‌کنیم دیگری هم گفته بود وقتی صدای اذان بیاید. یکی از پسر‌ها هم رفته بالای پله‌های خانه و اذان گفته است. آن‌ها هم خوش و خرم روزه شان را باز کرده اند.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر صدای اذان بیاید. یا اصلا یادم برود روزه ام. با خودم کلنجار می‌رفتم و مدام از جلو دیس زولبیا رژه می‌رفتم. یکی از خواهرهایم صدایم کرد و گفت: می‌دانم گرسنه ای، اما روزه داری زحمت دارد. برو و بخواب. تا بیدار شوی میهمان‌ها آمده اند و وقت اذان هم شده است.

آن روز گذشت و من کلی توی دلم خوشحال شدم که توانستم جلو خودم را بگیرم و به یک زولبیا نبازم. بالأخره عید فطر شد و برادرم یک هزارتومانی نو به من جایزه داد. آن صبحانه و آن عید هر سال همین وقت‌ها در فکرم می‌چرخد. کاش حالا که بزرگ شدیم بیشتر حواسمان باشد تا بر نفسمان پیروز شویم و از زولبیا‌های زندگی مان شکست نخوریم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->