درخشش هنرمند خراسانی در رویداد جهانی هنر امارات نخستین سوگواره بین‌المللی سفینةالنجاة با معرفی برگزیدگان پایان یافت آیین اعزام کاروان زیر سایه خورشید در حرم مطهر امام‌رضا(ع) برگزار شد تغییر مسیر تاریخ با تحلیل نادرست و تصمیم نابجا دهه کرامت باید با نشاط دینی، خدمت اجتماعی و معرفت‌افزایی همراه باشد اعزام سفیران کریمه‌اهل‌بیت(س) به ۳۰ استان در ایام دهه کرامت ۱۴۰۴ ممنوعیت موقت صدور ویزای عمره برای ۱۴ کشور تأکید دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلام درباره ضرورت اخلاق‌مداری در استفاده از هوش مصنوعی همایش علمی آشنایی با اختلالات اوتیسم در دانشگاه امام رضا (ع) برگزار شد همت خادمان امام رضا(ع) در آزادی زندانیان جرائم غیرعمد طرح مهد‌الرضا(ع) در ۳ قاره جهان اجرا می‌شود رونمایی از پوستر جشنواره جلوه‌های عاشقی چهارمین همایش بین‌المللی «الهیات اربعین» ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ برگزار می‌شود توهین به مذاهب اسلامی سبب ایجاد شکاف در پیکره جامعه مسلمین می‌شود دنیادار باش، دنیاپرست نباش! برگزاری چهارمین اجلاس بین‌المللی نخبگان منابر شیعه | پیراهن خوانی را از اول محرم شروع می کنیم معجزه همیشه تازه | قرآن کریم به‌گفته رسول خدا (ص)، اثری است که همواره زنده است شرکت هواپیمایی هما پرواز‌های حج را از ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ آغاز می‌کند کتاب «ده کیلومتر از زمین»، خاطرات خبرنگار زن از دل تکفیری‌ها، منتشر شد پیام تسلیت مدیر حوزه‌های علمیه درپی درگذشت حجت‌الاسلام‌والمسلمین عالمی
سرخط خبرها

چه خوب که به یک زولبیا نباختم

  • کد خبر: ۱۵۷۷۴۹
  • ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۵
چه خوب که به یک زولبیا نباختم
چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم.

چشم هایم از گرسنگی سیاهی می‌رفت. دلم می‌خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا‌های توی دیس را بگذارم دهنم. انگار هیچ وقت تا آن روز زولبیا نخورده بودم. خواهرهایم در آشپرخانه مشغول پخت و پز بودند. یکی فرنی می‌پخت دیگری برنج آبکش می‌کرد. هنوز ساعت ۲ بعد از ظهر بود و تا اذان سه چهارساعتی زمان مانده بود.

تازه یازده سالم تمام شده بود. فقط تا ظهر حواسم به گرسنگی نبود و سرم گرم مدرسه و بازیگوشی بود. اما خانه که می‌آمدم انگار زمان نمی‌گذشت. آن روز برای افطار میهمان داشتیم. خانه بوی غذا‌های جورواجور می‌داد. بوی نان تازه، برنج دم کشیده، سبزی و... شیطان توی جلدم رفته بود که وقتی خواهرهایم حواسشان نیست یکی از آن بامیه‌های طلایی را درسته قورت بدهم.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر اذان بگویند. یاد خاطره‌ای که معلممان برایمان تعریف کرده بود افتادم. می‌گفت وقتی هم سن و سال ما بوده با دختر‌ها و پسر‌های فامیل دور هم جمع بودند. ماه رمضانی بوده و گرسنگی روزه حسابی به آن‌ها فشار آورده بود. یکی از بچه‌ها گفته پس کی افطار می‌کنیم دیگری هم گفته بود وقتی صدای اذان بیاید. یکی از پسر‌ها هم رفته بالای پله‌های خانه و اذان گفته است. آن‌ها هم خوش و خرم روزه شان را باز کرده اند.

با خودم می‌گفتم کاش زودتر صدای اذان بیاید. یا اصلا یادم برود روزه ام. با خودم کلنجار می‌رفتم و مدام از جلو دیس زولبیا رژه می‌رفتم. یکی از خواهرهایم صدایم کرد و گفت: می‌دانم گرسنه ای، اما روزه داری زحمت دارد. برو و بخواب. تا بیدار شوی میهمان‌ها آمده اند و وقت اذان هم شده است.

آن روز گذشت و من کلی توی دلم خوشحال شدم که توانستم جلو خودم را بگیرم و به یک زولبیا نبازم. بالأخره عید فطر شد و برادرم یک هزارتومانی نو به من جایزه داد. آن صبحانه و آن عید هر سال همین وقت‌ها در فکرم می‌چرخد. کاش حالا که بزرگ شدیم بیشتر حواسمان باشد تا بر نفسمان پیروز شویم و از زولبیا‌های زندگی مان شکست نخوریم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->