نگاهی به ضعف‌های سریال «ناریا»؛ از روایت آشفته تا قصه مبهم! سعید روستایی و پیمان معادی در فهرست رای دهندگان اسکار هشدار وزیر فرهنگ درباره صداهای تفرقه‌افکنِ پس از جنگ چرا آهنگ «بوم، بوم، تل‌آویو»؛ در پاسخ حملات موشکی ایران به اسرائیل جهانی شد؟ + ویدئو نقدی بر وضعیت کنونی شعر آئینی | احساسات و گریه در شعر سوگ‌محور باید همراه محبت ولایت و شعور باشد برگزاری نشست انتقال تجربه با حضور عادل تبریزی در سینما هویزه مشهد شعر افشین علا خطاب به رژیم صهیونی | عاقبت بیت‌المقدس را رها خواهیم کرد فریبرز عرب‌نیا: ترجیح می‌دهم در کنار مردم کشور عزیزم باشم + فیلم سریال محرمی «جایی برای همه» روی آنتن شبکه دو + زمان پخش آمار فروش سینماها در روزهای جنگ بین اسرائیل و ایران اکران سیار فیلم‌های کودکانه در مشهد کارگردان فیلم بعدی «جیمز باند» مشخص شد «کاتیا فولمر» ایران‌شناس آلمانی درگذشت فصل پایانی سریال «اسکویید گیم» در راه است تکرار سریال «مختارنامه» از شبکه آی‌فیلم (محرم ۱۴۰۴) + زمان پخش قدردانی سخنگوی پلیس از اصحاب قلم در دوران جنگ رژیم صهیونیستی علیه ایران | عزیزان رسانه، گل کاشتید، دستانتان را می‌بوسم برنامه‌های حمایتی وزارت فرهنگ و ارشاد برای جبران خسارات گروه‌های موسیقی و نمایشی اجرای باشکوه ارکستر سمفونیک تهران در میدان آزادی حسام خلیل‌نژاد، بازیگر سینما و تلویزیون: اگر امروز هنری هست، میراث شهیدان است
سرخط خبرها

حکایت شمع و یک شهروند جَلَب

  • کد خبر: ۱۶۱۱۷۱
  • ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۵
حکایت شمع و یک شهروند جَلَب
در روزگاران قدیم در یکی از مناطق سردسیر شخصی زندگی می‌کرد که ادعا می‌کرد سردش نمی‌شود.

در روزگاران قدیم در یکی از مناطق سردسیر شخصی زندگی می‌کرد که ادعا می‌کرد سردش نمی‌شود. وی همواره با یک لا پیراهن در کوچه و خیابان می‌گشت و به دیگر شهروندان که با کت و کاپشن و شال و کلاه از سرما می‌لرزیدند، خنده می‌کرد و ایشان را مسخره می‌نمود. روزی تنی چند از شهروندان که از مسخره کردن‌های وی به تنگ آمده بودند، به وی گفتند: اگر راست می‌گویی بیا شرطی ببندیم. وی گفت: ببندیم.

شهروندان گفتند: در سردترین شب سال و در مرتفع‌ترین نقطه شهر یک شب تا صبح با همین یک لا پیراهن سر کن. اگر طاقت آوردی به مدت یک ماه هرروز ناهار مهمان یکی از مایی و اگر طاقت نیاوردی باید یک هفته به همه ما ناهار بدهی. شخص پذیرفت و در سردترین شب سال به مرتفع‌ترین نقطه شهر رفت و تا صبح طاقت آورد.
صبح روز بعد شهروندان جمع شدند و او را دیدند که طاقت آورده است. فردای آن روز یکی از شهروندان گفت: آتش روشن نکردی؟ شخص گفت: خیر. گفت: هیچ آتشی نبود؟

تنها وسیله گرمایشی که دیدم در کوچه روبه رویی بود و از بیرونِ پنجره‌ای که پشت آن شمعی روشن بود. شهروندان گفتند: هاااا، گرمای همان شمع تو را گرم کرده است. تو باختی. شخص فهمید که شهروندان جلب دبه کرده اند.

گفت: باشد. حالا که این طور است برویم تا به شما ناهار بدهم. سپس شهروندان را به خانه اش دعوت کرد و توی حیاط سفره انداخت و آن‌ها را سر سفره نشاند و خود به داخل خانه رفت. ساعتی گذشت، اما خبری از غذا نشد.

شهروندان شخص را صدا کردند و پرسیدند: پس کو غذا؟ شخص گفت: پلو هنور نپخته است.

ساعتی دیگر گذشت، اما باز خبری از غذا نشد. شهروندان دوباره پرسیدند: آقا کو پس این غذا؟ شخص گفت: آب هنوز جوش نیامده است.

سپس شهروندان را به آشپزخانه برد و دیگ بزرگی را که داخل آن آب بود و زیر آن شمعی روشن شده بود به آن‌ها نشان داد و گفت: بفرماه. شهروندان گفتند: وا.

با یک دانه شمع می‌خواهی این دیگ آب را جوش بیاوری؟ شخص گفت: بلی. این همان شمعی است که من دیشب تا صبح از راه دور با آن گرم شدم. خیلی شمع قوی‌ای است.
در این لحظه شهروندان متوجه شدند که شخص دبه متقابل کرده است و از آنجا که دبه را خودشان آغاز کرده بودند، خاموش شدند و بدون آنکه چیزی بگویند یکی یکی از سر سفره پا شدند و از خانه شخص بیرون رفتند.

شخص نیز پس از رفتن شهروندان بخاری جیبی اش که همواره خودش را با آن گرم نگه می‌داشت و دیشب هم آن را همراه برده بود از جیبش درآورد و به آن نگاه کرد و خنده‌ای حاکی از شیطنت بر لب آورد و دوباره آن را در جیبش گذاشت و بار دیگر به سطح شهر بازگشت و به مسخره کردن پالتوپوشان و کاپشن پوشان و شال اندازان و کلاه گذاران پرداخت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->