«جوکر ۲» در آستانه پخش از شبکه نمایش خانگی خبرنگاران مشهدی در روز زیارتی امام‌رضا(ع) نایب‌الزیاره شهدای خبرنگار غزه می‌شوند رویداد «خلاق و نوآور» برگزیدگان خود را شناخت + اسامی بازگشت نجم‌الدین شریعتی با فصل جدید «حسینیه معلی» اعلام روز‌های تعطیلی اجرای نمایش‌های روی صحنه مشهد در خرداد ۱۴۰۳ برگزاری مراسم خاکسپاری «عزیز شبانی» دوبله سریال جنایی «ژن جنایت» برای تلویزیون پخش جهانی «گربه ماهی» آغاز شد ادامه تحقیقات جنایی پلیس درباره مرگ «متیو پری» بازیگر سریال فرندز مستند زندگی «کتایون امیرابراهیمی» در مسیر تولید «لباس عروسی» با بازی رابعه اسکویی در مسیر تولید اهداف و رویکرد‌های چهاردهمین جشنواره بین‌المللی کتاب سال رضوی تبیین شد (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) «در سایه سرو» واجد شرایط اسکار شد مرتضی اردستانی، بازیگر سینما و تلویزیون درگذشت + علت فوت «روایت ناتمام سیما» با بازی آزاده صمدی در راه سینما شهامت استفاده از ابزار نمایش در حرم رضوی «روایت اول» مدیریت منسجم می‌خواهد روزگاری که نجیب مایل هروی به مشهد آمد
سرخط خبرها

حکایت پاره آجر و حکایت یونولیت

  • کد خبر: ۱۶۲۳۸۶
  • ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۰
حکایت پاره آجر و حکایت یونولیت
مرد صاف و ثروتمندی که دارای یک شرکت صادرات و واردات (با گرایش واردات) و تعدادی مغازه در پاساژ‌های تهران و مشهد و فیروزکوه و یک ویلای فوق لاکچری در شمال بود، برای خرید یک اتومبیل گران قیمت به یکی از نمایشگاه‌های اتومبیل واقع در عباس آباد مراجعه کرد.

مرد صاف و ثروتمندی که دارای یک شرکت صادرات و واردات (با گرایش واردات) و تعدادی مغازه در پاساژ‌های تهران و مشهد و فیروزکوه و یک ویلای فوق لاکچری در شمال بود، برای خرید یک اتومبیل گران قیمت به یکی از نمایشگاه‌های اتومبیل واقع در عباس آباد مراجعه کرد.

پس از انجام معامله و ثبت سند محضری، سوار اتومبیل شد و به طرف منزل به راه افتاد، اما به جای عبور از مسیر همیشگی بزرگراه، وارد یکی از فرعی‌های کم رفت وآمد شد تا بتواند با اتومبیل فوق لاکچری اش مقداری بگازد.

هنوز به اواسط فرعی نرسیده بود که ناگهان از بین اتومبیل‌های پارک شده در کنار خیابان، پاره آجری به سمت خودرو او پرتاب شد. پاره آجر نخست به شیشه جلو اتومبیل برخورد کرد و آن را ترکاند و سپس روی کاپوت اتومبیل افتاد. مرد ترمز کرد و از اتومبیل پیاده شد و به طرف محل پرتاب سنگ رفت و پسرکی را دید که در حال گریه کردن بود.

گوش پسرک را گرفت و گفت: زدی ماشینم را فلان کردی، گریه هم می‌کنی؟ پسرک گفت: برای آن گریه نمی‌کنم. برای این گریه می‌کنم؛ و با دست گوشه پیاده رو را نشان داد که در آن ویلچری واژگون شده قرار داشت که مرد کجی از روی آن به زمین افتاده بود.

مرد، به سمت مرد کج رفت و او را از روی زمین بلند کرد و خاکش را تکاند و روی ویلچر نشاند. سپس بار دیگر گوش پسرک را گرفت و گفت: خب، حالا چی؟ پسرک گفت: من مدتی است در اینجا ایستاده ام و منتظرم تا کسی عبور کند و از او بخواهم که بیاید و بابای کج من را از روی زمین بلند کند، اما هیچ کس توقف نکرد. مرا ببخشید، من مجبور شدم این کار را بکنم. مرد گفت: خاک بر سرت. نمی‌توانستی مقوایی، یونولیتی، کاغذی، پارچه ای، پلاستیکی، چیز سبکی پرت کنی که هم جلب توجه کند، هم این گند را نزنی؟ پسرک گفت: شعورم قد نداد.

مرد با تأسف نگاهی به اتومبیل و سپس به پسرک و سپس به مرد کج انداخت و گفت: خب دیگر. کاری است که شده. وی افزود: بیا اقلا نتیجه حکمت آمیز و پندآموزی بگیریم که به این همه خسارت بیرزد.

در این لحظه مرد کج جلو آمد و رو به مرد صاف کرد و گفت: من بگیرم؟ مرد صاف گفت: بگیر. مرد کج گفت: بیاییم در زندگی آن قدر با سرعت حرکت نکنیم که دیگران برای جلب توجهمان مجبور شوند پاره آجر به طرفمان پرتاب کنند.

مرد گفت: درست است که در آن به بد بودنِ پرتاب آجر اشاره‌ای نشده بود، اما باز از هیچی بهتر بود. سپاس. یک بار دیگر گوش پسرک را پیچاند و سوار اتومبیلش شد و رفت.
مرد کج هم که در واقع کج نبود و خودش را به کجی زده بود به همراه پسرش از آنجا دور شدند، اما مرد صاف این صحنه را ندید و از آن پس تا پایان عمر با میزانی از سرعت حرکت کرد که دیگران برای جلب توجهش حداکثر مقوا یا پلاستیک یا یونولیت به طرفش پرتاب کردند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->