آخرین وضعیت گیشه سینمای کشور | «صددام»، «سلام‌علیکم حاج آقا» و «خانه ارواح» در صدر جدول آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۳ خرداد ۱۴۰۴) انتشار آلبوم علی زندوکیلی با نام «فریادِ وطن» شهرآرا؛ هم‌نفس با مشهد | متخصصان و پیشکسوتان حوزه رسانه از شهرآرا می‌گویند مجموعه تلویزیونی «تیم درمان» در دست تولید نگاهی به برخی از مهم ترین قطعات موسیقی ساخته شده با موضوع خرمشهر قهرمان | خرمشهر، جلوه گاه سرود و حماسه طناز حقیقی، طراح لباس تئاتر و سینما، درگذشت + علت فوت گفت‌وگو با هوش مصنوعی گوگل درباره «روزنامه نگاری محلی» | ستون فقرات دموکراسی در سطح خُرد پیش‌بینی منتقدان از جوایز کن ۲۰۲۵ معرفی برندگان جایزه نوعی نگاه کن ۲۰۲۵ فراخوان جایزه «داستان سیمرغ نیشابور» منتشر شد + جزئیات صفحه نخست روزنامه‌های کشور - شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴ پخش ۱۳ فیلم سینمایی و یک مینی‌سریال با محوریت خوزستان مستند «تولد یک فرمانده» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش ویژه برنامه «۱۰۰۱» ویژه خوزستان + زمان پخش صحبت‌های تورج نصر درباره وضعیت امروز صداپیشگی نقش‌آفرینی علی مصفا، صابر ابر و شمس لنگرودی در فیلم «چشم‌هایش» رونمایی از کتاب «عبور از شط» | روایتی از میدان نبرد و شط خونین تاریخ
سرخط خبرها

قصه من و قصه‌های مجید

  • کد خبر: ۱۶۷۸۴۷
  • ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۷
قصه من و قصه‌های مجید
گفتم می‌نشینم توی اتوبوس و آماده باش توی مسیر منتظر ایده‌ می‌مانم، شاید خدا خواست و سوژه روایت این هفته مسافرنوشت را توی همین اتوبوس پیدا کردم.

گفتم می‌نشینم توی اتوبوس و آماده باش توی مسیر منتظر ایده‌ می‌مانم، شاید خدا خواست و سوژه روایت این هفته مسافرنوشت را توی همین اتوبوس پیدا کردم.

روی صندلی نشستم و تبلتم را درآوردم و حواسم را چرخاندم به اطراف. روی یک صندلی پیرمردی نشسته بود که تسبیح دانه درشت کوتاهی داشت و تق و تق چرخاندن دانه هایش مرا یاد قصه‌های مجید و قسمت حفظ کردن جدول ضرب و ترس از تسبیح معلم ریاضی اش انداخت.

بالای صفحه یادداشت نوشتم؛ «معلم قصه‌های مجید در اتوبوس!» صندلی بغلی دوتا نوجوان نشسته بودند، یکی شان یک گوشی را مستقیم جلو چشمش گرفته بود و با دوتا دستش سریع بازی می‌کرد. رفیق لاغر اندامش هم که خیره به صفحه بازی او بود گفت: می‌دونی! می‌خوام تابستون روی استخون ترقوه ام بدم یک مار تتو کنند که انگار دورش پیچیده! رفیقش بدون اینکه چشم از صفحه گوشی برداره خندید و گفت: شب وقتی خوابی نپیچه دور گردنت خفه ات کنه! پسرک لاغر گفت: حالا تو مسخره کن! ولی به نظرم خیلی خفن میشه!

نوشتم: مار روی گردن یک مسافر! بعد تصور کردم اگر یک مسافر با یک مار دور گردنش توی اتوبوس و تاکسی و مترو باشد چه موقعیت‌هایی ممکن است پیش بیاید.
نوجوان لاغر زد روی شانه دوستش و گفت: پاشو پاشو باید پیاده شیم.

پسرک دیگر با یک دست زد روی پیشانی اش و گفت: اه شِت! گیم اور شدم. حواسم رو پرت کردی سوختم. در ضمن به جای این ایده‌های تخیلی فکر امتحان ریاضی امروز باش.

دوباره مجید باقربیگی در ذهنم آمد و امتحان جدول ضرب که وقتی چشمش به آن تسبیح دانه درشت و جبروت معلم ریاضی افتاد کلا مخش تعطیل شد و نتوانست پاسخ بدهد.
این دو نوجوان تقریبا هم سن مجید قصه‌های مجید بودند. به پیرمرد هنوز نشسته در صندلی جلو نگاه کردم که تسبیح دانه درشت کوتاهش را می‌چرخاند و بیرون را نگاه می‌کرد.

فکر کردم که ممکن است او هم یک معلم ریاضی بازنشسته باشد که از شاگردانش بار‌ها جدول ضرب پرسیده است؛ و بعد به این فکر کردم که آیا او شانس آورده است که الان بازنشسته شده است و با نوجوانان امروزی طرف نیست، یا این دو نوجوان شانس آورده اند که معلم ریاضی شان ایشان نبوده است؟

فارغ از این سؤال که می‌شود مثل دیالوگ معروف نمایشنامه هملت اول یا آخرش جمله «مسئله این است» را هم اضافه کرد، من، اما سوژه و موقعیت سرراست خودم را نیافتم.

* این نوشته بهانه بسیار کوچکی است برای ادای دین به کیومرث پوراحمد که با قصه‌های مجید خاطره ساز نسل ما شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->