عصر شعر غزه در حوزه هنری انقلاب اسلامی هنری خراسان رضوی برگزار شد ویدئو | درخواست مجید واشقانی از بهاره رهنما برای کمک به اتحاد ایران واکنش بازیگر معروف هالیوودی به جنایات رژیم صهیونیستی در غزه + عکس نمایشگاه آثار شهیده «منصوره عالیخانی» در بوسنی و هرزگوین + عکس جایگزین فیلم «پیرپسر» مشخص شد | «سینما متروپل» به زودی اکران می‌شود نگاهی به قسمت هفتم و هشتم سریال «اجل معلق» | بار سریال بر دوش «بهزاد خلج» برگزاری آیین اهدای جایزه «کتاب اربعین» | پویشی برای معرفی آثار مرتبط با اربعین حسینی تصویری جدید از تتوهای سر محسن چاوشی + عکس جایگزین سریال «مختارنامه» مشخص شد + زمان پخش رویداد ملی «ایران برنده بازی» به بیش از ۷ میلیون مخاطب رسید انتقاد تند بازیگر «بازی تاج‌وتخت» از سکوت هالیوود در برابر کشتار در غزه ابوالفضل پورعرب با فیلمی جدید به سینما می‌‎آید ششمین جلد «چهره‌های موسیقی ایران معاصر» منتشر شد | کتابی برای معرفی مفاخر موسیقی ایران «ثریا» از ایروان روی آنتن زنده شبکه یک می‌رود ساختار مدیریتی موسیقی کشور با حضور مسئولین بررسی شد نمایشگاه آثار چیدمان تجسمی و حجم «نویز سفید» در نگارخانه آسمان مشهد رشد خوش نویسی در توسعه و ترویج مهارت هاست آموزش داستان نویسی | نقطه چین های سرنوشت (بخش دوم) درباره «جستار سیاسی» با نگاهی به آثاری از جرج اورول و هرتا مولر | جمع بی طرفی و جامع نگری
سرخط خبرها

قصه من و قصه‌های مجید

  • کد خبر: ۱۶۷۸۴۷
  • ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۷
قصه من و قصه‌های مجید
گفتم می‌نشینم توی اتوبوس و آماده باش توی مسیر منتظر ایده‌ می‌مانم، شاید خدا خواست و سوژه روایت این هفته مسافرنوشت را توی همین اتوبوس پیدا کردم.

گفتم می‌نشینم توی اتوبوس و آماده باش توی مسیر منتظر ایده‌ می‌مانم، شاید خدا خواست و سوژه روایت این هفته مسافرنوشت را توی همین اتوبوس پیدا کردم.

روی صندلی نشستم و تبلتم را درآوردم و حواسم را چرخاندم به اطراف. روی یک صندلی پیرمردی نشسته بود که تسبیح دانه درشت کوتاهی داشت و تق و تق چرخاندن دانه هایش مرا یاد قصه‌های مجید و قسمت حفظ کردن جدول ضرب و ترس از تسبیح معلم ریاضی اش انداخت.

بالای صفحه یادداشت نوشتم؛ «معلم قصه‌های مجید در اتوبوس!» صندلی بغلی دوتا نوجوان نشسته بودند، یکی شان یک گوشی را مستقیم جلو چشمش گرفته بود و با دوتا دستش سریع بازی می‌کرد. رفیق لاغر اندامش هم که خیره به صفحه بازی او بود گفت: می‌دونی! می‌خوام تابستون روی استخون ترقوه ام بدم یک مار تتو کنند که انگار دورش پیچیده! رفیقش بدون اینکه چشم از صفحه گوشی برداره خندید و گفت: شب وقتی خوابی نپیچه دور گردنت خفه ات کنه! پسرک لاغر گفت: حالا تو مسخره کن! ولی به نظرم خیلی خفن میشه!

نوشتم: مار روی گردن یک مسافر! بعد تصور کردم اگر یک مسافر با یک مار دور گردنش توی اتوبوس و تاکسی و مترو باشد چه موقعیت‌هایی ممکن است پیش بیاید.
نوجوان لاغر زد روی شانه دوستش و گفت: پاشو پاشو باید پیاده شیم.

پسرک دیگر با یک دست زد روی پیشانی اش و گفت: اه شِت! گیم اور شدم. حواسم رو پرت کردی سوختم. در ضمن به جای این ایده‌های تخیلی فکر امتحان ریاضی امروز باش.

دوباره مجید باقربیگی در ذهنم آمد و امتحان جدول ضرب که وقتی چشمش به آن تسبیح دانه درشت و جبروت معلم ریاضی افتاد کلا مخش تعطیل شد و نتوانست پاسخ بدهد.
این دو نوجوان تقریبا هم سن مجید قصه‌های مجید بودند. به پیرمرد هنوز نشسته در صندلی جلو نگاه کردم که تسبیح دانه درشت کوتاهش را می‌چرخاند و بیرون را نگاه می‌کرد.

فکر کردم که ممکن است او هم یک معلم ریاضی بازنشسته باشد که از شاگردانش بار‌ها جدول ضرب پرسیده است؛ و بعد به این فکر کردم که آیا او شانس آورده است که الان بازنشسته شده است و با نوجوانان امروزی طرف نیست، یا این دو نوجوان شانس آورده اند که معلم ریاضی شان ایشان نبوده است؟

فارغ از این سؤال که می‌شود مثل دیالوگ معروف نمایشنامه هملت اول یا آخرش جمله «مسئله این است» را هم اضافه کرد، من، اما سوژه و موقعیت سرراست خودم را نیافتم.

* این نوشته بهانه بسیار کوچکی است برای ادای دین به کیومرث پوراحمد که با قصه‌های مجید خاطره ساز نسل ما شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->