مروری بر گزارش روزنامه «شرافت» که در آن «مصورالملک» چهره «کمال‌الملک» را قلم‌ زده است تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «پاسیاد پسر خاک» منتشر می‌شود معاون ترامپ با هوش مصنوعی کتاب کودک تولید کرد! «محفل ستاره‌ها»؛ برنامه‌ای برای کشف استعدادهای قرآنی کودکان و نوجوانان ترنس استامپ، بازیگر فیلم سوپرمن درگذشت + علت فوت تیم «پیکی بلایندرز»، «استیو» را می‌سازد | همکاری تازه کیلین مورفی و مکس پورتر از نصیریان تا ارجمند؛ رد نقش بحث‌برانگیز فیلم «پیرپسر» حمایت چهره‌های مطرح هالیوود از مردم فلسطین ویدئو | نخستین ویدیو از نگارگری روضه رضوان توسط استاد فرشچیان استقبال چشمگیر مخاطبان از طرح «سه‌شنبه‌های نیم‌بها» در سینمای ایران + آمار چهره‌های تلویزیونی که مخاطب هنوز کنجکاو سرنوشت‌شان است تصویری جدید از پشت صحنه سریال «اجل معلق» + عکس ویدئو | بابک جهانبخش در بیمارستان بستری شد صدور مجوز نمایش برای چهار فیلم سینمایی | «تابستان همان سال» به کارگردانی محمود کلاری آماده اکران شد برپایی نمایشگاه آثار فاخر استاد فرشچیان در تالار وحدت پرواز همای با اپرای «شیدا» به کاخ نیاوران بازمی‌گردد تاریخ اکران «گوزن‌های اتوبان» مشخص شد شلیک، با کمی تأخیر | نگاهی به سریال «شکارگاه»، اثر جدید نیما جاویدی گفت وگو با محمدتقی امیدیان، طراح نخستین پرتره امام خمینی (ره) بر روی اسکناس ها آموزش داستان نویسی | چشم‌هایی که در اعماق برق می‌زنند
سرخط خبرها

قصه من و قصه‌های مجید

  • کد خبر: ۱۶۷۸۴۷
  • ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۷
قصه من و قصه‌های مجید
گفتم می‌نشینم توی اتوبوس و آماده باش توی مسیر منتظر ایده‌ می‌مانم، شاید خدا خواست و سوژه روایت این هفته مسافرنوشت را توی همین اتوبوس پیدا کردم.

گفتم می‌نشینم توی اتوبوس و آماده باش توی مسیر منتظر ایده‌ می‌مانم، شاید خدا خواست و سوژه روایت این هفته مسافرنوشت را توی همین اتوبوس پیدا کردم.

روی صندلی نشستم و تبلتم را درآوردم و حواسم را چرخاندم به اطراف. روی یک صندلی پیرمردی نشسته بود که تسبیح دانه درشت کوتاهی داشت و تق و تق چرخاندن دانه هایش مرا یاد قصه‌های مجید و قسمت حفظ کردن جدول ضرب و ترس از تسبیح معلم ریاضی اش انداخت.

بالای صفحه یادداشت نوشتم؛ «معلم قصه‌های مجید در اتوبوس!» صندلی بغلی دوتا نوجوان نشسته بودند، یکی شان یک گوشی را مستقیم جلو چشمش گرفته بود و با دوتا دستش سریع بازی می‌کرد. رفیق لاغر اندامش هم که خیره به صفحه بازی او بود گفت: می‌دونی! می‌خوام تابستون روی استخون ترقوه ام بدم یک مار تتو کنند که انگار دورش پیچیده! رفیقش بدون اینکه چشم از صفحه گوشی برداره خندید و گفت: شب وقتی خوابی نپیچه دور گردنت خفه ات کنه! پسرک لاغر گفت: حالا تو مسخره کن! ولی به نظرم خیلی خفن میشه!

نوشتم: مار روی گردن یک مسافر! بعد تصور کردم اگر یک مسافر با یک مار دور گردنش توی اتوبوس و تاکسی و مترو باشد چه موقعیت‌هایی ممکن است پیش بیاید.
نوجوان لاغر زد روی شانه دوستش و گفت: پاشو پاشو باید پیاده شیم.

پسرک دیگر با یک دست زد روی پیشانی اش و گفت: اه شِت! گیم اور شدم. حواسم رو پرت کردی سوختم. در ضمن به جای این ایده‌های تخیلی فکر امتحان ریاضی امروز باش.

دوباره مجید باقربیگی در ذهنم آمد و امتحان جدول ضرب که وقتی چشمش به آن تسبیح دانه درشت و جبروت معلم ریاضی افتاد کلا مخش تعطیل شد و نتوانست پاسخ بدهد.
این دو نوجوان تقریبا هم سن مجید قصه‌های مجید بودند. به پیرمرد هنوز نشسته در صندلی جلو نگاه کردم که تسبیح دانه درشت کوتاهش را می‌چرخاند و بیرون را نگاه می‌کرد.

فکر کردم که ممکن است او هم یک معلم ریاضی بازنشسته باشد که از شاگردانش بار‌ها جدول ضرب پرسیده است؛ و بعد به این فکر کردم که آیا او شانس آورده است که الان بازنشسته شده است و با نوجوانان امروزی طرف نیست، یا این دو نوجوان شانس آورده اند که معلم ریاضی شان ایشان نبوده است؟

فارغ از این سؤال که می‌شود مثل دیالوگ معروف نمایشنامه هملت اول یا آخرش جمله «مسئله این است» را هم اضافه کرد، من، اما سوژه و موقعیت سرراست خودم را نیافتم.

* این نوشته بهانه بسیار کوچکی است برای ادای دین به کیومرث پوراحمد که با قصه‌های مجید خاطره ساز نسل ما شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->