مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان‌رضوی: امیدوارم رئیس‌جمهور آینده به هنر و هنرمند بها بدهد هنرمندان و اصحاب رسانه پای صندوق رأی در مجتمع امام‌رضا(ع) (۱۵ تیر ۱۴۰۳) + فیلم وزیر فرهنگ: همه به رئیس‌جمهور منتخب کمک کنیم ویدئویی از اولین حضور خانم‌های بازیگر در جوکر ۲ نتیجه جالب یک آزمایش علمی درباره تاثیر ارتعاش صدای علیرضا قربانی بر تخت جمشید + ویدئو انتشار تیزر یک فیلم سینمایی محرمی و آغاز اکران فیلمی با بازی آزاده صمدی و حامد کمیلی حکایت صیاد و پند‌های پرنده سخن گو هنر انتخاب آگاهانه و پیشرفت ملی ارتباط با پایتخت با بهره گیری از ظرفیت‌های بومی استالین بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خواند؟ | معرفی کتاب «کتابخانه استالین» شعر‌های چندوجهی در توابع خطی | رونمایی از مجموعه شعر «زندگی در آمنیون» صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ جدیدترین خبرها از سریال «سلمان فارسی» فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (۱۴ و ۱۵ تیر ماه ۱۴۰۳) + خلاصه داستان ویژه برنامه‌های تلویزیون در روز جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳ ۲۰ سینما تا پایان تابستان در خراسان رضوی افتتاح خواهد شد  ساخت ۱۰۰۰ سالن سینما در کشور تا شهریور ۱۴۰۴ | رشد ۱۱۳ درصدی سالن‌های سینما در خراسان رضوی ساخت پردیس سینمای «ملل» نماد وحدت فرهنگی ایران و افغانستان است پردیس سینمایی ملل در حاشیه شهر مشهد افتتاح شد | رشد ۱۱۳ درصدی ساخت سینما در خراسان رضوی + فیلم
سرخط خبرها

آخرین اخبار چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

بر بلندای شهر

  • کد خبر: ۱۷۴۷۶۶
  • ۲۷ تير ۱۴۰۲ - ۱۷:۴۵
بر بلندای شهر
مرد میان سال آمد سرخط تاکسی ها. چندتا از راننده‌ها هرکدام چیزی گفتند. یکی گفت: «آقا فلکه پارک می‌ری بپر بالا.»

مرد میان سال آمد سرخط تاکسی ها. چندتا از راننده‌ها هرکدام چیزی گفتند. یکی گفت: «آقا فلکه پارک می‌ری بپر بالا.» دیگری گفت: «دربست هم می‌ری در خدمتیم.»، اما مرد همان گوشه زیر سایه درخت ماند و چیزی نگفت. چند تاکسی مسافرشان را زدند و رفتند و چند تاکسی جدید به خط اضافه شدند، اما مرد همچنان ایستاده بود. یک تاکسی زرد تمیز و براق از راه رسید. راننده جوانش پیاده شد، از همان جا به همکارانش سلامی داد.

از توی پخشش صدای ترانه‌ای قدیمی به گوش می‌رسید. راننده دستمالی را برداشت و شروع کرد به برق انداختن شیشه تاکسی اش که به نظر نیاز به تمیزکردن نداشت. هم زمان با صدای پخش، زمزمه می‌کرد: «سیمین بری افسونگری آری....» مرد میان سال از زیر سایه درخت درآمد و رفت به سمت راننده جوان.

بعد با صدای آرامی گفت: «آقا دربست می‌ری؟» مرد جوان نگاهی به مرد کرد و بعد گفت: «کجا می‌خوای بری؟ همکاران دیگه از من نوبتشون جلوتره.» مرد گفت: «من در اختیار می‌خوام و ترجیحم اینه که با شما برم.»

راننده گفت: «خیلی خب، بفرما.» مرد آدرسی به راننده داد و چند دقیقه بعد در همان نزدیکی جلو یک خانه قدیمی توقف کرد. مسافر به راننده گفت: «چند لحظه منتظر باشید، من برمی گردم.» مرد مسافر داخل خانه شد و چند دقیقه بعد با تعداد زیادی بادکنک برگشت. به راننده که با تعجب نگاهش می‌کرد، گفت: «لطفا در عقب رو باز کنید.» راننده در را باز کرد و مرد بادکنک‌ها را گذاشت روی صندلی.

مرد دوباره برگشت توی خانه و این بار با یک دسته گل و یک کیک برگشت. دسته گل و کیک را بااحتیاط گذاشت روی صندلی. برای بار سوم رفت توی خانه و این بار با یک قاب که عکس زنی لبخند به لب داشت، برگشت. نشست صندلی جلو و قاب را هم توی بغلش نگه داشت. به راننده گفت: «آقا کوه پارک رو بلدید؟» راننده گفت: «بله.»

مرد گفت: «لطفا ما رو ببرید، اونجا.» وقتی رسیدند به مقصد، خورشیدتقریبا خودش را چسبانده بود به لبه شهر و فکر غروب کردن در سرش بود. مسافر از راننده خواست که گوشه‌ای دنج توقف کند. مسافر بادکنک‌ها را به اطراف یک نیمکت رو به منظره شهر بست. دسته گل و کیک را روی نیمکت گذاشت و شمعی را روی کیک روشن کرد.

بعد خودش نشست وسط نیمکت و قاب عکس را توی بغلش گرفت. راننده تاکسی پخشش را روشن کرد: «آسمان چشم او آیینه کیست....» خورشید آرام آرام می‌خزید پشت شهر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->