برخورد ۲ خودرو سواری در جاده اسفراین یک فوتی و ۲ مصدوم برجا گذاشت آپارتمان‌نشینی، نور خورشید و کمبود ویتامین دی! قتل غیرعمد با تماس یک مزاحم! حادثه در یک شهربازی| حدود ۳۰ نفر از چرخ‌وفلکِ وارونه، آویزان ماندند مرگ ۶ حاجی بر اثر گرمازدگی اغفال دختر جوان با شگرد ازدواج و مهاجرت به اروپا توسط شاگرد قهوه‌خانه تصادف پژو ۴۰۵ در روستای بوژان نیشابور پنج مصدوم برجا گذاشت (۲۷ خرداد ۱۴۰۳) قتل فجیع مرد ثروتمند به‌خاطر طمع ۱۴میلیاردی دوستانش! ضرب‌الاجل تعزیرات برای سازمان‌های هواپیمایی و حمایت سلول درمانی، درمان «زخم پای دیابتی» را ممکن ساخت دومین جسد حادثه معدن شازند از زیر آوار بیرون کشیده شد (۲۷ خرداد ۱۴۰۳) بازگشایی جاده چالوس بعد از ۳ روز (۲۷ خرداد ۱۴۰۳) قتل خونین به خاطر فحاشی! واکنش سردار کمالی به خبری در مورد کاهش مدت سربازی سودای شکار کبوتر بالای تیر برق، جان جوان مشهدی را گرفت! صدور مجوز تاسیس مرکز منطقه‌ای اقلیم سازمان جهانی هواشناسی در تهران ریزش معدن در محدوده جاده اراک-توره | ۴ نفر در زیر آوار (۲۷ خرداد ۱۴۰۳) جزئیات استخدام نیروی جدید در پلیس آیا گرمای هوا باعث تشدید میگرن می‌شود؟ ابتلای ۹۰ نفر به تب دنگی در کشور تا ۲۶ خرداد ۱۴۰۳
سرخط خبرها

نذر بی بی  زبیده

  • کد خبر: ۱۶۹۲۴۶
  • ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۸
نذر بی بی  زبیده
وقتی بی بی جوان بود، در مسیر تهران به بابل تصادف می‌کند. هنگام تصادف اکبرآقا همسرش و اعظم دخترشان هم همراه بی بی بودند.

چادر گل دارش را به دندان گرفته بود. همان طور که داشت آستینش را بالا می‌زد، زیر لب با خودش حرف می‌زد. شما چه کار به من دارید؟ می‌گم می‌خوام خون بدم، بگید چشم.

بعد رگ‌های سبزرنگش را که از زیر پوست چروکیده و نحیف دستانش ورقلمبیده بود، نشان دخترش داد و گفت: دِ بیا. ببین. از این رگ‌ها خون می‌گیرن. من از شما سالم ترم. ما جوان‌های دنبه و روغن زرد  هستیم، مثل شما روغن نباتی خورا نیستیم. یالا یکی من رو ببره انتقال خون، زود.

من بی بی زبیده را با دندان بلند نیشش به خاطر دارم. او مادربزرگ هم کلاسی ام در دوره ابتدایی بود. وقتی می‌خندید، آن دندان روی لب‌های نازکش را می‌گرفت. بی بی چندخانه آن طرف‌تر از منزل ما ساکن بود. ماهی یک بار مادر سمیه به خانه بی بی زبیده می‌آمد و او را با خودش به دکتر می‌برد. هر چندماه یک بار هم او را به مرکز انتقال خون می‌بردند، اما دوسه ماهی بود هرچه بی بی اصرار می‌کرد، بچه‌ها قبول نمی‌کردند او خون بدهد. ماجرای خون دادن بی بی زبیده هم شنیدنش خالی از لطف نیست.

وقتی بی بی جوان بود، در مسیر تهران به بابل تصادف می‌کند. هنگام تصادف اکبرآقا همسرش و اعظم دخترشان هم همراه بی بی بودند. گویا یک خودرو از فرعی وارد اصلی می‌شود و به آن‌ها برخورد می‌کند. آن‌ها را به بیمارستان می‌رسانند. انگار هر رهگذری که پیکانشان را می‌دیده، به نشانه دفع بلا پول خرد روی خودرو می‌انداخته است.
بی بی زبیده در بیمارستان به هوش می‌آید. وقتی سراغ دخترش را می‌گیرد، می‌گویند اعظم خیلی خون از دست داده است. درخواست خون کرده اند از تهران بیاید. هر هفته در آن مسیر تصادف می‌شود و خون خیلی لازم می‌شود. برای همین مدام باید درخواست بدهند خون برسد.

هر دو پای بی بی شکسته بود. هرچه به دکتر‌ها التماس می‌کند از او خون بگیرند، موافقت نمی‌کنند. می‌گویند خودت جراحی در پیش داری و امکانش نیست.

بی بی از ترس اینکه خون نرسد و دخترش از دنیا برود، همان جا نذر می‌کند سالی پنج بار به نیت پنج تن خون بدهد. چندماه بعد که همه شان سالم و سلامت به خانه برگشتند، برای بار اول بی بی خون می‌دهد، اما حالا از بی بی سنی گذشته است و بازهم اصرار پشت اصرار.

چادر رنگی اش را سرش کرده است و تندتند راه می‌رود. گاهی به پشت سرش هم نگاه می‌کند. آمدید، آمدید، نیامدید، پرسان پرسان می‌روم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->