خاویر باردم: شریک جرم اسرائیل در نسل‌کشی نباشید انتشار فراخوان جشنواره «سینما حقیقت» مروری بر سریال‌های دردست‌ساخت تلویزیون انتشار نخستین رمان «وودی آلن» سایه‌های سکوت و تاریکی | گزارشی از اجرای نمایش «خودها» در سالن بهار مشهد فیلم‌های جشنواره فجر که در صف اکران مانده‌اند ارسال پرونده تتلو به اجرای احکام دادسرا به منظور اجرای حکم، صحت ندارد رقابت «تنبیه» در ۲ جشنواره معتبر جهانی خوانندگی «عمو پورنگ» با زبان هندی + ویدئو «تا ابد، ایران»، ویژه‌برنامه‌ای برای شهدای فرهنگ، هنر و رسانه در دفاع دوازده‌روزه آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۲۸ تیر ۱۴۰۴) آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۲۸ تیر ۱۴۰۴) کتاب «۵۳ قصه سه سوته» منتشر شد ستیز انسان با هوا‌های نفسانی | درباره اجرای نمایش «ذهن سوخته» در پردیس تئاتر مستقل مشهد مروری بر تازه‌های نشر در آخرین روز‌های تیر ۱۴۰۴ | برگی تازه از زندگی امام موسی صدر فراخوان جشنواره «۲۵» منتشر شد تجلیل از گلی ترقی در هفتمین دوره جایزه ادبی «ارغوان» بازگشت نیوشا ضیغمی به سینما با فیلم «شب سرد» کوین اسپیسی با سریال «خانه پوشالی» روی آنتن + زمان پخش
سرخط خبرها

حکایت نیکی کردن و انداختن در دجله

  • کد خبر: ۱۷۲۶۱۵
  • ۱۳ تير ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۵
حکایت نیکی کردن و انداختن در دجله
در روزگاران قدیم پادشاهی زندگی می‌کرد که مقر پادشاهی اش شهری در کنار رود دجله بود ...

در روزگاران قدیم پادشاهی زندگی می‌کرد که مقر پادشاهی اش شهری در کنار رود دجله بود. پادشاه غلامی داشت و به او بسیار علاقه‌مند بود و با او معاشرت می‌کرد و انواع فنون و مهارت‌ها را به او آموخته بود و هیچ گاه او را از خود دور نمی‌کرد. روزی پادشاه تصمیم گرفت با جمعی از درباریان و ملازمان و مأموران و محافظان و غلام برای گردش و تفریح به کنار رودخانه برود. وقتی پادشاه و همراهان به کنار رودخانه رسیدند، غلام از پادشاه رخصت خواست تا مقداری در آب شنا کند.

پادشاه رخصت داد و غلام برای شنا به داخل رودخانه رفت. وقتی ناهار آماده شد، هرچه غلام را صدا کردند، جوابی نداد. به دستور پادشاه مأموران و ملازمان رودخانه را جست وجو کردند، اما اثری از غلام نیافتند. پادشاه بسیار افسرده و غمگین شد و دستور داد همه بسیج شوند و تا غلام را پیدا نکرده اند، بازنگردند. پنج روز بعد یکی از مأموران، غلام را دوازده فرسخ پایین تر، در حالی که در یکی از شکاف‌های رودخانه گیر افتاده بود، پیدا کرد و به نزد پادشاه برد.

پادشاه با دیدن غلام شادمان شد و او را در آغوش کشید و گفت: چه بوی گندی می‌دهی! حتما گرسنه هستی. غلام گفت: خیر. غذا صرف شده است. پادشاه گفت: چگونه؟ در شکاف رودخانه غذا سرو می‌شود؟ غلام گفت: هر روز یک قرص نان داغ که روی سبدی قرار داشت، با جریان آب به سمت من می‌آمد و من آن را می‌خوردم و زنده ماندم. امروز هم نیم ساعت پیش از رسیدن مأمور شما، نان خورده بودم. پادشاه تعجب کرد و نخست به غلام دستور داد به حمام برود و سپس به مأموران دستور داد به شهر بروند و کسی را که هرروز داخل رودخانه نان می‌اندازد، پیدا کنند و بیاورند.

ساعتی بعد مأموران با مردی نزد پادشاه آمدند. پادشاه گفت: ایشان است؟ مأموران گفتند: بلی. پادشاه رو به مرد کرد و گفت: شما هستی؟ مرد گفت: بلی. پادشاه برخاست و او را در آغوش گرفت و گفت: چند وقت است که این کار را می‌کنی؟ مرد گفت: یک سال. پادشاه گفت: چرا؟ مرد گفت: از قدیم گفته اند تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز. پادشاه گفت: از قدیم چنین چیزی نگفته اند.

این جمله از این به بعد است که به ضرب المثل تبدیل خواهد شد. مرد گفت: در این حد وارد نیستم. پادشاه گفت: عیب ندارد. وی سپس افزود: من به پاس این حرکت قشنگ تو که موجب شد غلام من زنده بماند، به تو یک مزرعه و یک باغ و یک خانه و یک ویلا می‌بخشم. در این لحظه غلام نیز از حمام بیرون آمد و مطربان به افتخار او آهنگ «گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم» را در مایه شیش وهشت اجرا کردند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->