حسن داشت کتیبههای کنار دیوار پذیرایی را با پونز محکم میکرد. مهری دورترک ایستاده بود و مراقب بود که خط نصب کتیبه کج نباشد؛ و هی میگفت: یکم بالا، بالاتر نه نه پایین تر، زیادی شد. حسن گفت: خط شاقول بنایی که نیست هی داری تراز میکنی معماری اش کج نشه. پاهام درد گرفت روی نردبون. مادر با یک سینی چای از آن طرف رسید و گفت: بیاین یه چایی بخورین، خستگی تون در بره بعد دوباره شروع کنید. مهرداد پای نردبان را ول کرد و دستاش را به هم کوبید و گفت: آخ چایی! دستت درست مادرجان! چای خونم پایین افتاده بود. حسن گفت: هییی استاد، همون قدر که به فکر چای خونت هستی به فکر من هم این بالا باش، چرا نردبون رو ول کردی؟
مهرداد برگشت سمت نردبان و گفت: آخ ببخشید، بیا پایین تو هم یه چای بزن بعدش خود مهری رو میفرستیم بالا که خط شاقولش رو هم صاف و تراز دربیاره. مهری گفت: میبینی مامان این پسرای بدجنست رو! مادر گفت: شوخی میکنن برادرات! هی شماها هم خجالت بکشین مردی گفتن ها! حالا دو دقیقه بالای نردبون بودید، کوه که نکندید.
مادر چایی را گذاشت روی یک چهارپایه و بقیه هرکدام یک لیوان چای برداشتند.
مادر گفت: یادتونه دو سال پیش اول ماه صفر رو؟ مهری گفت: وای آره! مراسم روی پشت بوم!
حسن گفت: روزای عجیبی بود! کرونا و روزهای تلخش. مادر گفت: امیدوارم به حق این شبهای عزیز دیگه همچین وضعیتی برنگرده.
مهرداد گفت: یادتونه وقتی خواستیم پشت بوم رو آماده کنیم برا مراسم چه اوضاعی بود؟ مهری گفت: پشت بوم تبدیل شده بود به انبار ضایعات و هر چیز اضافه؛ بشکه خالی، کالسکه بچگی من، قفس، تخته و اوه... اصلا در نظر اول فکر نمیکردیم که اینا جمع بشه، تازه کجا ببریمشون!
مادر گفت: خنده دار این بود که تو اون ایام ازین ماشینا و آدمایی که ضایعات و وسایل کهنه میخرند پیدا نمیشد. طفلک باباتون چقدر گشته بود و تماس گرفت که بعدش اون آقا با وانت عهد دقیانوسش اومد اینا رو برد. مهری گفت: یه جوری شده بود بابا میگفت که یکی اینا رو بیاد فقط ببره رایگان.
همه خندیدند. حسن گفت: تازه بعدش که پشت بوم رو تمیز کردیم، مونده بودیم با شکل و شمایل کولرها و دودکشها و سط مجلس چه کنیم. این شده بود خان دوم. مهرداد گفت: چه طراحیای کرد مهری برای سیاه پوش کردن فضای پشت بوم؛ و بعد خندید. مهری گفت: وسط قناسی پشت بام، کولرهای گنده و اون لولههای زشت از اون بهتر نمیشد.
مادر گفت: میدونید، اما فارغ از شوخی اونجا هم حال مخصوص خودش رو داشت. وسط دعا و روضه چشمت میافتاد به منظره محلههای اطراف و شهر. من با خودم میگفتم یعنی چند نفر الان توی این خونهها دستشون به دعاست و آرزوی خوب شدن مریضشون رو از اون ویروس دارند.
حسن گفت: آره خدایی! همه کسانی هم که میآمدند توی مجلس، دعای اول و آخرشون از بین رفتن این ویروس و خوب شدن بیماران بود.
مهرداد گفت: آقا بگذریم، از این خاطره بیاین بیرون. بریم سراغ کارمون که امشب کلی مهمون داریم.
عکس: تهمینه رحمانی