جدول پخش فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون اعلام شد (۱۳ فروردین ۱۴۰۴) دانلود قسمت نهم سریال پایتخت ۷ + تماشای فیلم واکنش وزیر فرهنگ به لغو کنسرت حامد همایون در کرمان + ویدئو دانلود قسمت هشتم سریال پایتخت ۷ + تماشای فیلم خبرنگار ایسنا درگذشت قائم‌مقام سیما: مردم در سال ۱۴۰۴ منتظر سریال‌های خوبی در تلویزیون باشند تهیه‌کننده صاحب‌نام رادیو درگذشت جدول پخش فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون اعلام شد (۱۱ فروردین ۱۴۰۴) دانلود قسمت هفتم سریال پایتخت ۷ + تماشای فیلم دانلود قسمت ششم سریال پایتخت ۷ + تماشای فیلم کدام فیلم‌های سینما در هفته اول نوروز ۱۴۰۴ پرفروش شدند؟ جدول پخش فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون اعلام شد (۹ فروردین ۱۴۰۴) برگزاری رویداد نورنما، تلفیقی شگفت انگیز از نور، نمایش و نوا در شب عید فطر شورِ سرود در پاتوق‌های مشهد؛ هنرمندان شهر را نوروزی می‌کنند هنرمندان مشهدی در ایام نوروز شهر را به صحنه نمایش تبدیل می‌کنند ماجرای کلیپ جنجالی سهراب پاکزاد که منجر به بازداشت و توقیف صفحاتش شد + فیلم حواشی «پایتخت ۷» | صداوسیما تبلیغات تلویزیونی خرید و فروش طلا را ممنوع کرد برنامه امروز فیلم‌های سینمایی تلویزیون (۸ فروردین ۱۴۰۴) دانلود قسمت چهارم سریال پایتخت ۷ + تماشای فیلم بیانیه خانه مطبوعات و رسانه‌های خراسان رضوی به مناسبت «روز جهانی قدس»
سرخط خبرها

فانوس‌های روشن

  • کد خبر: ۱۸۲۷۳۸
  • ۱۴ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۴
فانوس‌های روشن
اربعین نزدیک است و من همچنان آن خاطرات شبانه اول محرم را به یاد می‌آورم. گاهی پیش پدربزرگ می‌روم و از آن خاطرات می‌گویم.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

ما دهه اول محرم را دعوت روستای باران آباد بودیم که هم جوار آن‌ها نزدیک چشمه شان چادرهایمان را برپا کرده بودیم. عصر گله را از صحرا بر می‌گرداندیم، تا آبی به سر و صورت بزنیم و استراحتی کوتاه بکنیم موقع نماز می‌شد. بعد فانوس به دست توی تاریکی بیابان راه می‌افتادیم سمت مسجد روستا.

مراسم بود و بعد هم سفره آبگوشت پهن می‌شد. یک شبی هم بابابزرگ دو گوسفند از گله جدا کرد و با خودمان بردیم دادیم به خادم مسجد برای نذر شام تاسوعا. آن شب‌های فانوس به دست که مسیر چادر‌ها تا مسجد را گروهی می‌رفتیم برایم شیرین‌ترین لحظات تابستان بود. وقتی پدربزرگ توی سکوت صحرا میان صدای جیرجیرک‌ها هر دفعه شعری را زمزمه می‌کرد و می‌خواند و نسیم خنک شبانه که کیفورمان می‌کرد.

حالا ما ده روزی می‌شود که پی علف تازه‌تر و خوراک دام در این خشک سالی به صحرای دیگری آمده ایم. اربعین نزدیک است و من همچنان آن خاطرات شبانه اول محرم را به یاد می‌آورم. گاهی پیش پدربزرگ می‌روم و از آن خاطرات می‌گویم. پدربزرگ هی به چپقش پُک می‌زند و می‌گوید: هووووم هوممم ...  آن هم با نگاهی که در دوردست نمی‌دانم به کجا خیره شده است.

امروز عصر بود که توی حصار پرچین، به میش مادری که دو روز پیش دو بره زاییده بود علف می‌دادم. صدای پدر بزرگ را شنیدم که مرا صدا می‌زد. از لای چوب‌های پرچین دیدم که پدربزرگ جلو چادر ایستاده و کیسه‌ای در دست دارد. به اطراف سر می‌گرداند که مرا پیدا کند. بلند شدم و دویدم سمتش. گفت: برو بابات و چند نفر دیگر رو صدا بزن بیان کمک. فضای باز و نسبتا صافی نزدیک چادر‌ها به سرعت جارو شد و کلوخ و سنگ ریزه هایش جمع شد. پدربزرگ کیسه اش توی دستش بود و چپقش روی لب.

از همان کنار نظارت می‌کرد به کار بقیه. بعد که چوب‌های ستون نصب شد از توی کیسه چند پرچم و کتیبه با احتیاط در آورد و شروع کردیم به نصب آن ها. نردبان نداشتیم و این شد که من قلمدوش بابا کار نردبان را انجام دادم. میدان مجلس اربعین ما آمده شد. شب هر کدام از چادر‌ها یک یا چند فانوس آوردند و آویزان کردیم روی ستون‌های چوبی. همه نشستند دور تا دور. پدربزرگ رفت وسط و شروع کرد به خواندن «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست...»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->