«مهیار عیار» روانه آنتن شبکه سه می‌شود + زمان پخش صحبت‌های رئیس سازمان صدا و سیما درباره پروژه «موسی (ع)» پشت صحنه «زخم کاری۴» در استانبول + عکس راه‌اندازی پایگاه جامع فهرستگان نسخ خطی ایران و جهان در کتابخانه رضوی اکران سیار «بچه‌زرنگ» در مدارس مناطق بدون سینما غزل شاکری و شهاب حسینی در فیلم سینمایی «رها» نگاهی به تئاتر «مرگ فروشنده» | نمایشی از دروغ‌ها و امید‌های بی‌ثمر حکایت پدروپسری و شعله‌های رنگارنگ برنامه عروسکی «بابابام» را در شبکه پویا ببینید + زمان پخش شاعر ایلیاتی دشتستان | یادی از منوچهر آتشی، شاعر و روزنامه‌نگار بوشهری پاول تیل، بازیگر سریال «یک تپه درخت»، درگذشت + علت اکران «مخمصه» مایکل مان در جشنواره فیلم دریای سرخ عربستان کشف قصه آدم‌ها از دل شهر | بررسی آثار عکاسی «نسترن فرجادپزشک» با عنوان «نگاه پرسه‌زن» در مشهد آموزش داستان نویسی | گریزگاه اِلف‌ها پـنج  برگ از کتاب | مروری بر نماینده‌های فرهنگی و ادبی مشهد به مناسبت هفته «کتاب و کتاب خوانی»
سرخط خبرها

به سال ۱۳۴۹

  • کد خبر: ۱۸۳۵۹۶
  • ۲۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۳
به سال ۱۳۴۹
میرزا یحیی کارمند اداره ثبت بود. عیالش، بی بی نوریه، هفت سالی از او کوچک تر. به روایت دستخط مندرج در پشت این عکس، به سال ۱۳۴۹ هجری خورشیدی و به واسطه قبولی آقا جلال در دانشگاه مشهد، برای اولین مرتبه به حرم حضرت مشرف شدند و البته چند روزی مهمان آقای نادر رحمتی و همسر او بودند.

  الحق والانصاف گویا چنان رسم مجاوری و احترام به زائر را ادا کرده بودند که تا سال‌های سال خاطره گویی میرزا یحیی و بی بی نوریه از آن سفر نقل گاه به گاه محافل خانوادگی بود.

اما بی بی نوریه از وقتی شنیده بود آقا جلال قصد ترک دیار تبریز برای تحصیلات عالیه و رفتن به بلادی دیگر دارد، یک جا بند نمی‌شد و به قول خودش در دلش رخت می‌شستند و این شستن تمامی نداشت. به تعبیر مریم خاتون دختر بزرگ آقا یحیی و بی بی نوریه، آقا جلال ته تغاری منزل بود و از همین رو حسابی دل پدرو مادر را برده بود و دانشگاهی شدنش هم مزیدی بر علت ها.

مریم خاتون این حرف‌ها را که می‌گفت، دلش برای برادر از جان عزیزترش غنج می‌زد. بی بی نوریه در کش و قوس هضم دوری از آقا جلال بود که خبر رسید تنها پسرش در رشته فیزیک دانشگاه مشهد قبول شده است. بی بی نوریه از آقا جلال پرسیده بود: «فیزیک یعنی چه؟» و آقا جلال لبخند زده بود و میرزا یحیی اظهر من الشمسی گفته بود و لبخند کم رنگی از غرور بر لب هایش نشسته بود.

با این همه، بی بی نوریه دیگر غمی نداشت. غم دوری جایش را داده بود به آرامشی که خوب می‌فهمید چرا توی دلش نشسته بود. بعد هم شال و کلاه کرده بود و اصرار پشت اصرار که هر طور شده باید همراه آقا جلال به مشهد بروند و دل صفا دهند و خودش پسر را بسپرد به حضرت. میرزا یحیی چرتکه‌ای انداخته بود و دست برده بود به ذخیره روزمبادایش. چه روزی بهتر از این روز. اتوبوس یک روز و نیم توی جاده‏‌ها پیچ و تاب خورده بود تا آن‌ها را برساند به سرزمین نور و خود نور.

عکس: آرزو صادقی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->