درباره نمایش خانم و آقای پاواروتی | صحنه‌هایی از یک فروپاشی روزمره فیلم‌های سینمایی تلویزیون در روزهای (۱۴، ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۱۴۰۴) رکوردشکنی سریال «وحشی» در فیلم‌نت علی شادمان با فیلم «تهران کنارت» در راه جشنواره کارلووی واری تابستان فصلی پر از فرصت | نگاهی به برنامه‌های کانون پرورش فکری مشهد در تابستان ۱۴۰۴ شهاب موسوی‌زاده هنرمند نقاش درگذشت برنامه استعدادیابی بین‌المللی «ستاره شو» در راه نمایش خانگی جایزه بهترین فیلم جشنواره رینبو لندن در دستان «ایار» ایرانی نگاهی به سریال وحشی به بهانه پایان فصل اول گزارشی از آمار فروش گیشه جهانی | «لیلو و استیچ» پیشتاز در گیشه سروش جمشیدی: تانک‌خور‌ها یک چیز دیگر برای من بود «افسانه سپهر» به سینماها می آید درباره محمدرضا حیاتی که خبر رحلت امام خمینی (ره) را به اطلاع مردم رساند درباره گونه «خاطره نویسی»، با نگاهی به کتاب تازه «روزنگار میرممتاز» | یادداشت های نماینده مشهد در مجلس شورای ملی برگزیدگان رویداد ملی کتاب‌خوانی «خط امین ۱» در مشهد معرفی شدند + فیلم همه چیز درباره سریال دستچین + خلاصه داستان، بازیگران و تیزر
سرخط خبرها

به سال ۱۳۴۹

  • کد خبر: ۱۸۳۵۹۶
  • ۲۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۳
به سال ۱۳۴۹
میرزا یحیی کارمند اداره ثبت بود. عیالش، بی بی نوریه، هفت سالی از او کوچک تر. به روایت دستخط مندرج در پشت این عکس، به سال ۱۳۴۹ هجری خورشیدی و به واسطه قبولی آقا جلال در دانشگاه مشهد، برای اولین مرتبه به حرم حضرت مشرف شدند و البته چند روزی مهمان آقای نادر رحمتی و همسر او بودند.

  الحق والانصاف گویا چنان رسم مجاوری و احترام به زائر را ادا کرده بودند که تا سال‌های سال خاطره گویی میرزا یحیی و بی بی نوریه از آن سفر نقل گاه به گاه محافل خانوادگی بود.

اما بی بی نوریه از وقتی شنیده بود آقا جلال قصد ترک دیار تبریز برای تحصیلات عالیه و رفتن به بلادی دیگر دارد، یک جا بند نمی‌شد و به قول خودش در دلش رخت می‌شستند و این شستن تمامی نداشت. به تعبیر مریم خاتون دختر بزرگ آقا یحیی و بی بی نوریه، آقا جلال ته تغاری منزل بود و از همین رو حسابی دل پدرو مادر را برده بود و دانشگاهی شدنش هم مزیدی بر علت ها.

مریم خاتون این حرف‌ها را که می‌گفت، دلش برای برادر از جان عزیزترش غنج می‌زد. بی بی نوریه در کش و قوس هضم دوری از آقا جلال بود که خبر رسید تنها پسرش در رشته فیزیک دانشگاه مشهد قبول شده است. بی بی نوریه از آقا جلال پرسیده بود: «فیزیک یعنی چه؟» و آقا جلال لبخند زده بود و میرزا یحیی اظهر من الشمسی گفته بود و لبخند کم رنگی از غرور بر لب هایش نشسته بود.

با این همه، بی بی نوریه دیگر غمی نداشت. غم دوری جایش را داده بود به آرامشی که خوب می‌فهمید چرا توی دلش نشسته بود. بعد هم شال و کلاه کرده بود و اصرار پشت اصرار که هر طور شده باید همراه آقا جلال به مشهد بروند و دل صفا دهند و خودش پسر را بسپرد به حضرت. میرزا یحیی چرتکه‌ای انداخته بود و دست برده بود به ذخیره روزمبادایش. چه روزی بهتر از این روز. اتوبوس یک روز و نیم توی جاده‏‌ها پیچ و تاب خورده بود تا آن‌ها را برساند به سرزمین نور و خود نور.

عکس: آرزو صادقی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->