واکنش عجیب امیرحسین قیاسی به انتقاد ایرج طهماسب به برنامه‌اش ۱۰ نوجوان از سراسر دنیا به داوری جشنواره فیلم کودک و نوجوان می‌پردازند چه چیز باعت شد شرک محبوب شود؟ سریال ترکی «خانه عروسک‌ها» فردا (۱۵ مهر ۱۴۰۴) به روی آنتن می‌رود + خلاصه داستان و زمان پخش داوران بخش بین الملل جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان معرفی شدند + اسامی فیلم کوتاه «نرموک» برنده‌ی جایزه بهترین فیلم کوتاه آلمان شد سریال «خرگوش سیاه» با دوبله فارسی منتشر شد درباره تنهایی آزیتا لاچینی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون | صدا، دوربین، تنهایی فراخوان «نمایشنامه‌نویسی و ترجمه نمایشنامه» منتشر شد ثبت نام بیش از ۴۸ هزار نفر در طرح بیمه تکمیلی صندوق اعتباری هنر معرفی فیلم­‌های «مقاومت» جشنواره فیلم کوتاه تهران + اسامی ۲ جایزه جشنواره آمریکایی برای فیلم کوتاه «شاخ‌دار» محمد معتمدی به بخش موسیقی خراسان «خنیاشهر» پیوست فیلم سینمایی «مجنون» در آستانه اکران + پوستر داوران بخش مسابقه جشنواره فیلم لندن ۲۰۲۵ را بشناسید اکران نیم‌بهای انیمیشن «یوز» در روز جهانی کودک (۱۶ مهر ۱۴۰۴) اهدای جایزه «بهترین فیلم از نگاه تماشاگران» در جشنواره فیلم کوتاه تهران آلبوم‌های موسیقی فیلم‌های «شب بیست‌ونهم»، «سناتور» و «نغمه» منتشر شد یادبودی برای «فتحعلی اویسی»، مرد خوش‌خنده سینمای ایران
سرخط خبرها

سلامی در مِه

  • کد خبر: ۱۸۴۱۰۷
  • ۲۲ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۰
سلامی در مِه
پیرمرد همانجا روی خاک‌ها یله شده بود، پاهایش را دراز کرده بود و با دست هایش زانوانش را می‌مالید تا بلکه درد پا‌ها ملایم شود. فرزاد همچنان گوشی اش را بالا نگه داشته بود و به این سو و آن سو می‌رفت تا بلکه در نقطه‌ای آنتن بدهد، زیر لب غرولند می‌کرد: آخه این پیکان جاش باید تو موزه باشه نه این جاده ...

مجید که طاقتش طاق شده بود یک جا هوای حبس شده توی سینه اش را با صدا داد بیرون و محکم کاپوت را کوبید و یورش وار برگشت سمت فرزاد: آخه ژیگول مگه من گفتم با من بیا، تو هم مثل بقیه پیاده می‌رفتی، چرا نرفتی هان؟! چون می‌خواستی سرت تو اون ماسماسک باشه، هی بالا پایین کنی دنیا رو! الانم اگه خیلی کارت درسته، ببینم با اون ماسماسک می‌تونی یه کاری بکنی.

پیرمرد که تا این لحظه سکوت کرده بود؛ عصایش را گرفت جلو مجید که جلوتر نرود و گفت: استغفرا...، وسط این بیابون مونده که شما دوتا دست به یقه بشین. مجید با قیافه‌ای خسته رو کرد به پیرمرد و گفت: آخه عمو حسن این بد مصب رو نمی‌دونم چش شده، قبل سفر بردم همه چی اش رو میزون کردم! وسط این مه اصلا نمی‌دونم کجای این جاده هستیم، گفتم از جاده اصلی بریم، اما این فرزاد گفت گوشی من نقشه داره، جی پی اس داره، این راه میون بره بهتره، از بقیه جلو می‌افتیم. اصلا نمی‌دونم این مه از کجا افتاد پایین.

فرزاد عینکش را روی صورت مستأصلش جا به جا کرد و گفت: اگه آنتن می‌داد الان مشکلی نبود. پیرمرد عصایش را ستون کرد روی زمین و به سختی از روی زمین بلند شد. آرام آرام به سمتی رفت که در دوردست میان مه چیزی پیدا نبود. دوباره نشست و از جیبش زیارت نامه‌ای بیرون آورد و شروع کرد به خواندن. اول مجید و بعد فرزاد هم آمدند کنارش و هردو توی صدای خش دار عمو حسن غرق شدند و آرام آرام با او زمزمه می‌کردند.

ساعتی گذشت حوالی ظهر بود، صدای اذان از جایی بلند شد. عمو حسن گفت: بلند شید آروم آروم به سمت صدا بریم، نباید خیلی دور باشیم. کم کم مه سبک شد و در چشم انداز دور دست چهره شهر خود را نشان می‌داد. پیرمرد دستش را روی سینه گذاشت و گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

عکس: محسن مقداری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->