حکایت پدر و پسری و شعله‌های رنگارنگ «پاول تیل» بازیگر سریال «یک تپه درخت» درگذشت + علت اکران «مخمصه» مایکل مان در جشنواره فیلم دریای سرخ عربستان کشف قصه آدم‌ها از دل شهر | بررسی آثار عکاسی «نسترن فرجادپزشک» با عنوان «نگاه پرسه‌زن» در مشهد آموزش داستان نویسی | گریزگاه اِلف‌ها پـنج  برگ از کتاب | مروری بر نماینده‌های فرهنگی و ادبی مشهد به مناسبت هفته «کتاب و کتاب خوانی» «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا در شبکه نمایش تلویزیون + زمان پخش اعلام نامزدهای بخش تلویزیون ‌«تندیس‌حافظ‌» ‌+ اسامی صدای خیرخواهی «عثمان محمدپرست» دوتارنواز خراسانی، در مستند رادیویی «زخمه‌های عاشقی» «منظر پریده‌‌رنگ تپه‌ها» ایشی‌گورو فیلم سینمایی می‌شود درخشش انیمیشن «پیانو» در چهار جشنواره بین‌المللی «علت مرگ: نامعلوم» پروانه نمایش گرفت + زمان اکران صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ افول جایگاه اجتماعی کارمند جماعت جبار رحمت‌زاده، استاد آواهای مقامی خراسان چشم از جهان فرو بست+ فیلم با موز میلیون‌دلاری حراجی ساتبیز آشنا شوید!
سرخط خبرها

سلامی در مِه

  • کد خبر: ۱۸۴۱۰۷
  • ۲۲ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۰
سلامی در مِه
پیرمرد همانجا روی خاک‌ها یله شده بود، پاهایش را دراز کرده بود و با دست هایش زانوانش را می‌مالید تا بلکه درد پا‌ها ملایم شود. فرزاد همچنان گوشی اش را بالا نگه داشته بود و به این سو و آن سو می‌رفت تا بلکه در نقطه‌ای آنتن بدهد، زیر لب غرولند می‌کرد: آخه این پیکان جاش باید تو موزه باشه نه این جاده ...

مجید که طاقتش طاق شده بود یک جا هوای حبس شده توی سینه اش را با صدا داد بیرون و محکم کاپوت را کوبید و یورش وار برگشت سمت فرزاد: آخه ژیگول مگه من گفتم با من بیا، تو هم مثل بقیه پیاده می‌رفتی، چرا نرفتی هان؟! چون می‌خواستی سرت تو اون ماسماسک باشه، هی بالا پایین کنی دنیا رو! الانم اگه خیلی کارت درسته، ببینم با اون ماسماسک می‌تونی یه کاری بکنی.

پیرمرد که تا این لحظه سکوت کرده بود؛ عصایش را گرفت جلو مجید که جلوتر نرود و گفت: استغفرا...، وسط این بیابون مونده که شما دوتا دست به یقه بشین. مجید با قیافه‌ای خسته رو کرد به پیرمرد و گفت: آخه عمو حسن این بد مصب رو نمی‌دونم چش شده، قبل سفر بردم همه چی اش رو میزون کردم! وسط این مه اصلا نمی‌دونم کجای این جاده هستیم، گفتم از جاده اصلی بریم، اما این فرزاد گفت گوشی من نقشه داره، جی پی اس داره، این راه میون بره بهتره، از بقیه جلو می‌افتیم. اصلا نمی‌دونم این مه از کجا افتاد پایین.

فرزاد عینکش را روی صورت مستأصلش جا به جا کرد و گفت: اگه آنتن می‌داد الان مشکلی نبود. پیرمرد عصایش را ستون کرد روی زمین و به سختی از روی زمین بلند شد. آرام آرام به سمتی رفت که در دوردست میان مه چیزی پیدا نبود. دوباره نشست و از جیبش زیارت نامه‌ای بیرون آورد و شروع کرد به خواندن. اول مجید و بعد فرزاد هم آمدند کنارش و هردو توی صدای خش دار عمو حسن غرق شدند و آرام آرام با او زمزمه می‌کردند.

ساعتی گذشت حوالی ظهر بود، صدای اذان از جایی بلند شد. عمو حسن گفت: بلند شید آروم آروم به سمت صدا بریم، نباید خیلی دور باشیم. کم کم مه سبک شد و در چشم انداز دور دست چهره شهر خود را نشان می‌داد. پیرمرد دستش را روی سینه گذاشت و گفت: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

عکس: محسن مقداری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->