پرواز‌های «هما» از اهواز و شیراز به مقصد دبی برقرار شد هشدار سازمان هواپیمایی: فروش بلیت برای پرواز‌های ساعات شب جعلی و غیرمجاز است بازگشایی فرودگاه شهید مدنی تبریز | نخستین پرواز استانبول انجام شد (۱۴ تیر ۱۴۰۴) + فیلم تأمین قطار‌های فوق‌العاده برای ایام تاسوعا و عاشورای حسینی ۱۴۰۴ فرمول مراقبت از پوست صورت در تابستان برای دادن غذا و نوشیدنی نذری از این ظرف‌ها استفاده نکنید مراقب گرمازدگی در داخل خانه باشید آیا زیاد خوردن لبنیات، کابوس شبانه می‌آورد توصیه‌های تابستانی برای مادران باردار پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی در روز‌های تاسوعا و عاشورای حسینی (۱۴ و ۱۵ تیر ۱۴۰۴) پروازهای شرکت‌های عربی به ایران از سر گرفته شد ۱۷ مصدوم در حادثه آتش‌سوزی مجتمع تجاری درگهان (۱۳ تیر ۱۴۰۴) هشدار رئیس انجمن علمی روانپزشکان ایران: آثار روانی و اجتماعی جنگ نیازمند توجه و سیاست‌گذاری فوری است ۲۵ استان با تنش آبی مواجه هستند استاد دانشگاه فردوسی مشهد: سران صهیونیستی و آمریکایی شمر و یزید زمان ما هستند تمدید مهلت ثبت اعتراض آزمون‌های نهایی پایه دوازدهم ویدئو | ازسرگیری پروازها در فرودگاه‌های اصفهان و تبریز ۱۱ کشته در حادثه ریزش ساختمانی در پاکستان نخستین پرواز خارجی در فرودگاه امام خمینی (ره) به زمین نشست (۱۳ تیر ۱۴۰۴) ۲۵ سال حبس در انتظار ارسال کنندگان فیلم و تصویر به شبکه‌های معاند فعالیت فرودگاه‌های کشور به حالت عادی بازگشت (پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴) تمدید لغو پرواز‌های داخلی و خارجی در شمال، جنوب و غرب کشور تا جمعه (۱۳ تیر ۱۴۰۴) ویدیو | آتش سوزی مهیب ترکیه به اطراف شهر توریستی آنتالیا رسید زمان برگزاری آزمون‌های استخدامی آموزش‌وپرورش و سایر دستگاه‌ها مشخص شد آخرین زمان‌بندی ثبت‌نام دانش‌آموزان و آزمون‌های سمپاد و نمونه اعلام شد ویدئویی از انفجار ۲۵ خردادماه ۱۴۰۴ در اثر موشک اسرائیل به منطقه تجریش تهران پرواز‌های فوق‌العاده «هما» از مشهد به مقاصد بین‌المللی و داخلی درباره حادثه هواپیمای ایرانی که سال ۱۳۶۷ مسافرانش با حمله موشکی آمریکا شهید شدند | کودک‌کشی بر فراز آسمان وزیر آموزش و پرورش: کتاب‌های درسی در حال توزیع است
سرخط خبرها

یک زندگی سخت

  • کد خبر: ۱۸۹۳۸۵
  • ۲۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۶:۵۱
یک زندگی سخت
بعضی‌ها همه چیز یادشان می‌رود. من همه چیز یادم می‌ماند. ذهنم تقریبا خروجی ندارد.

بعضی‌ها همه چیز یادشان می‌رود. من همه چیز یادم می‌ماند. ذهنم تقریبا خروجی ندارد. چیزی را دور نمی‌ریزد. فقط ورودی دارد. دیلیت ندارد. بک اسپیس ندارد. ریسایکل ندارد. به جای همه این‌ها سیو دارد. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دلیل اینکه در تمام عمرم این قدر بد، پریشان، پاره پاره و پر از درام و درگیری خوابیده ام همین است.

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دلیل اینکه همین دو مثقال نوشتن را می‌توانم و از پسش بر می‌آیم همین است. چون همه چیز یادم می‌ماند. فکر می‌کنم دلیل اینکه زندگی، ناگهان به زیرپله تنگ و تاریکی شبیه می‌شود که پر از دورریختنی‌های دست و پاگیر و سمج است و می‌شود هر لحظه ترکش کرد و درش را قفل زد همین است و دلیل اینکه زندگی ناگهان آن بهشتی می‌شود که هیچ وسوسه‌ای نمی‌تواند آن را از تو بگیرد یا وادارت کند به ترکش، همین است.  

البته که باید اول از همه این را تعریف می‌کردم که حقیقت ماجرا را برای اولین و آخرین بار قاسم هاشمی نژاد که افتخار دیدنش در آن سال‌های آخر نصیبم شد با همان صراحت به خصوص خودش بهم گفت. با خون سردی و صراحت به خصوص خودش که باعث می‌شد آنچه می‌گوید جان کلام باشد؛ و آن هم به این قرار بود که شماره تلفنی را برایم از روی دفتر تلفن خواند و من هم سر تکان دادم. بعد پرسید: یادداشت کردی؟ گفتم: یادم می‌ماند و اضافه کردم: من همه چی یادم می‌ماند؛ و در این لحظه بود که آن نگاه نافذ به این کلام نافذ گره خورد که «چه زندگی سختی داری تو»؛ و مثل خیلی چیز‌ها آقای هاشمی نژاد درستش را داشت می‌گفت.
***

گلستان خواهرم گوشی اش را پیدا نمی‌کرد. جایی توی خانه گمش کرده بود. بهم گفت «می شه به من زنگ بزنی؟» و در همین حال سرک کشید روی گوشی ام که شماره اش را بگیرم و من شروع کردم عدد‌های شماره اش را یکی یکی تایپ کردن، ۰۹۱۲ که ناگهان دیدم کف دستش محکم فرود آمد پس کله ام «شماره‌ی منو سیو نداری؟»

سعی کردم برایش توضیح بدهم که این علامت خیلی خوبی است. اصلا معنی اش این نیست که به او اهمیت نمی‌دهم. سعی کردم توضیح بدهم آدم‌های زندگی من دو جورند. آن‌هایی که شماره شان را سیو دارم که معنی اش این است چندان کاری باهاشان ندارم و بود و نبودشان برایم یکی است و آن‌هایی که شماره شان را حفظم و هر بار که می‌خواهم بهشان تلفن کنم از نو و دانه دانه مرورشان می‌کنم.

این‌ها را سیو ندارم، چون آنجا دارمشان. در حافظه ام؛ و این‌ها همان‌هایی هستند که برایم خیلی عزیز و جایگزین ناپذیرند. ولی وقتی عین عکس العمل گلستان را چند بار دیگر از نزدیک‌ترین و مهم‌ترین آدم‌های زندگی ام، که شماره هیچ کدامشان را در گوشی ام سیو نداشتم و ندارم، دیدم، فهمیدم توضیح دادن بی فایده است.

آدم‌ها اعتمادی به ذهن تو ندارند و برایشان برخورندگیِ اینکه در جای مطمئنی مثل یک حافظه دقیق الکترونیکی ذخیره و حفظشان نکرده‌ای خیلی بیشتر است تا شادمانی یا غرور از اینکه آن‌ها را در محفظه غیر قابل اعتمادی از گوشت و عصب و خون که هر لحظه ممکن است به شکل خودسر و با ورود تازه واردها، قدیمی‌ها را بریزد دور، نگه می‌داری. انگار به حال خودشان رهاشان کرده باشی. این بهشان احساس ناامنی و خنثی بودن می‌دهد.

حق هم دارند، ولی آن‌ها خبر ندارند مال من فرق دارد. خبر ندارند من همه چیز یادم می‌ماند. ذهنم دررویی ندارد. چیزی از آن به بیرون درز نمی‌کند. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم این لابد واکنشی است به ترس. ترسم از فراموشی. از فراموش کردن و فراموش شدن. از مرگ. عزیزانم را برای همین آنجا نگه می‌دارم. چون می‌دانم دررو ندارد. خودشان نمی‌دانند، اما آنجا مطمئن‌تر است. از گوشی موبایل خیلی مطمئن‌تر است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->