پرونده جنایی هولناک؛ همدستی نوه و دوستش برای قتل مادربزرگ پلنگ ایرانی، نگهبان باغ وحش اسرائیل را کشت شرور خطرناک تهران در دام پلیس اطلاعات ۱۶ میلیون زن متاهل داریم، اما یک میلیون زایمان انجام می‌شود | سبزوار و تربت‌جام خراسان رضوی رکورددار کمترین میزان سزارین در کشور ۷۲۵ مدرسه در خراسان رضوی درحال ساخت | کمبود معلم به ۱۸ هزار نفر رسید بیمارستان‌ها باید آمار سزارین را کاهش دهند واژگونی ون زائران ایرانی در مسیر نجف به مهران با ۱۰ مصدوم (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) درددل‌های دردسرساز  | درباره اشتباهی به نام درددل کردن با یک آشنا یا غریبه غیرهم جنس آبادان گرم‌ترین شهر جهان شد + فهرست (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) زنی جوان که متهم به قتل پیرمردی ۷۲ ساله است، در بازسازی صحنه جرم: پدرم من را معتاد کرد اولیای دانش آموزان مشهدی شرکت‌کننده در آزمون سمپاد چشم انتظار پاسخ پلیس فتا مشهد در جمع خنک‌ترین مراکز استان کشور (شنبه، ۱۱ مرداد ۱۴۰۴) تأکید معاون استاندار خراسان رضوی بر ایمن‌سازی مسیر زائران در دهه پایانی صفر بانک‌ها در صدر قطع برق مشهد درباره دکتر شیرین بیانی بانوی تاریخ‌نگار، پژوهشگر و نویسنده | راوی تاریخ با بیان شیرین روح مدارا آزادی یک محکوم به قصاص به ضمانت امام رضا(ع) چگونه در روز‌هایی که شاخص اشعه فرابنفش بالاست، ایمن ورزش کنیم؟ غارتگری در لباس باستان‌شناسی حکم قصاص نفس قاتل الهه حسین‌نژاد در ملأ عام، صادر شد | پایان یک پرونده جنجالی دستگیری فروشندگان سکه‌های بهار آزادی غیر مجاز در سبزوار (۱۱ مرداد ۱۴۰۴) کم‌تحرکی، قاتل خاموش و پرهزینه معاون وزیر بهداشت خبر داد: راه‌اندازی سامانه ثبت سقط‌جنین‌های قانونی مصرف منظم سبزیجات برگ‌دار سلامت کبد را تقویت می‌کند توصیه‌های توانبخشی به زائران سالمند و دارای معلولیت در پیاده‌روی اربعین هشدار وزارت بهداشت درباره مصرف نوشابه‌های انرژی‌زا در هوای گرم شرط پلیس برای صدور دوباره گذرنامه زنان متأهل اعلام شد زنان و کودکان ۱۴ برابر بیشتر از مردان در حوادث کشته می‌شوند افتتاح ۳۰۰ مدرسه در خراسان رضوی تا هفته دولت | کاهش سهمیه بانوان در آزمون استخدامی آموزش‌وپرورش
سرخط خبرها

یک زندگی سخت

  • کد خبر: ۱۸۹۳۸۵
  • ۲۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۶:۵۱
یک زندگی سخت
بعضی‌ها همه چیز یادشان می‌رود. من همه چیز یادم می‌ماند. ذهنم تقریبا خروجی ندارد.

بعضی‌ها همه چیز یادشان می‌رود. من همه چیز یادم می‌ماند. ذهنم تقریبا خروجی ندارد. چیزی را دور نمی‌ریزد. فقط ورودی دارد. دیلیت ندارد. بک اسپیس ندارد. ریسایکل ندارد. به جای همه این‌ها سیو دارد. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دلیل اینکه در تمام عمرم این قدر بد، پریشان، پاره پاره و پر از درام و درگیری خوابیده ام همین است.

بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم دلیل اینکه همین دو مثقال نوشتن را می‌توانم و از پسش بر می‌آیم همین است. چون همه چیز یادم می‌ماند. فکر می‌کنم دلیل اینکه زندگی، ناگهان به زیرپله تنگ و تاریکی شبیه می‌شود که پر از دورریختنی‌های دست و پاگیر و سمج است و می‌شود هر لحظه ترکش کرد و درش را قفل زد همین است و دلیل اینکه زندگی ناگهان آن بهشتی می‌شود که هیچ وسوسه‌ای نمی‌تواند آن را از تو بگیرد یا وادارت کند به ترکش، همین است.  

البته که باید اول از همه این را تعریف می‌کردم که حقیقت ماجرا را برای اولین و آخرین بار قاسم هاشمی نژاد که افتخار دیدنش در آن سال‌های آخر نصیبم شد با همان صراحت به خصوص خودش بهم گفت. با خون سردی و صراحت به خصوص خودش که باعث می‌شد آنچه می‌گوید جان کلام باشد؛ و آن هم به این قرار بود که شماره تلفنی را برایم از روی دفتر تلفن خواند و من هم سر تکان دادم. بعد پرسید: یادداشت کردی؟ گفتم: یادم می‌ماند و اضافه کردم: من همه چی یادم می‌ماند؛ و در این لحظه بود که آن نگاه نافذ به این کلام نافذ گره خورد که «چه زندگی سختی داری تو»؛ و مثل خیلی چیز‌ها آقای هاشمی نژاد درستش را داشت می‌گفت.
***

گلستان خواهرم گوشی اش را پیدا نمی‌کرد. جایی توی خانه گمش کرده بود. بهم گفت «می شه به من زنگ بزنی؟» و در همین حال سرک کشید روی گوشی ام که شماره اش را بگیرم و من شروع کردم عدد‌های شماره اش را یکی یکی تایپ کردن، ۰۹۱۲ که ناگهان دیدم کف دستش محکم فرود آمد پس کله ام «شماره‌ی منو سیو نداری؟»

سعی کردم برایش توضیح بدهم که این علامت خیلی خوبی است. اصلا معنی اش این نیست که به او اهمیت نمی‌دهم. سعی کردم توضیح بدهم آدم‌های زندگی من دو جورند. آن‌هایی که شماره شان را سیو دارم که معنی اش این است چندان کاری باهاشان ندارم و بود و نبودشان برایم یکی است و آن‌هایی که شماره شان را حفظم و هر بار که می‌خواهم بهشان تلفن کنم از نو و دانه دانه مرورشان می‌کنم.

این‌ها را سیو ندارم، چون آنجا دارمشان. در حافظه ام؛ و این‌ها همان‌هایی هستند که برایم خیلی عزیز و جایگزین ناپذیرند. ولی وقتی عین عکس العمل گلستان را چند بار دیگر از نزدیک‌ترین و مهم‌ترین آدم‌های زندگی ام، که شماره هیچ کدامشان را در گوشی ام سیو نداشتم و ندارم، دیدم، فهمیدم توضیح دادن بی فایده است.

آدم‌ها اعتمادی به ذهن تو ندارند و برایشان برخورندگیِ اینکه در جای مطمئنی مثل یک حافظه دقیق الکترونیکی ذخیره و حفظشان نکرده‌ای خیلی بیشتر است تا شادمانی یا غرور از اینکه آن‌ها را در محفظه غیر قابل اعتمادی از گوشت و عصب و خون که هر لحظه ممکن است به شکل خودسر و با ورود تازه واردها، قدیمی‌ها را بریزد دور، نگه می‌داری. انگار به حال خودشان رهاشان کرده باشی. این بهشان احساس ناامنی و خنثی بودن می‌دهد.

حق هم دارند، ولی آن‌ها خبر ندارند مال من فرق دارد. خبر ندارند من همه چیز یادم می‌ماند. ذهنم دررویی ندارد. چیزی از آن به بیرون درز نمی‌کند. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم این لابد واکنشی است به ترس. ترسم از فراموشی. از فراموش کردن و فراموش شدن. از مرگ. عزیزانم را برای همین آنجا نگه می‌دارم. چون می‌دانم دررو ندارد. خودشان نمی‌دانند، اما آنجا مطمئن‌تر است. از گوشی موبایل خیلی مطمئن‌تر است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->