در یادداشت دوم از مجموعهیادداشتهای «چرایی کمک به مقاومت»، به مسئله مهم نفت در خاورمیانه پرداخته شد؛ موضوعی که همواره موردتوجه آمریکا در برهههای زمانی مختلف بوده و پای آنها را به این منطقه گشوده است. در این نوشتار، به تلاش آمریکا برای دستیابی به این کالای راهبردی اشاره میشود.
نفت خاورمیانه از اوایل قرن بیستم قدرتهای جهانی را مسحور خود کرده است. جذابیت این کالای راهبردی بهویژه برای ایالاتمتحده بسیار زیاد بوده است. علاقه آمریکا به نفت خاورمیانه بهطورجدی در دهه ۱۹۳۰ شکل گرفت؛ زمانی که کارشناسان شرکت «استاندارد اویل» کالیفرنیا مقادیر تجاری نفت را در سواحل شرقی عربستان سعودی کشف کردند.
آشنایی و دسترسی آمریکاییها به نفت خاورمیانه و بازشدن پای آنان به این منطقه، در کنار تشکیل رژیم غاصب صهیونیستی، زمینهساز بسیاری از اتفاقات تلخی بود که در این سرزمین رخ داده است.
در طول قرن بیستم، حفظ ثبات و امنیت در کل منطقه خلیج فارس با هدف حفظ ثبات جریان نفت خاورمیانه از دغدغههای اصلی سیاسیاقتصادی ایالاتمتحده بود. از اواخر دهه ۱۹۷۰، خلیج فارس تحتتأثیر انقلاب و جنگِ تقریبا دائمی قرار گرفت؛ بنابراین حفاظت از خلیج فارس و تولیدکنندگان نفت منطقه به شکلهای مستقیمتر، بیش ازپیش مدنظر ایالاتمتحده قرار گرفت.
جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده، در ۲۳ژانویه ۱۹۸۰ گفت: تلاش هر نیروی خارجی برای بهدستگرفتن کنترل منطقه خلیج فارس، تهاجم به منافع حیاتی ایالاتمتحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنینتهاجمی به هر وسیلهای که لازم بدانیم، دفع خواهد شد؛ ازجمله استفاده از قوای نظامی!.
اما الگوی آمریکا برای حفظ این ثبات، بهجای حضور مستقیم نظامی ارتش آمریکا، ایجاد رژیمهای حامی و همپیمان در منطقه بوده است. تا پیش از انقلاب اسلامی، در بین حکومتهای حاضر در منطقه، رژیم پهلوی و رژیم سعودی، دو همپیمان مهم برای حفظ منافع آمریکا به حساب میآمدند که همانند دو ستون، هم تأمینکننده منافع سیاسی آمریکا بودند، هم جریان نفت را تضمین میکردند و هم بازار مهمی برای فروش تسلیحات نظامی بهشمار میرفتند که چرخش مالی شرکتهای تسلیحاتی آمریکایی را تضمین میکردند. این راهبرد، «سیاست دوستونی» نیکسون، رئیسجمهور اسبق ایالاتمتحده بود که بسیار روی آن حساب میکردند.