خیلی دل گیر بود و البته عصبانی. به شدت چهره اش برافروخته و سرخ شده بود و کلامش میلرزید. پرسیدم چیزی شده است؟ چرا این قدر به هم ریخته و پریشانی؟ گفت: میدانی رفیق جان، انگار خیلی چیزها با گذشته متفاوت شده است و خیلی سخنان و مَثَلهایی که قدیمها رواج داشته است، امروز جواب نمیدهد. گفتم مثلا چه؟ گفت: همین «چاه کن همیشه ته چاه است» یا «حسود هرگز نیاسود»، نمیدانم دیگر همینها که همه میگفتند یا آنجا که میگفتند «بار کج به منزل نمیرسد» و.... خلاصه این روزها هیچ کدام آنها دیگر درست نیست. ناخودآگاه به سخنانش که بیشتر از روی لج بود، خندیدم. نگاه چپ چپی به من کرد.
خودم را کمی جمع وجور و سعی کردم ژست همدلانه بگیرم تا بتواند صبحت هایش را راحتتر ادامه بدهد. پرسیدم حالا چه کار شده است که این گونه حرف میزنی؟ گفت: فلانی از روی حسادت چاهی برایم کنده است که حالاحالاها نمیتوانم از آن خارج شوم و خودش سالم و موفق راست راست راه میرود. نمیدانم خدا کجاست؟ عدالت چه معنایی دارد؟ من با دقت به همه حرف هایش گوش میکردم و سعی داشتم نظرات و هیجاناتم را کنترل کنم تا در هم کلامی با من احساس امنیت داشته باشد.
ماجرا را که برایم تعریف کرد، دیدم بنده خدا راست میگوید، ضربهای بد و ناجوانمردانه به او وارد شده است. گفت: اگر من جای خدا بودم، این چنین آدمهایی را نیست و نابود میکردم. در ادامه هم از روی عصبانیت سلسله عذابهایی را که برای فرد خاطی و افراد مشابه در نظر داشت، فهرست کرد که اگر خدا بودم چنین میکردم و چنان... بعد هم تعدادی از رفتارها و تقابلهای تلافی جویانهای را که برایش در نظر گرفته بود، گفت و گفت. این بار سعی کردم کنترل شدهتر سخن بگویم. برای همین اول با او ابراز هم دردی کردم.
گفتم: خدایی حق هم داری. آدم این جور وقتها حالش گرفته میشود و اعصابش به هم میریزد، به ویژه وقتی که ضربه را از خودی خورده باشد. اما این گونه که درست نیست تو بخواهی جای خدا قضاوت کنی و شخصا پاداش و عذاب دهی. آدمی باید سر جای خودش بنشیند، به تکلیفش عمل کند، نیت صالحانه، خالصانه و صادقانه داشته باشد و حقوق مردم را همانند حقوق خویش محترم شمارد. شک نکن که هیچ کدام از ارزشهای اخلاقی در مرور زمان تغییر نمیکند و ارزشش کاسته نمیشود. این میزان عمل و وفاداری انسانها به اخلاق و ارزش هاست که کم وزیاد میشود و چه زیان کار است کسی که خودش را در معرض گمراهی قرار دهد.
حکایت رفتار ما آدمها با خداوند بخشنده و مهربان خیلی فرق دارد. چقدر خوب است که ما جای او نیستیم. انسان جانشین خدا در زمین است، اما در بسیاری وقتها رفتاری دارد که از شأن خلیفه الهی فاصله بسیاری دارد. پروردگار مهلت میدهد، عیبها را میپوشاند، چندین برابر نیکیها به انسان پاداش میدهد، بارها و بارها آبروی انسان را نگه میدارد و خلاصه بیشتر از اینکه بخواهد از روی «عدل» با آدمی برخورد کند، از روی «فضل» عمل میکند که به قول سعدی «فضل خدا را که تواند شمار کرد». اما چه میشود کرد که فرزندان آدم کم صبر و عجول هستند؟! حکمت و رحمت الهی را نمیشناسند و میخواهند آن را با عقل محدود و ناقص خود ارزیابی کنند. برای همین بیشتر آنها با یک غوره سردی شان میشود و با یک مویز گرمی.
انسان پرادعا به جایی میرسد که به تعبیر آیه ۶ سوره انفطار به خالق خود مغرور میشود و خودش را در جایگاه تشخیص قرار میدهد تا آنجا که قرآن با عتاب میفرماید: «اى انسان! چه چیزى تو را به پروردگار بزرگوارت مغرور کرده است؟» پس همین بهتر است که ما جای خود باشیم، سعی کنیم به حقوق دیگران احترام بگذاریم، در استقرار عدل و احسان در زمین سهم مسئولیت خود را بپذیریم و خودمان را در مقام انتقام و تنبیه دیگران قرار ندهیم. صبور باشیم و فراموش نکنیم همانی که داور واقعی است، خود شاهد همه ماجراها نیز هست.