یکی از اموری که آموزههای اخلاقی و دینی ما بسیار تأکید کردهاند که برکتآفرین است و موجب زیاد و پررونق شدن عمر و زندگیمان میشود، احسان و خیر رساندن به دیگران است؛ مثلا اینکه انسان صدقه میدهد، آبروی کسی را میخرد، گره از کار فردی باز میکند، برای دیگران مهربان و شادیآفرین است، غمی را از دلی میزداید و... همه اینها نمونهای از اموری است که باید در طول زندگی خود به آن توجه ویژهای کنیم.
آدمها تا زندهاند، نیاز به مهربانی و توجه دارند. بعد از مردن، اینها برایشان فایده و ارزشی نخواهد داشت. امتحان کنید، ضرری ندارد. شما یک گره از کار خلق باز کنید تا خداوند مهربان هزارها گره از کار شما بگشاید. اینگونه، هم از کار خیری که کردهاید، حالتان خوب میشود، هم به خیر فوقالعاده و چشمگیر خواهید رسید و هم دیگران از برکت وجودی شما بهره میبرند. همه آنچه گفته شد، کاملا بدیهی و واضح است، اما زمانی که جامعه آن را به فراموشی میسپارد، چارهای جز تأکید و تکرار نیست.
اهالی عقل و منطق که پنجره دل و احساس خود را چهارقفله کردهاید و همهچیز را با حسابوکتاب و دودوتاچهارتا اندازهگیری میکنید، به رسم سود و زیان و برای منفعت شخصیتان هم که شده است، به خود آیید و قدر مهربانیها را بدانید که عشق و محبت، آفتاب لب بام است و عمری کوتاه دارد و پس از آن شما میمانید و سردی و تاریکی در برهوت تنهایی و نامهربانی.
همان فردی که هر روز به شما زنگ میزند و پاسخش را یکدرمیان میدهید، آن که خیلی به خیر و شر شما کار دارد و میگویید در امورتان دخالت میکند یا کسی که بهاصطلاح گیر میدهد، فردی که مرتب قربانصدقه شما میرود و حوصلهاش را ندارید یا همانی که چشم به محبت و توجه شما دوخته است و او را طرد میکنید و میگویید حوصله لوسبازیهایش را ندارید، همان چراغی است که در فقدان و خاموشی، خواهید فهمید چقدر زندگیتان بهخاطر وجودش، رونق و نور داشته است و شما نمیدانستید.
خواهر، برادر، همسر، رفیق، فرزند و از همه مهمتر پدر یا مادر، هریک بسته به وضعیت زندگی شما، میتوانند همان منبع و منشأ نور و امید در زندگی باشند که با بیمهری و بیتفاوتی، به بهانه مشغلههای کاری و دغدغههای زندگی، از آنها و حالواحوالشان غفلت میکنید.
همه آدمها به توجه، محبت، تکریم و احترام نیاز دارند. اینها قوام روح هستند و سبب حال خوب و آرامش ذهن و ضمیر انسان میشوند. اما چه سود که بسیاری از ما انسانها، گویی از این مهم بیخبر هستیم و در هیاهوی زندگی از سر «فراموشی» یا شاید هم «غفلت»، یادمان میرود که دربرابر اطرافیان و عزیزان خود چه وظایفی برعهده داریم.
جالب است تا فردی زنده است، قدرش را نمیدانیم، سراغی از او نمیگیریم، به او محبت نمیکنیم، هدیه یا حتی شاخهگلی را از او دریغ میکنیم، ولی همین آدم زمانی که جان به جانآفرین تسلیم میکند، برای ما عزیزتر از جان میشود؛ در سوگش اشک میریزیم، بر سر مزارش یا مجلس ترحیمش، یک شاخه که نه یک تاج گل هدیه میکنیم و گویی حالا که مرده است، شایسته دریافت پاداشی است که قبلا نبوده است! نمیخواهم بگویم «مردهپرستی» میکنیم، چون اصلا واژه قشنگی نیست، اما درواقع بسیاری از آدمهای این دورهوزمانه گرفتار این نوع رفتار شدهاند و از مهرورزی، توجه مثبت و ادای تکالیف خود دربرابر دیگران غفلت میورزند.