نقش مشاور در ارتقای سلامت جامعه انکارناپذیر است | مردم به مشاوران دارای پروانه تخصصی مراجعه کنند درباره آیت ا... محمدجواد انصاری همدانی، فقیه و عارف معاصر شیعه| در هوای عشق او پر می‌زنم تا عرش اعلی خدا سر کار هم با ما همراه است اهمیت حقوق مردم در قبال یکدیگر در کلام وعاظ| هر چه کنی، به خود کنی خیرین سلامت در حوزه خدمات مشاوره‌ای نقش ویژه‌ای دارند انگیزه‌های بحرانی مردم در مراجعه به مراکز کلینیک و مشاوره در مشهد | مشاوره پیش از ازدواج نیازمند فرهنگ سازی است تاریخ منوّرالفکری در ایران (۱) روشن‌فکری دینی از کمبود نگاه تاریخ‌محورانه رنج می‌برد برگزاری جشن بزرگ «خدا قوت کارگر» در ورزشگاه امام‌رضا (ع) مشهد استقبال زائران و مجاوران بارگاه رضوی از نمایشگاه «در آستان بقیع» بازدید رئیس بعثه مقام معظم رهبری از نمایشگاه «در آستان بقیع» افزایش ۵۰ درصدی ظرفیت پذیرش زائران مددجو در خراسان رضوی به کجا می‌روم آخر؟ بررسی فضیلت امیرالمؤمنین(ع) در حدیث ردالشمس برگزاری نشست تخصصی «وعده صادق» در مشهد مقدس دومین نشست کارگروه ملی امام‌رضا(ع) در مشهد برگزار شد درباره بانویی نیکوکار که بانی روشنایی حرم مطهر رضوی شد شکر نعمت همجواری با امام رئوف (ع)
سرخط خبرها

نیکوکاری به سبک بزرگان، بر‌اساس آموزه‌های دینی

  • کد خبر: ۱۹۶۰۴۳
  • ۰۱ آذر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۵
نیکوکاری به سبک بزرگان، بر‌اساس آموزه‌های دینی
اگر بتوانیم سنت حسنه‌ای را در اجتماع باب و آن را به‌صورت کاری رایج در بین مردم ترویج کنیم، نه‌تن‌ها مشکلات بسیاری حل می‌شود، بلکه تا‌زمانی‌که مردم به آن کار پایبند هستند، خیر و ثواب آن برای ما هم نوشته می‌شود.

حمیده ذاکری | شهرآرانیوز؛ ما بسیاری از باور‌های اجتماعی را که به‌عنوان خوب بودن، رفتار نیکو و کار پسندیده در عرف مطرح هستند، بدون سؤال می‌پذیریم و به آن‌ها عمل می‌کنیم؛ زیرا با نگاه کردن به بزرگان دینی و علما و افراد پاک اطرافمان، متوجه اثرات فردی و اجتماعی آن‌ها می‌شویم و برای خوب بودن احتیاج به دلیلی نداریم.

الگوبرداری از سیره بزرگان دین همواره راهگشا و هدایت‌کننده ما بوده است. موارد زیادی از نیکوکاری در زندگی این بزرگواران هست که می‌توانیم از آن‌ها درس بگیریم؛ مواردی که در ادامه می‌آید نمونه‌های کوچکی از احسان این بزرگان است که در کتاب‌ها و مصاحبه‌های موجود از خاطرات و زندگی‌نامه‌های این افراد به دست ما رسیده است.

درمان درد‌ها

وقتی جایی دور از امکانات زندگی کنی، نداشتن درمان و داشتن درد را زیاد به چشم خود می‌بینی. آقا‌موسی هم روز‌های تابستان را در قم می‌گذراند. در روستای کرمجگان که هوای معتدلی داشت، مردم روستا فقیر بودند و از بهداشت و راه‌های درمانی چیزی نمی‌دانستند. پزشک نداشتند و تابستان‌ها معمولا به بیماری‌هایی مثل چشم‌درد و اسهال کودکان و کمبود آب بدن مبتلا می‌شدند. آقا‌موسی روز‌ها زمانی را برای رفتن پیش بعضی از پزشکان قم می‌گذاشت و از آن‌ها دارو می‌گرفت.

عصر‌ها وقتی به روستا بر‌می‌گشت، جایی که ده‌ها کودک با مادرانشان در ابتدای روستا چشم‌به‌راه او بودند و به استقبالش می‌آمدند، هنوز نیامده مشغول می‌شد؛ در چشم‌های بیماران قطره می‌چکاند یا محلولی درست می‌کرد تا آن را به بیماری که دچار کمبود آب است، بنوشاند، یا به مادری قرص آسپرین می‌داد و با مادران گفتگو می‌کرد و با زبانی ساده آن‌ها را از امراض و بیماری‌ها آگاه می‌کرد. امام‌موسی صدر درد‌ها را می‌دید و برای درمانشان تلاش می‌کرد.

صندوقی برای حسنات

اگر بتوانیم سنت حسنه‌ای را در اجتماع باب و آن را به‌صورت کاری رایج در بین مردم ترویج کنیم، نه‌تن‌ها مشکلات بسیاری حل می‌شود، بلکه تا‌زمانی‌که مردم به آن کار پایبند هستند، خیر و ثواب آن برای ما هم نوشته می‌شود. یکی از بهترین سنت‌ها در جامعه ما صندوق قرض‌الحسنه محلی و خانوادگی است. شهید مفتح، چون امام‌جماعت مسجد بود، با افراد محروم و نیازمند زیادی برخورد می‌کرد. مردم می‌آمدند و گرفتاری هایشان را با او در میان می‌گذاشتند.

آن زمان صندوق‌های قرض‌الحسنه خیلی رایج نبودند و تعدادشان کم بود؛ اما آقای مفتح از اعتبارش برای حل مشکلات مردم و رفع گرفتاری‌شان استفاده می‌کرد. اگر کسی نیاز به پول داشت، او را به صندوق‌های قرض‌الحسنه‌ای که آشنا بودند، معرفی می‌کرد، ولی نهایتا خودش در مسجد قبا (که امامت جماعت آن را به عهده داشت) صندوق قرض‌الحسنه‌ای راه انداخت که اثرات خوبی در منطقه داشت و مردم زیادی را جذب مسجد کرد.

شستن لباس با آب یخ

فصل زمستان بود و هوا بسیار سرد. با حاج‌آقا روح‌ا... در حال رفتن به درس آقای شاه‌آبادی بودیم. از کنار مدرسه حجتیه عبور می‌کردیم که چشممان به خانمی افتاد که کنار رودخانه در حال شستن لباس بود. او یخ‌ها را می‌شکست و لباس‌ها را با آب رودخانه می‌شست. بعد دستش را از آب بیرون می‌آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می‌کرد و دوباره می‌شست. حاج‌آقا‌روح‌ا... به من رو کردند و گفتند: شما بروید من بعدا می‌آیم.

گفتم: اگر کاری هست بگویید تا من انجام دهم. گفتند: نه، شما بروید. کمی که به راهم ادامه دادم، برگشتم تا ببینم ایشان چه‌کار دارند. دیدم به کمک آن خانم لباس‌ها را می‌شویند و می‌گذارند کنار. وقتی به کلاس آمدند، هر چه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود، گفتند: چیزی نبود. بعدا فهمیدم به آن خانم گفته بودند: از این به بعد بیایید منزل ما لباس‌ها را با آب گرم بشویید. من خودم هم کمکتان می‌کنم. امام‌خمینی (ره) سرمای زمستان را می‌شناخت.

کتاب‌های عزیزتر از جان

برای درس و علم دین باید در نجف ساکن می‌بود و آن روز‌ها در نجف علمای زیادی زندگی می‌کردند. هرکس که فوت می‌کرد، خانواده‌اش می‌آمد و کتاب‌هایش را به حراج می‌گذاشت. روزی در حال عبور از قیصریه نجف بود که چشمش به یک حراج کتاب افتاد. رفت نزدیک و دید اهل علم جمع‌اند، اما بیشتر کتاب‌های اسلامی شیعی را فردی به نام کاظم دلال می‌خرد. از یک نفر پرسید: این شخص کیست که این کتاب‌های نفیس را می‌خرد؟ پاسخ شنید: نماینده کنسول انگلیس در بغداد است.

در نظرش کار او عجیب و مشکوک آمد. مطمئن بود کاظم دلال با خرید این کتاب‌ها هدفی دارد؛ یعنی یا می‌خواهد آن‌ها را از بین ببرد، یا می‌خواهد منابع دست‌اول شیعی را جمع‌آوری کند تا به دست دانشمندان و علمای دیگر نرسد. خوب می‌دانست که کتاب «مدینه‌العلم» شیخ صدوق نیز همین گونه از بین رفته است. همان‌شب تصمیم گرفت برای اینکه بتواند همه کتاب‌های حراجی‌ها را بخرد، تا می‌تواند کار کند و پول در بیاورد. شب بعد از بحث و درس در یک کارگاه برنج‌کوبی مشغول کار شد.

وعده‌های غذایی‌اش را کم کرد و نماز و روزه استیجاری قبول کرد تا اینکه توانست کتاب را بخرد. از آن‌زمان سال‌ها می‌گذرد و حالا کتابخانه آیت‌ا... مرعشی‌نجفی در قم جزو بزرگ‌ترین کتابخانه‌های خطی جهان است. هر‌جایی‌که هستیم با شناخت نیاز‌ها می‌توانیم کار‌های نیک با اثرات طولانی‌مدت انجام دهیم.

ذکر محبت

فکر و ذکرش همیشه یافتن راهی بود که بتواند گره از کاری باز کند و این مختص طلاب و دوستان و آشنایانش نبود؛ به همه فکر می‌کرد؛ به همسایه کم‌بضاعت و طلبه قانع، به آشنا یا دوست نیازمندش، به کسی که او را نمی‌شناخت، اما برای کمک خواستن نزدش آمده بود. برای طلابی که می‌دانست در خرج شهریه مانده‌اند، ماهانه پولی کنار می‌گذاشت. برای نیازمندانی‌که شناسایی کرده بود، شب و روز‌های عید، عیدی کنار می‌گذاشت.

با تلاش خودش «سید‌الاطباء کهکی» را برای معالجه بیماران آورده بود و مکانی را برای معالجه و درمان بیماران نیازمند تهیه کرده بود؛ مکانی که بعد‌ها با کمک‌های مالی مردم به بیمارستان فاطمی تبدیل شد. در سال‌های قحطی به ذهنش رسیده بود که برای نیازمندان دارالاطعام تأسیس کند. کسی از حاج‌شیخ‌عبد‌الکریم حائری جز رحمت انتظاری نداشت و همه او را با این خصلت می‌شناختند.

به کودکان رحم داشت

قرار بود آقای مطهری را برسانم خانه. وقتی وارد یک خیابان فرعی کم‏‌عرض شدیم، تقریبا اواسط خیابان، دیدیم پدری فرزندش را کول کرده است. آقای مطهری گفت: لطفا نگه دار! چون خیابان کم‏‌عرض بود، نتوانستم دور بزنم و مجبور شدم عقب‌عقب بروم تا رسیدم به آن پدر و پسر. پیاده شدم و به مرد گفتم: بفرمایید سوار شوید! وقتی مرد سوار ماشین شد. آقای مطهری از او پرسید چه شده است؟ چرا بچه‏ ات را بغل کرده‌ای و ناراحتی؟

مرد گفت: بچه‌‏ام مریض است و او را پیش هر دکتری می‏‌برم، جوابم می‏‌کند. پول هم ندارم که او را در بیمارستان بستری کنم. آقای مطهری به او گفت: می‌خواهی فردا بچه‌ات را ببریم بیمارستان؟ مرد گفت: بله، از خدا می‏‌خواهم.
آن مرد را به منزلش رساندیم و قرار فردا را با او گذاشتیم. صبح روز بعد پسر آن مرد را با سفارش آقای مطهری به رئیس بیمارستان، بستری کردند و بعد از دوهفته که مرخص شد، آقای مطهری پول بیمارستان را تمام‌و‌کمال پرداخت کرد. توجه به کودکان از توصیه‌های پیامبراکرم (ص) به همه ما مسلمانان است.

در هوای کوی او

کار خوب کوچک و بزرگ ندارد. برای خیر‌رسانی لازم نیست کار بزرگی انجام بدهیم. شبی از شب‌های تابستان بود. یکى از طلبه‌ها به من زنگ زد و گفت: هوا خیلی گرم است و ما پنکه نداریم. خانمم خیلی بی‌قراری می‌کند و کلافه شده‌ایم. نمی‌دانم چه‌کار کنم. کسی را می‌شناسی که پنکه قرضی داشته باشد؟ با آنکه نیمه‌شب بود و همه خواب بودند، هر چه فکر کردم، کسى جز حاج‌علی صفایى‌حائری به ذهنم نرسید که بى‌منت و بدون توضیح و درخواست سند و مدرک کارگشا باشد.

شماره شیخ را گرفتم. خودش گوشى را برداشت و احوال‌پرسی کرد. بعد از عذرخواهی بدون معطلی موضوع را گفتم. بى‌تأمل گفت: بله، بله، پنکه هست. کجا بیاورمش؟ گفتم: نه. لازم نیست شما بیاورید. خودم الان می‌آیم. هنگامى که نزدیکى‌هاى خانه حاج‌آقای صفایی رسیدم، دیدم سر خیابان ایستاده و پنکه در دستش است.

خریدار دائمی

آن روزخرید خانه با من بود. به سبزی‌فروشی رفتم. حاج‌میرزا‌آقا قاضی را دیدم که مشغول جداکردن کاهو بود. کاهو‌های پلاسیده و با برگ‌های خشن و بزرگ را برمی‌داشت و جدا می‌کرد. کاهو‌ها را به صاحب دکان داد، حساب کرد و زیر عبا گرفت و رفت. تعجب کردم و برایم سؤال شد. رفتم دنبالش و گفتم: چرا شما برعکس همه کاهو‌های بد را جدا کردید؟ حاج‌میرزا گفت: این مرد فروشنده است و شخصی بی‌بضاعت و فقیر و من گاهی به او کمک می‌کنم. نمی‌خواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم.

این‌طور هم عزت و شرف و آبروی او از بین نمی‌رود، هم خدای‌نخواسته به مجانی گرفتن عادت نمی‌کند و در کسب ضعیف نمی‌شود. برای ما فرقی ندارد که کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها. بالاخره این‌کاهو‌ها خریداری ندارند. مطمئنا او ظهر که دکان خود را ببندد، آن‌ها را بیرون می‌ریزد. برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن او این‌ها را خریدم. حاج‌میرزا‌علی‌آقا قاضی از خوب‌های روزگار بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->