به گزارش شهرآرانیوز، سومین کتاب مجتبی فدایی هم داستان است، اگرچه او این بار داستان بلند منتشر کرده است. این شاعر و نویسنده جوان مشهدی متولد سال ۱۳۶۸ و دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد است. از او پیش از این دو مجموعه داستان «گاهی کاجها از آن طرف میافتند» (۱۳۹۰) و «کاکاپو» (۱۳۹۵) منتشر شده بود و امسال با داستان بلند «حفره» که توسط انتشارات «صاد» چاپ شد، به بازار نشر بازگشته است. این کتاب اثری خیال پردازانه درباره آدمهایی است که دچار مشکلی غیرمنتظره میشوند و از رهگذر این ایده، رنجهای آنها روایت میشود. به مناسبت چاپ کتاب یادشده با فدایی گفتگو کرده ایم.
همیشه سوررئالیسم و رئالیسم جادویی برایم جذاب بوده است و دوست داشته ام کاری بنویسم که یک اتفاق غیرعادی در آن رخ بدهد. بله، اثرپذیری بوده است، منتها اثر مستقیم نگرفته ام. مدتها پیش «مسخ» را خوانده بودم و موقعی که «حفره» را مینوشتم، به این کتاب فکر نمیکردم.
این ایده زمانی به ذهنم رسید که خودم حفره دار شدم و با آدمهایی برخورد کردم که آنها هم حفره داشتند؛ یعنی خلأهایی درونی و اندوههایی که در خودم و بقیه آدمهای آن دوره از زندگی ام مشاهده کردم، ایده این داستان را به ذهنم رساند. شخصیتهای داستان من همگی این خلأ را در سینه شان دارند و جالب اینجاست که پر هم نمیشود و به همین دلیل، آقای سوزنچی و عموگل سعی میکنند با انداختن چیزهای مختلف به درون آن پرش کنند.
کمتر به کاررفتن نام کوچک اشخاص در داستانْ اتفاقی بوده است؛ ولی در گوشه ذهنم از داستان نویسان روس الهام گرفتم و ترجیح دادم در کل داستان اشخاص را با «آقای» و «خانم» وارد کنم: آقای سوزنچی، آقای غضنفریان، خانم خبرنگار. درباره سیدالیاس موسوی هم که بارها در داستان تکرار کرده ام، باید بگویم این را باز تا حدی از داستانهای روسی و اسامی طولانی آدم هایش یاد گرفته ام.
بله، فصل «گربه ها، جوجه اردکها و مرغ عشقهای اوایل دهه هفتاد» راویای متفاوت از بقیه داستان دارد. درواقع راوی اول شخص دارد، اگرچه در بعضی پاراگرافها سعی کردم آن راوی سوم شخص بقیه داستان را هم داشته باشد. این بخش که برمبنای زندگی شخصی آقای غضنفریان است، ابتدا داستانی کوتاه درباره شخصی بود که در دوران کودکی اش مرغ عشق خود را از دست داده بود و قبلا آن را نوشته بودم. بعدا این داستان کوتاه را داخل کتاب جا دادم؛ به همین دلیل روایت این فصل زبانی متفاوت از بقیه فصلها دارد. اصل ماجرا بر اساس اتفاقی بود که برای شخص خودم افتاده بود و در کتاب، مرغ عشق ازدست رفته را حفره آقای غضنفریان در نظر گرفتم.
اینکه مشهد و خیابانها و تفریح گاههای آن را در داستان آورده ام، عامدانه و بیشتر با الهام از داستان نویسهای آمریکایی بوده است. من با جرئت و افتخار بوم شهر و محل زندگی خودم را آورده ام. فکر میکنم کمتر پیش آمده است که نویسندههای مشهدی از المانهای مشهد در داستان هایشان استفاده کنند. حالا ممکن است نویسنده یا خوانندهای این مکانها را نشناسد، ولی با جست وجویی ساده، مثلا در اینترنت، میتواند آن را پیدا کند و اتفاقا باعث آشنایی بقیه مردم با زادگاه من میشود. به نظر خودم زندگی شخصیتهای داستان هم به گونهای است که فقط در مشهد ممکن است اتفاق بیفتد. همچنین این استفاده از بوم مشهد در باورپذیرشدن داستان تأثیر داشته است.
دو موردی که گفتید، برای شخص خودم اتفاق افتاده بود، منتها سعی کردم تصاویری که در کتاب ارائه میدهم، بدون قضاوت باشد و روایتی خشک ارائه کنم؛ یعنی سعی نکنم به جبرْ تصاویرم را زیبا کنم. خود این سادگی تصاویر ممکن است بر ماندگاری آن تأثیر داشته باشد. نکته دیگر هم این است که یک فصل کتابْ داستان زندگی شخصی است که آن را برای من تعریف کرده و یک فصل آن داستان زندگی خودم است؛ تجربی بودن این روایتها و داستانها به تأثیرگذاری و ماندگاری آن کمک خواهد کرد.
ایدههایی که برای کارهای بعدی ام در ذهن دارم، مقداری با فضاهای فانتزی فاصله دارد و واقع گراتر خواهد بود. حدسم این است که کتاب بعدی ام چیزی شبیه «حفره» باشد، اما آدم هایش توانسته باشند خلأهای خود را پر کنند و فضاهای آن نیز واقعی باشد.