رو بالشتیها را کشیده و به گوشهای پرت میکند. ملافهها را یکی پس از دیگری در ماشین لباسشویی میگذارد. در محفظه، پودر میریزد و دکمه را میزند. صدای ریخته شدن آب در ماشین لباسشویی را که میشنود نگاهی به اطراف میاندازد مبادا چیزی جا مانده باشد.
خاطرش که جمع میشود به دنبال روزنامه به اتاق خواب میرود. روزنامههای لوله شده را گوشهای روی مبل میاندازد و با شیشهپاککن به جان شیشهها میافتد. بعد از هر بار تمیز کردن چند قدم به عقب برمیدارد و نگاهی کلی به شیشه میاندازد. دوباره جلو میآید و لکههای باقیمانده را با اسپری بیجان میکند. این روند تا قطع شدن ماشین لباسشویی ادامه دارد. در ماشین را که باز میکند بوی پودر شستوشو در مشامش میپیچد. لباسها را از ماشین بیرون میآورد. این بار لباسهای تیره را در ماشین میاندازد. به مادرهمسرش زنگ میزند و به او یادآوری میکند امروز نوبت دکتر دارد. با او برای ساعت ۵ عصر هماهنگ میکند که به همراهش به مطب پزشک برود. ساعت ۱۰ صبح را نشان میدهد. حواسش جمع است که داروی پسرش را سر ساعت بدهد. پسر خردسالش در خوابی شیرین به سر میبرد. با هزار ناز و نوازش دارو را به او میخوراند. تبش را اندازه میگیرد و دوباره او را میخواباند.
به آشپزخانه بر میگردد. لباسهای داخل سبد را به بالکن میبرد و روی طناب پهن میکند. چشمش به ساعت که میافتد به سرعتش اضافه میکند. به آشپزخانه برمیگردد. زودپز را از کابینت بیرون میآورد و بساط آبگوشت را برای ناهار به راه میاندازد. دوباره به سراغ پنجرهها میرود. یک ساعتی با دقت پنجرهها را نظافت میکند. پسر بیمارش بیدار شده و بهانهاش را میگیرد. با عجله به اتاق جگرگوشهاش میرود. او را در آغوش میگیرد. با لبخند او را تشویق میکند صورتش را بشوید و برای خوردن صبحانه آماده شود. پسرک با اخم سرمیز صبحانه حاضر میشود، اما مادر برای اینکه دلبندش با اشتها صبحانه بخورد با شعر و بازی سرگرمش میکند. یک بار هواپیما میشود و تنها مسافرش لقمه صبحانه مهراد است. یک بار اسب میشود و تنها سوارکارش آن لقمه نان و پنیر است و... صبحانه که تمام میشود پسرش را با اسباب بازی سرگرم میکند. آن وقت دوباره مادر میماند و انبوهی از کارهای روزانه.
روزنامهها گوشه و کنار اتاق پخش ا ست. دوباره با شیشه شور به جان پنجرهها میافتد. با صدای آلارم ماشین لباسشویی دست از کار میکشد. نزدیک ظهر است و باید بساط ناهار را بچیند. دخترش را از سرویس مدرسه تحویل میگیرد و تا وقتی سفره را پهن کند کلی حرف مادر و دختری هست که باید با هم بزنند. دخترک با آب و تاب از همکلاسیاش صحبت میکرد مادر هم آبگوشتها را در کاسه میریخت.
ناهارشان را که میخورند مادر سفره را جمع میکند و کنار دخترش مینشیند تا در انجام تکالیف کمکش کند. بالشتها را دورش میچیند. سوزن را نخ میکند و در حالی که گوشه بالشت را به دست گرفته به تکالیف دخترش نگاهی میاندازد. در بین این اوضاع گاهی به پسر کوچکش رسیدگی میکند و گاه به آشپزخانه میرود تا شام شبش را آماده کند.
این تنها گوشهای از کارهای روزانه یک زن در ایام خانه تکانی است. زنها فرشتهاند آن هم فرشتههای خستگی ناپذیر.