سلام. حتما سال نو ابرها را آماده بارش کردهای و چاهها را زلال آب و مثل هر سال و همیشه وعدهمان دادهای تا با یک بهار تازه غافلگیر شویم. بهیقین مثل همیشه دلواپس من و تکتک آدمهای محله هستی.
میدانم هرچه هم تلاش کنم گیجی و منگی این روزها را نمیتوانم پنهان و انکار کنم. دستکم تو یکی خوب میدانی چه روزهای ناخوب و پر از دلهرهای را پشت سر میگذاریم، فقط به امید تو و مهربانیهای همیشگیات.
یک سال تمام با این امید در میدان و بین مردم بودیم، گفتیم، شنیدیم، حرف زدیم، بغض کردیم و گریستیم. پای همه حرفها و گزارشها و گفتگوها دلمان هوایت را میکرد. برکت و تأثیر نام تو در تمام نوشتههایمان بود. اصلا غیر تو ما که را داریم؟
اما ببین، ما بازیگران خوبی نیستیم، بین این ماجراهای مختلفی که مدام پیش پایمان میگذاری، نمیتوانیم دائم نقش عوض کنیم و بعد هم بتوانیم خوب اجرایش کنیم. تن نحیف و پاهای ناتوان ما طاقت این بالا و پایینهای دنیا را ندارد.
قصدم نبود اینطور شروع کنم، آن هم شماره پایانی سال که باید همه کلمات شستهرفته و تروتمیز و نو آماده تبریک و دیدهبوسی باشد، نه اینکه تا این حد ملال به سر و صورتشان نشسته باشد.
راستش صدای آژیر آمبولانس بیمارستان هاشمینژاد که هر روز در سرم میپیچد، دستوپایم را سست میکند. پشت دیوار تحریریه ما هر روز چشمهای نگران و معصومی است که دارند برای بیمارشان دعا میکنند. حرف هم که نزنند، نگاهشان لو میدهد چه بار سنگینی از غم را تحمل میکنند. بهعلت شرایط کاری بیشتر روزها آنها را میبینم.
البته نه آنها حرفی میزنند و نه من جرئت پرسشی دارم. چه انتظاری داری که بگویم سلام برادر، چه خبر از عید و نوروز و پول و سکههای نو و جدید؟
فکر میکنی آسان است آدم میان این همه دلهره صبح را به شام برساند؟ خدایا، آدم ناسپاسی نیستم و باز هم بخشش میخواهم برای اینطور حرفزدنم، آن هم در بهترین وقت سال.
چون تو را میشناسم و میدانم وسط معرکههایی که پیش رو و پشت سرمان میگذاری، همان جاهایی که فکر میکنیم دیگر راهی نمانده، همان وقتهایی که دوروبریها هم از شرایط ناامید شدهاند، همان توقفگاههای تلخ و یأس، بهیقین میتوانم بگویم کسی هست که همیشه هست. کسی که نمیگذارد در تنگنا و بنبست بمانیم. کسی هست که همیشه در لحظههای سخت قاصد بفرستد و روزنه امیدی را باز کند.
دیدهای بچههای کوچک حتی اگر خطایی میکنند و کتکی میخورند، باز هم در آغوش مادرشان پناه میگیرند؟ حالا دنیا به ما سخت گرفته خدایا، ما همان کودکان ترحمانگیزیم که ماندهایم کسی آغوش محبتش را برایمان باز کند. لطفا به حق این بهار و به لطف نسیمی که روح و جان میدهد به «حول حالنا»ی نوروز، به رویمان نیاور وسط این معرکه چه کردهایم و دنیا را به کجا رساندهایم. عطوفتت را مثل همیشه نشانمان بده خدایا. رحممان بکن.
بگذار دوباره به سراغ طبیعتمان برویم. کنار هم سال را شروع کنیم و به پایان برسانیم. ما هرچه هستیم، طاقت این همه دوری را نداریم. خدایا سال جدیدمان را طوری آغاز کن که دلمان نیاید تمامش کنیم. خدایا هوای تکتک ما را از همان بالا داشته باش. حیف این بهار است که با مهربانی تو همراه نباشد. دیگر سفارشی نمیکنم، خودت همهچیز را بهتر از من میدانی...