سامانه تشکل‌های شاهد و ایثارگر «بشری» رونمایی شد از تشرف ۳۰ هزار زائر اولی تا آزادسازی زندانیان با کمک پویش‌های ماه رمضان اعزام بیش از ۱۲ هزار زائر خراسانی حج تمتع از فرودگاه بین‌المللی مشهد+ جزئیات ۲۴ فروردین آخرین زمان ورود به عربستان برای ادای فریضه عمره میزان وجه قربانی و نحوه پرداخت آن برای حجاج چگونه است؟ نسخه قرآن برای خانواده متعالی چرا در سیره اهل بیت (ع) وفای به عهد در تربیت فرزندان مهم است؟ حکاکی دعای شرف‌الشمس؛ تلفیقی از هنر، عرفان و گردشگری اقدامات خودجوش مردم مشهد در خدمتگزاری به زائران رضوی در ایام نوروز ۱۴۰۴ | به رسم میزبانی تولیت آستان قدس رضوی: زیارت باید به‌عنوان مسئله‌ای ملی مورد توجه قرار گیرد واکنش معنوی ستاره روسی کشتی جهان به محرومیت از رقابت‌ها با استناد به حدیث پیامبر اسلام(ص) مرگ نان و کلمات | شاعری که شعر را به شعله بدل کرد واکنش مداحان اهل بیت(ع) به جنایات رژیم صهیونیستی در غزه بررسی مجدد مدارک ۳۵ داور قرآن | سطح‌بندی براساس عملکرد میدانی + زمان آزمون  واریز بیش از ۷میلیارد تومان زکات فطریه ۱۴۰۴ به حساب کمیته امداد خراسان رضوی تشریح خدمت‌رسانی حرم مطهر رضوی به زائران نوروزی | از توزیع ۲ میلیون افطاری تا میزبانی از ۱۰۰ هزار زائر خارجی تشکیل کارگروه ملی زیارت به ریاست معاون اول رئیس جمهور در مشهد | عارف: پیگیر و پای کار مطالبات مردم در حوزه زیارت هستیم فرصتی برای پژوهشگران علوم انسانی و اسلامی در دانشگاه رضوی اصل تربیتی برخورد غیر‌مستقیم با جوان
سرخط خبرها

گریستن در شب تولد

  • کد خبر: ۲۱۱۵۴۰
  • ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۹
گریستن در شب تولد
تولد شماست و یکی از خوش‌رنگ‌ترین اگر‌هایم همین است که اگر آن سال پایتان به کربلا باز نمی‌شد...
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

من به پدیده‌های مهم دنیا که می‌رسم و راجع بهشان می‌خوانم یا فیلمی، مستندی، چیزی می‌بینم یک مرضی دارم که یک روایت معکوس از آن اتفاق هم توی کله‌ام می‌سازم. مثلا اگر چگوارا کشته نمی‌شد حال و هوای کوبا الان چگونه بود یا اگر مغول به ایران حمله نمی‌کرد الان چقدر کتاب و بنای تاریخی بیشتر داشتیم؟

یا اگر چیزی به اسم داعش وجود نداشت الان تور‌های سفر به دمشق، دمشق زیبا و رویایی چقدر مشتری داشت و اگر اسرائیلی وجود نداشت یقینا همه‌مان برنامه‌ریزی می‌کردیم یک سفر نوروزی با خانواده یا رفقایمان تور فلسطین بگیریم و برویم در کافه‌های اورشلیم و حیفا و بیت‌المقدس و عکا مقلوبه بخوریم و در قهوه‌هایی با فنجان‌های خوش‌نقش‌و‌نگار آینده‌مان را جست‌وجو کنیم. اگر جنگ هشت ساله رخ نمی‌داد. اگر سقیفه اتفاق نمی‌افتاد. اگر اگر اگر... تولد شماست و یکی از خوش‌رنگ‌ترین اگر‌هایم همین است که اگر آن سال پایتان به کربلا باز نمی‌شد.

طبق روالی معهود پدر گرامی‌تان خلافت می‌کردند بعد برادرتان و بعد نوبت به شما می‌رسید برای اداره جهان، در مدینه می‌ماندید و در دارالخلافه کوچک و تمیز و معطرتان مردم از همه جهان می‌آمدند برای رتق‌و فتق اموراتشان. فکر می‌کنم در خیالم والی اهواز می‌آمد و از بی‌آبی آن خطه می‌گفت و می‌نالید و شما زیر درخواستش با دستخط مبارکتان پاراف می‌نوشتید برای برادر بزرگوارتان عباس که آب‌رسانی به خوزستان را در اولویت بگذارد و آب دستش هست زمین بگذارد و به داد زن و بچه‌ها برسد که تشنه نمانند.

در خیالم به این فکر می‌کنم که امور جوانان را به پسرتان علی‌اکبر می‌سپردید، علی‌اکبرتان که کارآفرین بود و در همان مدینه سال‌های قبل از کربلا هم مهمان‌سرایی داشت بر تپه‌ای بلند در مدینه و همیشه آتشی بر فرازش روشن بود و هر درمانده‌ای که وارد شهر می‌شد می‌دانست بستری گرم و غذایی گوارا و آبی خنک در انتظار اوست.

در خیالم این است که حتما نماز ظهر را به اندرونی می‌رفتید و رباب علیها‌سلام برایتان حوله می‌آورد که آب وضو خشک کنید. مادرتان هم هست و حالا سن‌و‌سالی دارد. محسن برادرتان هم هست و ازدواج کرده و چند اولاد دارد. در خیالم وارد اتاق می‌شوید دست مادر را می‌بوسید و اجازه می‌گیرید و بعد با ایشان و زینب و سکینه و رقیه و علی‌اصغر و حضرت زین‌العابدین (ع) می‌ایستید به نماز. شما امام جماعتید و بقیه مأموم. چه نمازی.

در خیالم آن پیراهن دست‌باف مادرتان در قابی از چوب عناب به دیوار همان نمازخانه کوچک آویزان است و فرزندان بعد از نماز زل می‌زنند به آن دست‌آفریده مادربزرگ و قربان‌صدقه‌اش می‌روند، مادر می‌خندد و اتاق پر از پروانه می‌شود و ملاحت لبخند نوزادی در خواب با قطره شیری گوشه لب. من چه مرگم است؟

شب تولدتان است و من دارم با اشک این‌ها را می‌نویسم. من روضه‌خوان شده‌ام. تولدتان است و من دارم به همه این نشدن‌ها فکر می‌کنم. تولدتان است و من فکر می‌کنم خانواده شما لطف کرد و بر بشر منت گذاشت که به زمین خاکی فرود آمد و ما قدرش را ندانستیم. شما آمده بودید ما را برگردانید به همان بهشتی که بودن با شما بود.

همین ساعات بود که پدربزرگتان دست‌های کوچک مشت‌شده‌تان را نگاه کرد و بوسید و بر چشم گذاشت. جبرئیل خبر آورده بود این جسم معطر نورانی و ناب سه روز بر بیابانی با خاکی پوک و تفتیده و شور عریان زیر آفتاب داغ با شنباد زخم‌هایش نوازش خواهد شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->