سرخط خبرها

و هنوز کسی هست زمستان را تمام کند...

  • کد خبر: ۲۱۲۳۷
  • ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۱
و هنوز کسی هست زمستان را تمام کند...
انسیه شهرکی دبیر شهرآرا محله منطقه ۶
دارم گردی از خانه‌ها می‌تکانم، «باران عشقِ» ناصر چشم‌آذر بیخ گوشم روشن است واستاد برای خودش با سرانگشتان طلایی می‌نوازد. ریتم بالا و پایین نوایِ آسمانی‌اش هُری دلم را می‌لرزاند. مرا با خود می‌برد به ناکجاآباد. اصلا هر بار که این قطعه را گوش می‌دهم فکرم می‌رود آن دورها... توی پستو‌های ذهنم. لعنتی خوب جا باز کرده این قطعه دوست‌داشتنی در تار و پودم. در همان نهان‌خانه‌های ذهنم دنبال نشانه‌هایم، نشانه‌هایی از آن روز‌های حال خوب کن؛ یک خاطره، یک اتفاق، یک حس فراموش نشده دست نخورده بکر که بتوان آن را از زیر خروار‌ها فراموشی کشید بالا، چیزی که ته دلم را محکم کند و دلم را گرم کند.
دارم می‌گردم و در این روز‌ها که همه از ترس مردن به خانه‌ها پناه برده‌اند در تمنای یک حس خوبم، یک خواستن که مرا به جان خودم بیندازد و از رخوت دربیاوردم. رخوت‌های سرد زمستان یخ‌زده‌ام را بستاند تا جان دوباره‌ای بگیرم و خون تازه‌ای در رگ‌هایم بدود و بیرون بکشدم از این تار‌های عنکبوتی ذهنم. در این همه هجوم تاریکی به دنبال بهانه‌ای می‌گردم و باز دوباره این «باران عشق» است که بر سرم باریدن می‌گیرد و با ضرباهنگ تندش مرا به خود می‌آورد. سلول‌های خاکستری مغزم انگار فعال شده‌اند، چون مرا به یاد تو می‌اندازند. به یاد با هم بودن‌هایمان، به یاد خنده‌های ریز الکی کودکانه، به یاد با هم رفتن‌هایمان در خانه‌های همسایه‌های قدیمی در شب چهارشنبه آخر سال، یادت هست هنگام برگشتن از ملاقه‌زنی در خانه همسایه‌ها وقتی کلی شکلات و خرت و پرت داخل کاسه آهنی زنگ‌زده می‌دیدیم چقدر ذوق می‌کردیم؛ انگار دنیا را فتح کرده‌ایم و بر بلندترین قله جهان پیروزمندانه ایستاده‌ایم.
یادم می‌آید از آن آتش درست‌کردن پدر در حلبی ۱۷ کیلویی خالی از روغن در گوشه حیاط و پریدن محتاطانه نوبتی‌مان از روی آتش، به یاد خوردن سیب‌زمینی‌های آتشی نپخته، به یاد خواندن شعر دسته‌جمعی فرهاد مهراد: «بوی عیدی، بوی توپ... بوی کاغذ رنگی... بوی تند ماهی دودی. با اینا زمستونو سر می‌کنم.»
دارم تقلا می‌کنم هنوز در این سیاه‌چاله ذهنم دوباره گرمایی پیدا کنم تا زمستانم را حس نکنم و قلب یخ‌زده‌ام را گرم کند و اسب‌های وحشی ذهنم را که بر شقیقه‌هایم یورتمه می‌روند مهار کنم و رگ‌هایم دوباره حس گشودگی کند و دوباره دستم برود سمت قاب‌های عکس رنگ و رو رفته و گردگیری‌شان کنم. رمقی باشد که تار‌های عنکبوت گوشه‌های طاقچه و کنج دیوار را با انگشت‌هایم لمس کنم و کنکاش کنم که این‌بار چه حیوانی به دام عنکبوت افتاده است.
اصلا این روز‌ها آدم‌ها باید یک چیزی در کوچه‌پس‌کوچه‌های قلبشان داشته باشند تا سوز رسیده به مغز استخوان را تاب بیاورند. می‌تواند بوی تلخ پوست نارنگی‌سوخته روی بخاری در روز‌های برف زمستانی باشد، خانه‌تکانی‌های دسته‌جمعی و... کلوچه پختن برای سفره هفت‌سین و سبزه انداختن و سمنو پختن و سبزه انداختن با گندم و جو و عدس، چیزی که آدم بتواند این زمستان را هم سر کند؛ و یادش بماند هنوز کسی هست که نگاهت می‌کند و بغض‌های ماسیده در گلویت را می‌فهمد و درماندگی و عجزت را هنگامی که به دامنش بیاویزی عجیب دوست دارد و هنوز کسی هست که زمستان را تمام کند و شفا بیاید و لبخند بیاید و صبوری بیاید.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->