آخرین چهارشنبهای است که امسال برای شما مینویسم، چند روز دیگر سررسیدی که روی میز کارم هست به آخر میرسد و دیگر نمیشود تویش قراری تنظیم کرد و وعدهای داد. از فروردین تا الان ۹ بار دعوتم کرده اید آمده ام آستان بوسی. حالا که رمضان است و چند روز دیگر هم نوروز. حس غریبی دارم. تلاقی بهار طبیعت و بهار رمضان هم قشنگی خاص خودش را دارد.
من را شبیه افراها و بلوطها و انگورها تازه کنید. جوانههای کوچک و روشن را بر زمختی پیکرم بنشانید و دهانم را معطر از اسمهای معطر خدا کنید. امام رضا جان، چند نوروز دیگر بیاید و من زیر خاک باشم، چند بهار دیگر بیاید و جز همین باران لطف شما کسی نباشد حتی آبی بر سنگ مزارم بپاشد.
قربان نامتان حالا که عقربهها مسابقه گذاشته اند برای منقضی کردن سررسیدها، حالا که عمر میگذرد، حالا که من در این بهار و این رمضان توفیق داشته ام باشم و بندگی کنم. قلبم را خانه تکانی کنید. دستمال نم دار روی شیشههای غبار گرفته روح و قلبم بکشید. دستهای آلوده ام را سوهان بکشید و از پوستی که آفتاب مهر شما برآن تابید و باز نمک به حرامی کرد لایه برداری کنید. امام رضا جان، زمانه زمانه دردهای مگوست. هزار حرف در دل داریم بی آنکه کسی باشد برای شنیدن و لایق شنیدن. خط و نشانی بفرستید که شیطان به بازی مان نگیرد، وسوسه ام نکند که به اینها که رسیدهای نبوغ و تلاش خودت بوده. به من ببخش و به رویم بیار که بخشش تو بوده.
به من ببخش که من جار بزنم،ای صفای قلب زارم هرچه دارم از تو دارم. سال نوتان مبارک. سال نوتان مبارک که مقلب القلوب من شمایید، بهارتان مبارک که فرمان باران به دست شماست. از من حالی بپرسید که محول الحول و الاحوال من شمایید. من توی زندگی ام مانده ام تدبیری کنید که مدبر امور من شخص شماست.
متبرک شمایید آقاجان، بهار شمایید. بر این سرزمین فراوانی بیاورید و برکت و مهر. علف هرز دروغ و نفاق و ریا را ریشه کن کنید. کشور را از دست ظاهر بینهای سطحی اندیش برهانید و متخصصان متعهد را جلوه بدهید. دورتان بگردم کار دست شماست مددی برسانید.