گاهی چنین تصور میشود که ادبیات فرقهنگاری و کتابهای ملل و نحلنویسی، تنها آینهای هستند که آرا و عقاید فرق و ملل و نحل دینی و مذهبی را بازتاب میدهند. در تمدن اسلامی از همان سده دوم، نوشتههایی پدید آمدند که به معرفی اختلافهای مذهبی امت اسلامی پرداختند و بهمرور زمان تا چندین قرن، مهمترین کتابهای ملل و نحلنگاری فراهم آمدند.
در چند سده گذشته نیز همچنان تولید این ادبیات تداوم داشته است؛ گرچه درباره فرقهها و مذاهب قدیمتر، بیشتر روایتگر منابع کهنتر هستند و تحلیلی دقیق و جدید در این دست کتابها دیده نمیشود. شماری از کتابهای ملل و نحل با دستهبندی دقیقتر اختلافات مذهبی، عملا دست به تحلیلی از ساختارهای اختلافهای مذهبی میزدهاند و گاه درمیان نویسندگان این نوع کتابها، دقت در مبانی اختلافات فرقههای مذهبی محل توجه قرار گرفته است، بهنحویکه نوع اختلافها براساس و مبنای روشنی، تفسیرشدنی و قابل انتظار است.
یکی از ابزارهای لازم برای چنین کاری، تعیین سرچشمههای غیراسلامی برای مذاهب و فرقههای مخالف و رقبای عرصه اجتماعی و سیاسی بوده است تا بدین وسیله، «غیرخودی» بودن آنان را آفتابی کنند. بدینترتیب برای بسیاری از فرقهها یا گرایشهای مذهبی و مکاتب کلامی در این دست کتا بها، ریشههای افکار یهودی، مسیحی، زرتشتی یا مانوی و مزدکی قائل میشدهاند و آن فرقهها را گاه حاصل توطئههای دشمنان اسلام برای نفوذ قلمداد میکردهاند.
در این چارچوب البته لازم بوده است که با ذکر پارهای عقاید این فرقهها، شباهتها را برجسته کنند. با این وصف، بهرهگیری از ابزار دروغپردازی و شایعهپراکنی و جعل اسناد و زمین زدن خصم به هرطریق و جعل پارهای از سخنان موافق یا مخالف بر زبان پیشوایان خصم یا مراجعی که اتوریته (اقتدار) مذهبی آنان مورد «اجماع» بوده، از مهمترین شیوههای معمول بوده است. طبیعتا قدرتهای سیاسی با امکاناتی که دراختیار داشتند و نهادهای دینی رسمی که به خدمت میگرفتند، بهسادگی میتوانستند از این ابزارها بهره بگیرند.
ملل و نحلنگاری در بسیاری زمینهها به یاری این ماشین سرکوب میآمده و نتیجه هم در بسیاری مواقع، بهرهگیری از دو عنصر «تکفیر» یا «تفسیق» در «فتاوی» بوده است. تشیع، قرنها بهعنوان اقلیتی در سرزمینهای اسلامی، محل هجوم چنین سازوکاری بوده است. با این وصف در کتابهای ملل و نحلنگاری معمولا تفکیکی قائل میشدهاند میان گروههایی که دچار «بدعت» هستند و آنان را «اهل الأهواء والبدع» میخواندهاند و کسانی که معتقد بودند آرا و عقایدشان فراتر از «بدعت» است و آشکارا رنگ خروج از اسلام و هممرزی با کفر پیدا کردهاند، تا بدان حد که آنان را «اهل کفر و الحاد» میخواندهاند. در منابع ملل و نحلنگاری سنیان، میان شیعیان «رافضی» با باطنیان و غلات شیعی، تفکیکی قائل میشدهاند و گروه دوم را اهل الحاد میخواندهاند.
طبعا بخشی از آنچه در این میان گفته میشد، تنها نوعی برداشت تأویلی از گفتار گرایشهای دیگر آمیخته با اتهامهایی بود که یا مستقیم جعل میشد یا حاصل شایعاتی بود که بهتدریج از گفتارهای شفاهی و دهانبهدهان بدینترتیب وارد ادبیات مکتوب میشد و البته نقل و ذکر این نوع شایعات در کتابهای بعدی، صورت سادهتری مییافت و تبدیل به «حقیقت» میشد.
در این نوع مجادلات مذهبی، عنصر «شایعات» سهمی همواره سرنوشتساز داشته و گاه حرف اول را میزده است. انتقال این شایعات گاه بهدلیل فرهنگ غالب زمانه درقالب نقل احادیث، آسان میشد و راه به کتابهای «رسمی» مییافت. بسیاری از آنچه درباره فرقهها و مکاتب مخالف در کتابهای ملل و نحلنگاری سنیان نقل شده، از این دست است؛ آنچه درباره قدریان و جهمیان و شیعه و رافضه گفته شده است، در اصل بخشی است از جنگ رسانهای و تبلیغاتی که مهمترین ابزارش «حدیث» بوده است و نیز نقل اتهامها بهتدریج در کتابهای ملل و نحل.
طبعا با نقل پیدرپی این نوع شایعات و تبلیغات حاصل از جدالهای فرقهای، این اتهامها بهتدریج بخشی از «حقیقت» را بازسازی میکرده و نفی آن حتی از ناحیه گرایش و فرقه مشمول اتهام، بسیار سخت و حتی گاه غیرممکن بوده است.
بدینترتیب اینگونه فرقههای متهم در برابر این نوع اتهامها، دو واکنش متفاوت را دنبال میکردهاند و درواقع ناچار از آن بودهاند: برای دفاع از خود شیوه متبع آن بوده است که اصل اتهام را میپذیرفتهاند و آن را ناشی از انحراف گروهی اندک از پیشینیان و نه شیوه غالب قلمداد میکردهاند.
طبعا بهدلیل گذشت زمان و تجدد نسلها و نقل پیدرپی اتهامها یا سوءبرداشتها و تفسیرها در ادبیات مکتوب، نفی اصل آن اتهامها کاری ساده نبوده و بهترین شیوه، پذیرش اصل آن و واکنشی متناسب با آن بوده است، بهنحویکه بتواند وجود چنین اتهامی را تبریر کند. در اینجا بود که شیوه دوم مقابله شکل میگرفت و آن، اینکه اصل اتهام بهگونهای پذیرفته میشد و آنگاه در راستای تبریر آن، توجیهات تازهای ارائه میشد که خود ابراز عقایدی تازه بر مبنای اتهامهای دروغین گذشته بود.
بسیاری از آنچه در کتابهای ملل و نحل اهلسنت و نیز در کتابهایی موسوم به «السنه» به وسیله اصحاب حدیث در ابراز اتهامهای مختلف به شیعیان ارائه شده، از این قبیل است؛ بهرهگیری از اتهامهای ساختگی و تبدیل شایعات به گزارههایی که تردید در آن بهتدریج بسیار سخت میشده است؛ فیالمثل آنچه درباره عبدا... بنسبا در این کتابها و ریشههای عقاید او دیده میشود، از همین شمار است. اتهامهایی که معتزله به امامیه درباره اعتقاد به تشبیه میزدهاند، درست در همین چارچوب قابل ارزیابی است.
آنان با ارائه تفسیری نادرست از گفتار متکلم برجسته شیعی، هشامبنالحکم، و با نقل مکرر این تفسیر بیپایه، آن را بهصورت شایعهای چندان گسترش دادند که نهتنها معتزله و بلکه حتی مخالفان آنان که در ساختن این اتهام سهمی نداشتند، نیز آن را مکرر در کتابهای خود نقل کردند و جالب اینکه برخی شیعیان در واکنش به این اتهام، عین آن را پذیرفتند، اما یا درصدد توجیه آن برآمدند یا آن را انحرافی منحصر به هشامبنالحکم دانستند و حتی با جعل احادیثی و بر زبان امامان، در رد باورهای هشامبنالحکم، عملا آب به آسیاب خصم ریختند.
در مقابل احادیث فضایل اهلبیت (ع) که انکار اصل آن برای مخالفان امکانپذیر نبود، نیز همین اتفاق افتاد و عینا احادیثی ساخته شد که همان مناقب را برای صحابه یا خلفای راشدین ادعا کنند و این احادیث البته واکنشهای حدیثی و اعتقادی خود را باز در طرف مقابل بهدنبال داشت.