به گزارش شهرآرانیوز اوایل دهه ۷۰ خورشیدی بود که مجله کیان با مدیریت برخی روشنفکران دینی آن دهه آغاز به کار کرد. این مجله بهدنبال آن بود که با بازخوانی برخی مفاهیم اعتقادی شیعه و اسلام بهدنبال ارائه فهمی جدید از دینورزی در جامعه ایرانی باشد. آنجا بود که مقالات قبضوبسط تئوریک شریعت دکتر سروش بهطور پیوسته منتشر شد و جنجالهای زیادی را بهپا کرد. برخی دیگر از روشنفکران نیز برای نخستینبار با ورود به عرصه هرمنوتیک کلاسیک بر آن شدند که از متون دینی، فهم هرمنوتیکی کنند.
آن دوره با ترجمه مقالات و کتابهای جدید در عرصه مطالعات دینی، جریانی مستمر در جو آکادمیک ایران ایجاد شد و روشنفکران تأثیر بسزایی بر این جریانسازی گذاشتند. درمقابل، برخی اندیشمندانی که از حوزه سر برآورده بودند، با نگاهی انتقادی نظریات روشنفکران دینی را نقد کردند. شاید این تقابل حوزویدانشگاهی در آن دوره، تشنجات سیاسی خاصی را نیز ایجاد کرد. هیچ فردی گمان نمیکرد مقالات اندیشهای، بازخوردی سیاسی در جامعه ایجاد کند.
با نگاه به جریانشناسی روشنفکری دینی و پایهگذاری اسلوب خاص آنها در نقد اعتقادات دینی، با دکتر حسن انصاری، عضو هیئتعلمی مدرسه مطالعات تاریخی پرینستون، گفتگو کردهایم تا با نگاهی منتقدانه، اصول زیربنایی جریان روشنفکری را تبیین و تحلیل کند.
چون ما در جامعهای زندگی میکنیم که مذهب غالب در آن تشیع است، روشنفکری دینی معمولا لبه انتقاد را بهسمت برخی مظاهر اعتقادی و مذهبی شیعی نشانه میگیرد؛ مثلا مسئولیت خیلی از اشکالات را بر گردن تشیع میاندازند. یکی از روشنفکران دینی سالها پیش گفته بود مشکل نبود دموکراسی در اندیشه دینی ما، از آنجا نشئت میگیرد که ما معتقد به مهدویت هستیم و مهدویتگرایی با دموکراسی نمیسازد. آیا واقعا چنین است؟
اینجا علاوهبر اینکه اشتباهی در فهم عقیده مهدویت رخ داده است، گوینده به این پرسش، پاسخ نمیدهد که چرا کسی که به مهدویت در عرصه دینی اعتقاد دارد، ضرورتا باید به دموکراسی بهعنوان راهحلی سیاسی در مقام عمل سیاسی، بیاعتقاد باشد؟
در سطح اجتماعی، نمیتوان تحلیلها را بدین سادهسازیها تنزل داد یا در پاسخ به اینکه گفته میشود مشکل شیعه این است که به ختم نبوت واقعی، معتقد نیست یا به تحریف قرآن معتقد است. باید گفت کدام بچهشیعهای که در خانوادهای مذهبی تربیت شده است، به قرآنی غیر مصحف موجود، ایمان دارد؟ از هر بچهشیعهای درباره نبوت سؤال کنید، به شما خواهد گفت پیامبر اکرم (ص) خاتم انبیاست. هرقدر هم در تشیع بر اهمیت امام تأکید شود، ختم نبوت در جای خودش محفوظ است.
شما ممکن است بگویید تفسیر شیعه از امامت با ختم نبوت نمیسازد. این البته غلط است و پاسخ دارد، منتها حتی اگر چنین تفسیری هم داشته باشید، باز بدین معنا نیست که از دیدگاه کارکرد اجتماعی و تاریخی، بگویید تفسیر پیامبرگونه از امامت، موجب شده است شیعیان درباره ختم نبوت دچار مشکل باشند؛ چون بههرحال شیعه، همواره عقیده به ختم نبوت را از اصول ضروری دین میداند. اتفاقا کسانی این ادعا را مطرح کردهاند که خود تفسیر موسعی از وحی دارند و از بسط تجربه نبوی سخن گفتهاند و از تداوم الهام و نوعیِ وحی بعد از خاتمالأنبیا نیز سخن راندهاند.
نقدی که بهطورکلی بر جریان روشنفکری دینی دارم، این است که این جریان، کمتر بر سهم مطالعات تاریخی در فهم درست دین و منابع دینی تأکید کرده یا اهمیت آن را درمجموع، کم تلقی کرده است، این درحالی است که اگر شما قصد دارید تلقی سنت را از دستگاه کلامی و حقوقی و منابع دینی و روش استنباط احکام به نقد بکشید، نخست باید آنها را در روند تاریخی خود مطالعه کنید.
کارکردها و ضرورتها و زمینههای تعامل نص و واقعیت تاریخی را تا درک نکنیم، دریافت درستی از علل و اسباب ظهور روندها و پدیدههای دینی و باورها و افکار و تعالیم و تفاسیر دینی نخواهیم داشت. هم باید سنت را بهخوبی بشناسیم و هم تاریخ سنت را. بدون این شناخت دوگانه، نمیتوان به نقد سنت نقبی زد. باید در هر مسئلهای چنین دانشی داشت، والا ممکن است نقد ما به خطا برود.
بسیاری از آنچه در جریان روشنفکری دینی بهعنوان پرسش دربرابر مواضع اصولی فقیهان در مواجهه با قرآن و سنت پیامبر (ص) و نحوه دریافت احکام فقهی از منابع دینی مطرح میشود، در خود فقه و بهویژه در دانش اصول در طول قرنها، مجال پرسشهای فقیهان بوده است و چنین نیست که در بسیاری از این پرسشها، فقیهان به زمینههای چنین پرسشگریهایی توجه نکرده باشند.
مقصود من از موضوع ایران، تئوریپردازی برای تبیین نسبت میان ایرانیبودن و اسلامیت و تشیع است. منظورم بحث درباره هویت ایرانی و پایههای تاریخی آن و وحدت ملی و تمامیت ارضی است. روشنفکران دینی البته همواره همچون دیگر طبقات و گروههای مرجع اجتماعی ایرانی، دربرابر وحدت ملی و تمامیت ارضی حساس بودهاند. این مسلم است، منتها تا آنجا که من دیدهام، کمتر به مقولههای تئوریک آن پرداختهاند. شاید یک سببش این است که به مسائل از نظر تاریخی نگاه نمیکنند، بنابراین همان مشکلی که در بالا گفتم، اینجا هم هست، علل تاریخی هم دارد.
ریشههای روشنفکری دینی به دوران سیدجمال میرسد که کمتر دل در این قبیل مسائل داشت و بیشتر در اندیشه اصلاح فکر و عمل امت اسلامی بهصورت یک کل واحد بود که البته در جای خودش نیکوست.
در اصلاح اندیشه دینی و در نقد عمل و کنش دینی و در راستای یافتن پاسخی برای نسبت میان سنت و تجدد، یکی از اولویتهای مهم، پاسخ دادن به پرسش چیستی ما و هویت ماست؛ پرسشهایی مانند ما بهعنوان ایرانی، که هستیم و ایرانی بودن یعنی چه؟ جایگاه مؤلفههای مختلف هویتی ما ایرانیان در آنچه آن را هویت تاریخی ایرانی میشناسیم، چیست؟
اگر با دید تاریخی و جامعهشناختی نگاه کنید، میبینید که روشنفکری دینی، نمیتواند سهم مهم تشیع را در شکلگیری هویت ایرانی منکر شود، بنابراین باید روشنفکری دینی بداند که تشیع برای ما ایرانیان، صرفا یک برداشت مذهبی و اعتقادی از دین اسلام نیست؛ چنانکه معمولا از آن چنین برداشتی دارد، بلکه بخشی از هویت ملی ماست.
برای نقد آنچه امروز در جامعه دینی ما میگذرد، چه از نظر دینی و چه از نظر سیاسی، از دیدگاه روشنفکری دینی، نمیتوان چشم بر واقعیتهای تاریخی بست. نمیتوان صرفا بهعنوان نقد اندیشه دینی، سهم تشیع را در هویت ملیمان درنظر نگرفت. شما میتوانید مانند دکتر شریعتی، تشیع صفوی را در مقابل تشیع علوی بگذارید و بر آن سختترین انتقادها را وارد کنید، اما گمان نمیکنم بههیچروی بتوان دکتر شریعتی را متفکری دانست که دغدغه اصلیاش، هویت ملی بود. من از ناسیونالیسم دفاع نمیکنم. روشن است هرگونه تفکر ناسیونالیستی را که راه بر افراط ببرد، برای اندیشه ملیت و هویت ملی ایرانی مضر میدانم. اما معتقدم روشنفکری دینی باید از گفتمان دوران شریعتی در نقد تشیع صفوی فاصله بگیرد.
معتقدم گرایش شریعتی فقط در خدمت یک ایدئولوژی اسلام سوسیالیستی بود که چندان به مسئله هویت ملی، وقعی نمینهاد یا بهدلایلی مسئله اصلیاش نبود. من مخالفتی با نقد خرافهگرایی ازسوی روشنفکری دینی ندارم یا مخالف این نیستم که روشنفکری دینی، وجوهی از اندیشه دینی تشیع را بازخوانی کند، منتها معتقدم باید به کارکردهای اجتماعی و تاریخی هم توجه کرد.
من در این چارچوب، تعزیهگردانی را در دنباله شاهنامهخوانی و هر دو را مقوم فرهنگ و هویت ملی میدانم. عید نوروز را درکنار عید غدیر میفهمم و دوگانگی بین آنها حس نمیکنم. کما اینکه میان عید غدیر و عید قربان هم تضادی نمیبینم. ایرانیان صدهاسال است حتی اگر از لحاظ تعلق مذهبی شیعه نبودند و در شمار اقلیتهای دینی اسلامی و غیراسلامی هم بودند، باز به همه این مؤلفهها توجه میکردند.
بله و حتی علاقه اهلسنت ایران به اهلبیت (ع)، محدود به دوران صفوی به اینطرف هم نیست. از نخستین سدههای اسلامی، تسنن در ایران با نوعی دلبستگی به اهلبیت (ع) آمیخته شد. بعدا تصوف و گسترش آن درمیان تسنن و تشیع، زمینه این نزدیکی را بیشتر فراهم کرد، بنابراین دولت صفویه، بیمقدمه نبود. میدانیم که یکی از پایههای استقرار دولت صفوی در ایران، تصوف قزلباشی بود.
شیخصفی اردبیلی، خود یک صوفی سنیمذهب متمایل به تشیع بود. احفاد او در شرایطی انتقال از تسنن به تشیع را تجربه کردند که جامعه ایرانی و گرایشهای مذهبی در دوران تیموریان و اخلاف آنان، کاملا آماده برای آن بود؛ چیزی که مرحوم استاد محمدتقی دانشپژوه از آن به «تسنن دوازدهامامی» تعبیر میکند، بههرحال من معتقدم روشنفکری دینی، کمتر به این مقوله پرداخته و موضوع ایران کمتر محوریتی در اندیشه آن داشته است و یکی از دلایلش هم، همان ضعف توجه به مطالعات تاریخی است.
بازهم تأکید میکنم که مقصود من از تشیع، جنبه تمدنی آن است که علاوهبر امامیه، همه سنتهای مذهبی ایرانی علاقهمند به اهلبیت (ع) را دربر میگیرد؛ هم مذهب دارد، هم فرهنگ، هم هنر دارد و هم ادبیات و شعر و موسیقی آیینی... حافظ و مولانا و سعدی هم در آن جای میگیرند و همچون کسای پیامبر، همه «اهلبیت» را زیر بالوپر میگیرد.
روشنفکران دینی در نقد فقه، سخن بسیار گفتهاند. در اینباره از نقد حدیث و اصالت نداشتن یا حجیت آن گفتهاند، اما بحثهای آنها در غیاب توجه آکادمیک به موضوع حدیث و تاریخچه آن و نقدهایی است که متخصصان حدیث در جهان اسلام و بهویژه در غرب و اسلامشناسان درباره تاریخ و اصالت حدیث، مطرح کردهاند.
همین نقدها درباره اصالت حدیث را شماری دیگر از میان هر دو گروه عالمان مسلمان و اسلامشناسان دیگر نقد کردهاند. روشنفکری دینی عموما در نقد حدیث به کلیات بسنده میکند و جزئیات مسائل را به بحث نمیگذارد. بدینترتیب برخی روشنفکران دینی با یک حکم کلی، معتقدند حدیث غیراصیل است، الا ما خرج بالدلیل.
من با این رویکرد طبعا نمیتوانم همدلی نشان دهم. این رویکرد با شیوههای مقبول مطالعات تاریخی سازگار نیست. اگر بپذیریم که حدیث، مهمترین منبع آن چیزی است که فقه اسلامی را شکل میدهد، برای نقد فقه و رویکردهای فقهی آنطور که روشنفکران دینی بهدنبال آن هستند، نیازمند نقد درست حدیث هستیم. اما آیا بهنظر شما، نقدی که متکی بر دانش وسیع درباره خود علم حدیث نباشد، میتواند جدی قلمداد شود؟ به این دلیل معتقدم هرگونه اصلاح فهم دینی در اسلام، باید از خود فقه آغاز شود و تواناییهای درونفقهی و برونفقهی درباره اجتهاد در فروع و اصول را دنبال کند. این مسئله مهمی است که بعید میدانم تا اطلاع ثانوی، دستکم تعدادی از روشنفکران دینی ما توفیقی در تحقق آن داشته باشند.