تا مهربانی بیشتر شود وداع با پیکرهای ۹ شهید مرزبان تازه‌تفحص‌شده در معراج شهدای تهران برنامه سه‌شب مناجاتخوانی حاج منصور ارضی همزمان با شهادت امام کاظم(ع) و مبعث پیامبر(ص) در حرم رضوی اجرای سند مهدویت به دست مردم محقق ‌می‌شود فصل دوم برنامه تلویزیونی مهنا به‌زودی از رسانه ملی پخش می‌شود پخش فصل جدید مستند ملازمان حرم به‌زودی از شبکه افق + فیلم هفدهمین رویداد استارتاپی اسلامی – قرآنی طلوع برکت مراسم تشییع پیکر همسر شهید برونسی در مشهد برگزار شد (۴ بهمن ۱۴۰۳) + فیلم ابهامات حذف دهک‌بندی ایثارگران رفع شد آیت‌الله عبدالله جوادی آملی: رضایت به فعل باطل، هم‌تراز انجام آن است فراخوان ثبت‌نام در «طرح ملی انسان مسئول» ویژه ماه مبارک رمضان، منتشر شد ریزش کاشی‌کاری‌های مسجد تاریخی سید اصفهان چهره سال همایش ملی سلامت معنوی اسلامی شناخته شد علی غلام آزاد، راهی مسابقات بین‌المللی قرآن الجزایر شد وزیر آموزش و پرورش: آسیب‌های دانش‌آموزان و دانشجویان از باورهای اعتقادی متناقض نشئت می‌گیرد درس‌نامه زندگی با آیه‌ها ویژه ماه مبارک رمضان روانه بازار شد رویداد ملی طبا، بستری برای درآمدزایی طلاب
سرخط خبرها

نشانی خط‌های سفید

  • کد خبر: ۲۲۷۴۷۷
  • ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۳
نشانی خط‌های سفید
مرتضی سلام نمازش را که داد، سجاده اش را جمع کرد. سطل رنگِ سفید و قلم مو را برداشت و از خانه زد بیرون.

«السلام علـیکـم و رحمه ا... و برکاته!»

مرتضی سلام نمازش را که داد، سجاده اش را جمع کرد. سطل رنگِ سفید و قلم مو را برداشت و از خانه زد بیرون. خنکای صبحِ پاییز، بعد از بارش باران، که تا خودِ صبح باریده بود، زد توی صورتش. بسم ا... گفت و شال سبزش را محکم‌تر دور گردنش پیچید. پشت سرش را نگاه کرد. کوچه تا انتهایش خیس و خالی بود. به اولین دیوار که رسید سطل رنگ را گذاشت روی زمین. قلم مو را زد توی رنگ و کشید روی دیوار. طاهره گفته بود: «شما هرقدر بزرگ‌تر بِنویسِن بهتره، آقا سید همیشه یادش مِره عینکش رِ وردِره.»

کم کم صدای کلاغ‌ها بلند شد. مرتضی نگاهی به بالای سرش انداخت، دلِ آسمان هنوز پر بود. اولی را که نوشت سطل را برداشت و رفت سراغ کوچه بعد. تمام این دیوار‌های کوتاه و بلند، همه این خانه‌های بزرگ و خالی که آدم هایش بعضی‌ها بودند و بعضی‌ها غزل خداحافظی را خوانده بودند، برای مرتضی پر از خاطره بود. به دیوار بعدی که رسید پشت سرش را نگاه کرد، با خودش گفت: «ای دیوار از همه دیدش بهتره، آقام از ایور اگه بیه اول اینجه رِ می‌بینه.»

قلم مو را توی رنگ زد و کشید روی دیوار بتنی، حواسش بود رنگ شُره نکند، اما این دیوار‌ها همان قدر که راز‌ها و خاطرات این محله و این کوچه‌ها را درونشان نگه داشته بودند، همان قدر هم رنگ را روی خودشان نگه نمی‌داشتند. مرتضی قلم مو را چندین بار روی دیوار کشید. چند قدم عقب رفت و نگاه کرد.

از وقتی آقاسید (بابای مرتضی) دکان کفاشی اش را جمع کرده بود و خانه نشین شده بود، گاه به گاه حواسش پرت می‌شد. یادش می‌رفت کلاه سبزش را کجا گذاشته، اسم نوه هایش را فراموش می‌کرد، از همه بدتر توی خیابان، توی کوچه و محله، یکهو یادش می‌رفت کجا هست. یادش می‌رفت کجا می‌خواسته برود و از کجا آمده. آقاسید هر روز عادت داشت برود زیارت، اما تازگی‌ها چندبار وسط کوچه پس کوچه‌های نزدیک خانه، حیران مانده بود.

دیده بودند که ایستاده و زیرلب می‌گوید: «کجا مُخواستم بُرُم مو؟» نوشته روی آخرین دیوار که شکل گرفت و تمام شد، مرتضی چند قدم آمد بالاتر و گنبد و گلدسته‌های حرم را که دید دست بر سینه گذاشت و سلام داد. نگاهش می‌پرید لابه لای بال و پرزدن ِ کبوتر‌های حرم. توی دلش غوغا بود، یک قطره باران، یک قطره اشک، دل آسمان و دل مرتضی، هر دو پر بود.

اولِ صبح آقاسید همین طور که زیرلب آیه الکرسی می‌خواند از خانه بیرون آمد. طبق عادت هر روز، تا انتهای کوچه رفت. همانجا ایستاد و یک لحظه مردد ماند! کجا می‌خواست برود؟ ناگهان نگاهش افتاد روی دیوار بزرگِ خانه حاج غلامرضا، لبخند آمد روی لبش. با خط سفید و بزرگی نوشته بود «حرم» علامتی هم در کنارش راه را نشان داده بود. سرش را تکان داد و زیر لب با خنده گفت: امان از حواس پرتی.

عکس: ساسان فهیمی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->