آیت‌الله علم‌الهدی: بسیجیان دانشجو و طلبه، نگهبان اعتقادی جریان بسیج هستند+ویدئو پیکر مطهر ۱۴ شهید گمنام دفاع مقدس در استان خراسان رضوی تشییع می‌شود رئیس کمیته امداد: خیرین بازوان انقلاب در خدمت‌رسانی به نیازمندان هستند جمع‌آوری ۴۰ میلیارد تومان کمک برای مردم غزه و لبنان توسط خیرین و هیئت‌های مذهبی کشور قصه آقای راستگو | یادی از حجت‌الاسلام محمدحسن راستگو، روحانی نام‌آشنای مشهدی مروری بر روایات ائمه اطهار (ع) درباره عقل | بهترین نعمت برای دنیا و آخرت نصرت الهی در پرتو صبر و پایداری دهک‌بندی ارائه خدمات به ایثارگران از بودجه حذف می‌شود خوش‌به‌حال گردو‌ها اعتکاف ماه مبارک رجب با حضور ۱۵۰۰ معتکف در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود + فیلم (۳۰ آبان ۱۴۰۳) مروری بر زندگی و خدمات استاد «مهدی ولائی»، مأمور ثبت‌احوال نسخه‌های خطی حرم امام‌رضا(ع) زیارت، مدارِ معرفتیِ تربیت لبخند بزن تا سعادتمند شوی | مروری بر بیانات امام رضا (ع) درباره شادی و سرور خانه‌هایی که حکم بهشت را دارند «پدر»؛ مایه رحمت، مظهر قدرت | بررسی بایدهای نقش پدر خانواده براساس آموزه‌های دینی رونمایی از پایگاه تخصصی «مقاومت» در کتابخانه آستان قدس رضوی (۲۹ آبان ۱۴۰۳) برگزاری انتخابات مجمع عمومی اتحادیه مؤسسات و تشکل‌های قرآنی در مشهد کاهش مصرف برق در حرم مطهر امام رضا(ع) درراستای مصرف بهینه‌ انرژی کار و تلاش برای سعادت خلق و رضایت خدا | چند توصیه اقتصادی برگرفته از سیره امام محمد باقر (ع)
سرخط خبرها

نشانی خط‌های سفید

  • کد خبر: ۲۲۷۴۷۷
  • ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۳
نشانی خط‌های سفید
مرتضی سلام نمازش را که داد، سجاده اش را جمع کرد. سطل رنگِ سفید و قلم مو را برداشت و از خانه زد بیرون.

«السلام علـیکـم و رحمه ا... و برکاته!»

مرتضی سلام نمازش را که داد، سجاده اش را جمع کرد. سطل رنگِ سفید و قلم مو را برداشت و از خانه زد بیرون. خنکای صبحِ پاییز، بعد از بارش باران، که تا خودِ صبح باریده بود، زد توی صورتش. بسم ا... گفت و شال سبزش را محکم‌تر دور گردنش پیچید. پشت سرش را نگاه کرد. کوچه تا انتهایش خیس و خالی بود. به اولین دیوار که رسید سطل رنگ را گذاشت روی زمین. قلم مو را زد توی رنگ و کشید روی دیوار. طاهره گفته بود: «شما هرقدر بزرگ‌تر بِنویسِن بهتره، آقا سید همیشه یادش مِره عینکش رِ وردِره.»

کم کم صدای کلاغ‌ها بلند شد. مرتضی نگاهی به بالای سرش انداخت، دلِ آسمان هنوز پر بود. اولی را که نوشت سطل را برداشت و رفت سراغ کوچه بعد. تمام این دیوار‌های کوتاه و بلند، همه این خانه‌های بزرگ و خالی که آدم هایش بعضی‌ها بودند و بعضی‌ها غزل خداحافظی را خوانده بودند، برای مرتضی پر از خاطره بود. به دیوار بعدی که رسید پشت سرش را نگاه کرد، با خودش گفت: «ای دیوار از همه دیدش بهتره، آقام از ایور اگه بیه اول اینجه رِ می‌بینه.»

قلم مو را توی رنگ زد و کشید روی دیوار بتنی، حواسش بود رنگ شُره نکند، اما این دیوار‌ها همان قدر که راز‌ها و خاطرات این محله و این کوچه‌ها را درونشان نگه داشته بودند، همان قدر هم رنگ را روی خودشان نگه نمی‌داشتند. مرتضی قلم مو را چندین بار روی دیوار کشید. چند قدم عقب رفت و نگاه کرد.

از وقتی آقاسید (بابای مرتضی) دکان کفاشی اش را جمع کرده بود و خانه نشین شده بود، گاه به گاه حواسش پرت می‌شد. یادش می‌رفت کلاه سبزش را کجا گذاشته، اسم نوه هایش را فراموش می‌کرد، از همه بدتر توی خیابان، توی کوچه و محله، یکهو یادش می‌رفت کجا هست. یادش می‌رفت کجا می‌خواسته برود و از کجا آمده. آقاسید هر روز عادت داشت برود زیارت، اما تازگی‌ها چندبار وسط کوچه پس کوچه‌های نزدیک خانه، حیران مانده بود.

دیده بودند که ایستاده و زیرلب می‌گوید: «کجا مُخواستم بُرُم مو؟» نوشته روی آخرین دیوار که شکل گرفت و تمام شد، مرتضی چند قدم آمد بالاتر و گنبد و گلدسته‌های حرم را که دید دست بر سینه گذاشت و سلام داد. نگاهش می‌پرید لابه لای بال و پرزدن ِ کبوتر‌های حرم. توی دلش غوغا بود، یک قطره باران، یک قطره اشک، دل آسمان و دل مرتضی، هر دو پر بود.

اولِ صبح آقاسید همین طور که زیرلب آیه الکرسی می‌خواند از خانه بیرون آمد. طبق عادت هر روز، تا انتهای کوچه رفت. همانجا ایستاد و یک لحظه مردد ماند! کجا می‌خواست برود؟ ناگهان نگاهش افتاد روی دیوار بزرگِ خانه حاج غلامرضا، لبخند آمد روی لبش. با خط سفید و بزرگی نوشته بود «حرم» علامتی هم در کنارش راه را نشان داده بود. سرش را تکان داد و زیر لب با خنده گفت: امان از حواس پرتی.

عکس: ساسان فهیمی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->