دیدار صمیمی اهالی قلم با تولیت آستان قدس رضوی| هنر نویسندگی؛ امتداد دهنده سیره ائمه اطهار(ع) در جامعه همه آنچه باید پیش از ورود به ماه محرم بدانیم زمان ثبت‌نام اربعین اعلام شد + لینک آیت الله سیستانی دوشنبه را اول ماه محرم ۱۴۴۶ اعلام کرد برگزاری «کرسی تفسیر موضوعی قرآن کریم» در حرم امام‌رضا(ع) عزاداری هیئت‌های مذهبی سراسر کشور در "حسینیه حرم" زیارت دلیل رفاقت بود یادی از استاد کاظم مدیرشانه چی، چهره ماندگار علوم حدیث و استاد دانشگاه فردوسی مشهد برگزاری آیین سنتی «اذن عزا» حضرت سیدالشهدا‌(ع) در حرم امام‌رضا(ع) + جزئیات به کی رأی بدیم؟! آیینه‌ها، در عبادت یار | درباره هنر چهارصدساله آینه‌کاری در حرم امام‌رضا(ع) راز سجده مروری بر آموزه‌های امام رضا(ع) درباره عزای سیدالشهدا(ع) اجتماع بزرگ هیئت‌های عزادار حسینی در مشهد (۱۳ تیر ۱۴۰۳) ۶۰۰ کودک‌ونوجوان یتیم، میهمان آستان قدس رضوی شدند استقرار ۳۲ صندوق اخذ رأی در حرم امام‌رضا(ع) یادی از فیلسوف، حاج ملاهادی سبزواری | در دیده اسرار همه خانه اوست تربیت مهدوی افق می‌خواهد
سرخط خبرها

آخرین اخبار چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

آن مرد با باران آمد

  • کد خبر: ۲۳۰۹۹۸
  • ۰۹ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۰
آن مرد با باران آمد
حال عجیبی است. دو سه روزی می‌شود که با خواندن هر جمله‌ای یا دیدن تصویری از آقای رئیسی و فعالیت هایش، بغض گلویم را می‌فشارد و پقی اشکم سرازیر می‌شود.

یکشنبه بعدازظهر و دوشنبه صبح: چشم انتظاری

«بالگرد حامل رئیس جمهور فرود سختی داشته است.» خبر فقط تکرار می‌شود. اینجاست که تازه بار معنایی واژه‌ها را می‌فهمی، «فرود سخت». امیدی همراه با انتظار در دلم جان می‌گیرد. سعی می‌کنم با موج حرکت نکنم. کاری که همه عمرم کرده ام. من آدم لحظه‌ها نیستم. از این همه هیاهو فاصله می‌گیرم. می‌دانم مثل همیشه ختم به خیر می‌شود. 

دست خودم نیست. نیمه‌های شب یک بار دیگر گوشی ام را چک می‌کنم. بازهم خبری نیست. به نظرم بی خبری بهتر از خبر بد است. ساعت حوالی ۸ صبح است. بالاخره یکی از راه می‌رسد و دکمه تلویزیون را می‌زند. چشمم که به نخستین خبر زیرنویس شده می‌افتد، دلم هری می‌ریزد: «نشانه‌ای از زنده بودن سرنشینان بالگرد حامل رئیس جمهور پیدا نشده است.» 

شارژ باتری ام به یک باره خالی می‌شود؛ از صد به صفر. همیشه پایان همه چشم انتظاری‌های زندگی ام خوش خبری بوده است و حالا برای نخستین بار تجربه متفاوتی را زیسته ام. دلم برای دلواپسی‌های پس از این زندگی ام هم می‌سوزد. تکرار هجا‌های ابراز تأسف مادرم خبر را مانند مته‌ای درون مغزم فرو می‌برد و هربار بند دلم را پاره می‌کند.

دوشنبه بعدازظهر، سه شنبه و چهارشنبه: خشم و دیگرهیچ

خشم عجیبی همه وجودم را فراگرفته است. این حس را زمان شهادت حاج قاسم هم تجربه کردم. از کی و از چی نمی‌دانم! فقط می‌دانم نوبت پیش منشأ خارجی داشت و این بار داخلی. همه چیز توی مغزم دوران گرفته است، شوخی‌های رسانه‌ای با پیش خبر فرود سخت بالگرد حامل رئیس جمهور، فعالیت‌های دولت در این مدت، تمسخر‌ها و توهین‌ها و خودتحقیری‌های همیشگی، تحلیل‌های رفتاری آدم ها، بازی‌های حزبی و. تیر آخر شلیک می‌شود، گمانه زنی‌ها برای علت سانحه شروع شده است. 

از این فازی که همه برمی دارند، متنفرم، «کسی نمی‌تونه سر ما رو کلاه بذاره.» همه چیز توی ذهنم می‌چرخد و لحظه به لحظه خشمم را بیشتر می‌کند. این همه بی تدبیری از این خواص تعجب دارد. به جای آرام کردن شرایط، موج می‌سازند بی آنکه بدانند خودشان هم سوار بر این موج اند. «ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید.»

این برشی از سخنرانی‌های روز پیش رهبری است که مدام در سرخط خبر‌ها تکرار می‌شود. در ذهنم یک بار دیگر به درایت و سیاست این مرد بزرگ آفرین می‌گویم. همان چیزی که مایه حسرت و تأسف و البته ترس بسیاری از دولت‌ها و حکومت‌ها در دنیاست، ولی این موضوع هم نمی‌تواند از حجم خشمی که دارم، بکاهد.

پنجشنبه و روز‌های پس از آن: عذاب وجدان

حال عجیبی است. دو سه روزی می‌شود که با خواندن هر جمله‌ای یا دیدن تصویری از آقای رئیسی و فعالیت هایش، بغض گلویم را می‌فشارد و پقی اشکم سرازیر می‌شود. این قدر رقت قلب پیدا کرده ام که خودم هم خودم را نمی‌شناسم. مشابه حال خودم در این چند روز زیاد دیده ام. آدم‌هایی که خیلی از آن‌ها بعید بود، این طرفی، آن طرف و حتی برانداز جماعت.

تازه متوجه می‌شوم این چیزی که دلم را هربار به آتش می‌کشد، عذابی است که وجدانم در این چند روز کشیده است. اعترافی که خیلی‌های دیگر هم کرده بودند و هنوز باورم نمی‌شد که من هم جزو همان‌ها باشم. درحق آن مرد بزرگ بد کرده بودیم. همان رویه‌ای را با او درپیش گرفته بودیم که با بقیه دولت‌های پیش از او هم داشتیم، مخالفت به جای نقد، بی انصافی به جای همراهی و.‌

می‌پذیرم باید این قدر اشک بریزم تا دست کم در محضر وجدانم بخشیده شوم.

حتم دارم این بهانه ام برای حضور در مراسم تشییع، بر اثر رسانه‌ای که این تشییع میلیونی دارد، می‌چربد. همان طور هم می‌شود. حضور در آن جمع میلیونی و دیدن تابوت‌ها پیچیده در پرچم پرافتخار کشورم بالاخره آبی می‌شود بر آتش درونم و شعله‌هایی را که در این چند روز در درونم زبانه کشیده اند، خاموش می‌کند. اینجا غلغله است، همه آمده اند و مدام این جمله در مغزم تکرار می‌شود: آن مرد آمد، آن مرد با باران آمد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
نظرسنجی
در دور دوم، شما به کدام نامزد انتخابات ریاست جمهوری رای می دهید؟
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->