فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

مادری که خودش ناف را قیچی می‌زند

  • کد خبر: ۲۳۵۲۳۳
  • ۰۳ تير ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۹
مادری که خودش ناف را قیچی می‌زند
من مبتدی باید چه کار کنم؟ اصلا از چه راهی باید بروم که بتوانم شاخک هایم را حساس و غریزه ام را بیدار و شامه ام را تیز کنم؟ چاره همه این‌ها در تمرین «فاصله گرفتن از متن» است.

یک حرفه‌ای خودش ترازوی خودش است؛ می‌تواند خوب یا بد بودن متنی را که نوشته بسنجد، می‌تواند به آن شک کند و برگردد، روز‌ها روی آن مکث کند، درباره اش فکر کند، برایش چاره‌ای بیندیشد، و در نهایت از چالشی که داشته عبور کند. یک آدم متبحر شامه تیزی دارد؛ بوی گندیدگی را در متن خودش می‌تواند حس کند.

شاید دلیلش این باشد که با زیاد نوشتن و زیاد کلنجاررفتن با متن شاخک‌های آدم تیز و حساس می‌شود، غریزه اش فعال و بیدار می‌شود و هرجا ــ هرچقدر هم اندک و نامحسوس ــ پایش بلغزد می‌تواند حسش کند. اگر گوشه‌ای فعلی نامناسب در انتهای جمله کاشته، دماغش بوی آن را احساس می‌کند. حتی شاید نداند که این خطا دقیقا کجا اتفاق افتاده، ولی می‌داند باید برگردد و با ظریف‌ترین پنس دنیا آن کلمه را از وسط خروار‌ها پاراگراف و جمله پیدا کند و با نهایت دقت آن را عوض کند.

همه این‌ها درست، اما من مبتدی باید چه کار کنم؟ اصلا از چه راهی باید بروم که بتوانم شاخک هایم را حساس و غریزه ام را بیدار و شامه ام را تیز کنم؟ چاره همه این‌ها در تمرین «فاصله گرفتن از متن» است. بگذارید با یک مثال ساده همین جا قال قضیه را بکنم: می‌گویند ساکنین کنار دریا نمی‌توانند صدای دریا را بشنوند. خدا می‌داند که این جمله چقدر زیبا و پرمغز است! ما، همیشه خدا، در بیست و چهار ساعت روز، حتی زمانی که خوابیم، مشغول وِرزَدن در مغزمان هستیم.

 نوشته هایمان هم معمولا از الگو‌هایی تبعیت می‌کنند که در نحوه حرف زدن درونی ما تعریف شده اند؛ و این یعنی شیوه حرف زدن ما در ذهنمان، و شیوه نوشتنمان، همان صدای دریاست. ما نمی‌توانیم صدای متن خودمان را بشنویم، مخصوصا اگر متن را تازه نوشته باشیم. این یعنی که منِ مبتدی یک چالش جدی پیشِ روی خودم دارم: اصلا نمی‌توانم نوشته خودم را قضاوت کنم و ببینم چه عیاری دارد.

بگذارید این جریان درهم پیچ را ساده کنیم، گرهش را با یک حرکت ساده سبابه و شست باز کنیم. برای ساکنین کنار دریا، یک سفر به منطقه‌ای ساکت و کوهستانی تصور کنید. فقط یک هفته کافی است که مغزشان از صدای دریا تهی شود و آرام بگیرد. بعد از یک هفته که به منطقه خودشان برمی گردند، اولین چیزی که احساس می‌کنند صدای خروش امواج است، همان قدر مهیب و عمیق که آدمی اولین بار می‌شنود. 

پس باید یاد بگیرم از متنم فاصله بگیرم، مثل مادری که نمی‌تواند واقعیت فرزند خودش را ببیند، مگر اینکه از او فاصله بگیرد. وقتی دارید سرسختانه با متنتان کلنجار می‌روید و عصب‌های شما کم کم دارند در برابر آن کرخت و بی حس می‌شوند، زمان آن رسیده که از نوشته فاصله بگیرید. آن را کنار بگذارید، بروید قدم زدن، کتاب بخوانید، آشپزی کنید، با یک دوست گپ بزنید، کاری کنید که وجود دریاکنار شما به سفر برود. 

بعد از یک مدت، که قلبتان می‌تواند حسش کند، برگردید سراغ نوشته خودتان. قول می‌دهم که این برخورد اولیه شگفت زده تان کند. متوجه می‌شوید که تمام چاله چوله‌های نوشته را می‌بینید، جمله‌هایی که خام دستانه نوشته شده اند، کلماتی که هیچ تناسبی با اتمسفر ندارند و ... همه، مثل صدای دریا در اولین برخورد، شنیده می‌شوند.

راه‌های سریع تری هم هست که نیاز نداشته باشید یکی-دو هفته یا حتی بیشتر از متن فاصله بگیرید: اولی، نوشته را با صدای بلند برای خودتان بخوانید. به قول فورد مادوکس فورد، «شاید چشم‌های شما به چیزی عادت کرده که گوش هایتان نسبت به آن مصون مانده است.» پس با صدای بلند بخوانید و یک حس دیگر (= شنوایی) را وارد میدان کنید.

دومی، شکل متن را تغییر بدهید؛ مثلا، اگر نوشته شما خودکاری و روی کاغذ است، آن را تبدیل به متن تایپی کنید؛ به طرز جادویی و عجیبی، متن در پیشگاه چشمان شما شکل دیگری به خودش می‌گیرد و قضاوت را برای شما راحت‌تر و بهتر می‌کند. سومی، بگویید یک نفر دیگر متن را برای شما بخواند ــ این دیگر از آن نسخه‌هایی است که توی دکان هر عطاری پیدا نمی‌شود!

 این توصیه، از جهاتی، فراتر از توصیه اول است: با این ترفند، شما کاری می‌کنید که لحن دیگری و صدای دیگری مثل پوستینی متن شما را بپوشاند و بین شما و نوشته تان فاصله بیندازد. تمام این روش‌ها کمک می‌کنند که بتوانید خودتان سره و ناسره چیز‌هایی را که نوشته اید تشخیص بدهید.

با احترام عمیق به نیکوس کازانتزاکیس که «زوربای یونانی» اش برای تمام عمر کفایت می‌کند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->