موجزنویسی چنان موضوع مفصل و پرشاخ و برگی است که میشود گفت بخش قبلی صرفا مقدمهای برای آغاز این مبحث بوده است. بگذارید در اینجا، برای ملموس ترشدن بحث و پیش بردن آن با مصادیق گویا، به سراغ مینی مالیسم و چند پدیده دیگر برویم. اول، بیایید موجزنویسی را در دو ساحت متفاوت تقسیم کنیم: ایجاز در زبان و ایجاز در طراحی. تفاوت این دو در این است که برای اولی شما توصیفی مطول و پرجزئیات را هرس میکنید تا به هسته آن برسید که موجز است، شبیه چیزی که مینیمالیستها به آن میگویند ... .
«الفقر الموت الاکبر»[۱] (فقر مرگ بزرگتر است)، «الطمع رِقّ مؤبّد»[۲] (طمع بردگی جاودانه است). قدرت ایجاز در این احادیث و جملات قصار را ببینید. این صیقل دادنِ زبان جمله را تبدیل به تیغی بُرنده و نافذ کرده است. حذف کردن جزئیات زاید و توضیحات بی مورد کمک میکند که به تأثیر شفاف و قدرتمند کلمات برسید و سطح سبک خودتان را ارتقا دهید، شبیه همان چیزی که مینی مالیستها به آن میگویند ... .
برویم سراغ ایجاز در ساحت دوم، یعنی در طراحی (ریخت متن). این موضوع را با ذکر یک مثال پیش ببریم، داستانک «مشاجره از نوع اسکارلاتی» از ریچارد براتیگان: «وقتی زن هفت تیر خالی را تحویل پلیس میداد، گفت: ‘زندگی کردن توی یک آپارتمان تک خوابه در سن خوزه با مردی که داره ویولن زدن یاد میگیره خیلی سخته. ’»[۳]
فکر میکنید برگ برنده این داستانک مرگ بار کجاست؟ در پیداکردن نقطه شروع آن، کاری شبیه به آنچه مارکز میکرد. مارکز میگفت، گاهی که در پیداکردن نقطه شروع داستان سردرگم میشود، نزدیکترین نقطه به پایان را انتخاب میکند، چون میداند بار داستانی سنگین و چشمگیری دارد. در اینجا هم براتیگان، به جای توضیحات و توصیفات مفصل از زندگی یک زوج در آپارتمان کوچکشان و اینکه صدای آرشه ویولن چطور روی اعصاب زن میرفته و حالت هیستریک او را تشدید میکرده، دست به یک انتخاب زده است، اینکه فقط لحظه آخر ماجرای این زندگی ــ یا حتی لحظه بعد از آخر ماجرا ــ را برای روایت انتخاب کند، همان لحظهای که زن کارش را کرده و دیگر دارد هفت تیر خالی را تحویل پلیس میدهد. به این ترتیب، در یکی-دو خط کاری میکند که خیلی از نویسندهها با سیاه کردن چند صفحه هم از پسش برنمی آیند.
این، نمونه و شمهای از قدرت موجزنویسی است، همان چیزی که مینی مالیستها به آن میگویند «تأثیر ناب». در مینی مالیسم که به طور کلی اصل بر ساده کردن فرم و محتواست، هنرمند یا نویسنده رویکرد خاصی را دنبال میکند. او اعتقاد دارد که در شلوغی (مثلا، یک میز پر از خرت و پرت را در نظر بگیرید) انرژی ذهن تقسیم میشود و نمیتواند به درستی اشیای تلنبارشده را ببیند؛ چشم، به جای دیدن تک تک اشیا، یکجا تودهای از اشیا را میبیند و در دیدن جزئیات کمترین دقت را به خرج میدهد.
اما، اگر صحنه (همان میز یا یک جمله یا کل طرح یک داستان) را خلوت کنیم و تنها به وجود یک شیء اکتفا کنیم، اتفاق ویژهای در ذهن و چشم مخاطب رخ میدهد: به طور خاص و مؤثری آن شیء را میبیند، با تمام جزئیات و کل وزن سنگینی که در فضا ایجاد میکند. مثلا، فرض کنید یک چاقوی تاشوِ سفری روی میز باقی بماند؛ در اینجا و به دور از شلوغی، شیء گرانش و جاذبهای مییابد که ذهن مخاطب را مسحور خودش میکند. این همان رسیدن به «تأثیر ناب» است.
حالا دوباره تمام مثالهایی را که از بخش یک تا اینجا آمد مرور کنید. بله؛ دقیقا! تأثیر ناب و تأثیر ناب و تأثیر ناب. این دقیقا همان چیزی است که تبلیغات چیها به آن رسیده اند، به ویژه در مبحث طراحیِ ”slogan“، چیزی که در فارسی به آن میگوییم «شعار تبلیغاتی». لغت نامه آکسفورد در تعریف ”slogan“ آورده است:
“a short and striking or memorable phrase used in advertising. ”
(یک عبارت کوتاه و قابل توجه یا به یادماندنی که در تبلیغات استفاده میشود.)
به کلمات «قابل توجه» و «به یادماندنی» دقت کنید که چطور میدرخشند. این همان تأثیر ناب است. نمونههایی از این شعارها را ببینید:
Think different!
متفاوت فکر کن! (اپل)
Just Do It!
فقط انجامش بده! (نایکی)
Live for Now!
در لحظه زندگی کن! (پپسی)
نمونههایی از این دست بسیار زیادند. در همه آنها میتوانید تجلی چیزهایی را که تا اینجای کار گفته شد ببینید. در بخش بعدی، چند نمونه عملی از شیوههای هرس کردن متن را برایتان میآورم تا پرونده ایجاز و موجزنویسی را ببندیم.
با احترام عمیق به میخاییل بولگاکف و کتاب «مرشد و مارگاریتا» یش.
[۱] «نهج البلاغه».
[۲] همان.
[۳] «اتوبوس پیر»، نوشته ریچارد براتیگان، ترجمه علیرضا طاهری عراقی.