تولیت آستان قدس رضوی: روشنگری و هدایتگری نسل جوان از مهمترین رسالت‌های طلاب و روحانیون است کرسی تلاوت رضوی یادبود شهید «یحیی سنوار» در حرم مطهر رضوی برگزار شد مساعدت شهردار مشهد برای تزریق نقدینگی به پروژه معراج شهدا عضو کمیسیون ایثارگران شورای اسلامی شهر مشهد: اقدامات کشور‌های دیگر در زمینه بازماندگان جنگ باید پیاده‌سازی و بعد مقایسه شود توزیع بسته‌های غذایی آستان قدس رضوی ویژه مهاجران لبنانی بنویسیم چقدر زندگی آخرین پل را برای شهادت ساخت | یادی از شهید مهندس سردار حسن آقاسی‌زاده اهمیت امرکردن به نماز راهکار‌هایی برای حضورقلب در نماز | گفتگو با خدا «شهاب»، پویشی برای آمادگی‌ نظامی‌-امدادی جوانان مشهدی مدیرعالی حرم مطهر رضوی: حفظ قداست حرم مطهر امام رضا (ع) بر خدمات و برنامه‌ها ارجحیت دارد اهدای مدال طلای قهرمان مسابقات پارالمپیک به موزه حرم امام‌رضا(ع) او مرد میدان بود | درباره شهید یحیی سنوار، رئیس دفتر سیاسی حماس سوره‌ای برای بی‌نیاز شدن | آثار و فضیلت‌های اعجاب‌انگیز سوره واقعه حرف‌های بی‌حساب و کنتور‌های خاموش! اختتامیه نهمین اجلاس بین‌المللی «مجاهدان در غربت» در مشهد برگزار شد انتظار فرج الهی عاقبت‌به‌خیر شویم | چند گام برای تضمین سرانجام نیک براساس توصیه‌های دینی
سرخط خبرها

آقای سفیر

  • کد خبر: ۲۳۸۰۷۲
  • ۱۸ تير ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۴
آقای سفیر
می‌گویند حسین پسرعمویش مسلم را فرستاد اوضاع را تمشیت کند و به حسین بنویسد که بیاید یا نیاید. حالا‌ها باید رسیده باشد کوفه.

دهنه اسب را در دست گرفته بود و به تاخت می‌رفت، برای مراقبت از شن‌باد صورت را پوشانده بود و هنوز عطر گیسوان طفلانش را به وقت وداع در مشام داشت، یال زیتونی و ورم کرده تپه‌ها را بالا و پایین می‌رفت و اگر خورشید این همه متواتر نمی‌تابید، می‌شد هرازگاهی در قابی بسته برخورد نعل را بر قلوه سنگ‌ها اسلوموشن کرد و جرقه حاصل از اصابت فلز و سنگ را دید و کیفور شد، ریه‌های او و اسبش از هوای دم کرده بیابان پر و خالی می‌شد، هوا سنگین بود، چسبناک و کشدار و در دوردست صدای ناله کفتار‌های پا به ماه می‌آمد.

چند نخل به دیدار آمدند، جمعی زلف فرو برده درهم. برای فرار از گرما حدس زد چشمه آبی باید باشد آن حوالی که سبز مانده اند، دهانه گرداند به سمت نخل‌ها و اندیشید آب هم نباشد خنکای مشبک سایه‌ای دارند. به تاختی زیر سایه رسید، زین از گرده حیوان باز کرد و بوی عرق اسب در مشامش دوید. اسب از خنکای لغزش نسیم بر گرده و کفل هایش کیفور شد و پوست لرزاند و دم بادبزن کرد. 

حیوان پوزه در آب چشمه برد و لاجرعه نوشید، مرد هم سپس چکمه از پای درآورد و سر برهنه کرد و وضویی ساخت نماز عصر را می‌خواست قامت ببندد که سواری دیگر از راه رسید، چوب دستی داشت و بغچه‌ای نان و شیر شتر، مرد پرسید: از کجا می‌آیی؟ پیر گفت: از شهر هزاررنگ کوفه.

مرد ریش خاراند که در کوفه چه خبر؟ پیر خنده‌ای زد و نان جو به سر زانو شکست و گفت: هر روزشان یک رنگ است. نامه نوشته اند به حسین که بیابیا که شتر‌ها شیر افشان اند و ماست با چاقو می‌بریم، بیا که از یزید خسته ایم، بیا و امیرمان باش. هرچه تو بگویی.
مرد لبخند زد: ایرادش چیست؟ پیر پاسخ داد: نمی‌شناسی  شان انگار یک روده راست در شکم ندارند.

می‌گویند حسین پسرعمویش مسلم را فرستاد اوضاع را تمشیت کند و به حسین بنویسد که بیاید یا نیاید. حالا‌ها باید رسیده باشد کوفه. مرد تکه‌ای نان به شیر انداخت و به نیش کشید: حسین بیاید یا نیاید؟

مرد صدا بلند کرد: این جماعت کوفی به بوقلمون یک سور زده از هزار رنگی البت که نیاید. نامه می‌نویسد. مهر می‌کند. جوهر مهر خشک نشده رنگ عوض می‌کند. آهنگر‌ها تعمیر بیل و کلنگ و تیشه چند روز است نمی‌پذیرند. چه همه سفارش گرفته اند. چه همه، همه تیغ و نیزه و نیمچه. برای مهمان باید تیغ مهیا کرد؟ نمی‌دانم یا من پیر و خرفت شده ام یا روزگار عوض شده است. 

مرد دلهره به جانش افتاد باید زودتر می‌رسید باید برای حسین چه می‌نوشت؟ مرد مسلم بود. سفیر حسین مسلم بن عقیل.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->