تولیت آستان قدس رضوی: بیانیه مجمع موسوم به محققین و مدرسین در رسمیت شناختن اسرائیل مایه تأسف است مولوی عبدالحمید: ما باید در کنار هم شهید شویم + فیلم علیرضا بیات رئیس سازمان حج و زیارت شد اعلام ویژه‌برنامه‌های حرم امام‌رضا (ع) به مناسبت روز دانش‌آموز (۱۳ آبان ۱۴۰۳) حمایت دختران نوجوان هنرمند مشهدی از فلسطین در حرم امام‌رضا(ع) شرط اول و آخر خداشناسی بررسی آثار معادباوری بر سبک زندگی | ایمان قلبی به زندگی پس از مرگ تولد یک بچه شیر کاش قدر مشهدی بودن را بدانیم! درباره پرده «توپ بندی» حرم امام رضا (ع) و هنرمند نقاش آن امام کاظم (ع)؛ فقیرنواز و گره‌گشا حمایت از مظلوم را از امام رضا (ع) یاد گرفته‌ایم فرمانده منطقه پدافند هوایی شمال شرق ارتش: پدافند غیرعامل راهکاری کارآمد برای مقابله با تهدیدات ترکیبی است تقدیر تولیت آستان قدس رضوی از ارتش جمهوری اسلامی ایران اصالت های دفاع مقدس در منطقِ شهید فهمیده نمایان است درباره آیت الله حاج سید حسین موسوی شاهرودی | جوی سرگشته‌ای به دریا ریخت برپایی روزانه ۵۸ نماز جماعت در حرم مطهر رضوی زندگی جاوید سربازان وطن میان‌بر خوشبختی خانواده با زیست دینی دوره پنج‌جلدی «الأمالی» منتشر شد
سرخط خبرها

برای دکتر کلمه‌ها ...

  • کد خبر: ۲۱۷۳۵۲
  • ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۶:۱۳
برای دکتر کلمه‌ها ...
اگر تصادف لعنتی نبود به یقین می‌گویم که برای روز به روز و ساعت به ساعت زندگی اش برنامه چیده بود و حتی به قول فوتبالی‌ها به پلن B هم فکر کرده بود و دقیق و مرتب جایگزین داشت.

‌نمی‌دانم به خاطر رشته اش بود یا شخصیتش، از چهره اش هیچ وقت نمی‌شد حدسش زد، اینکه خوشحال است یا ناراحت؟ افسرده است یا شاداب، تحت فشار است یا رها. همیشه بر عکس آدم‌های دیگر فقط یک جور می‌خندید و تو نمی‌دانستی از سر شعف است یا شیطنت، حتی خنده اش را هم نمی‌شد در پوشه‌ای فاکتور کرد. معطر بود و انگار در رختخواب هم همین قدر مرتب و سشوار کشیده و آنکادر کرده بود. تن صدای خوبی داشت و چندتایی قطعه هم موسیقی آواز خوانده بود.

سال‌های رفاقتمان در چهل و چندسالگی او و سی و چند سالگی من بود و به واسطه درس خواندن پزشکی عمومی اش در کرمان با هم که می‌شدیم گاهی کرمانی غلیظ برایم می‌شکست و من هم برایش شیرازی حرف می‌زدم و به شوخی‌ها دنده می‌دادیم. همه این چیز‌هایی که گفتم و همه چیز‌هایی که از او‌ می‌دانم و‌ نمی‌دانم حوالی همین روز‌ها یک جایی توی اتوبان تهران، قزوین متوقف شد و قبل از اسم افشین یداللهی، بعد جیغ ترمز ماشینش کلمه مرحوم اضافه شد. همین قدر سریع همین قدر بی مقدمه. دکتر افشین یداللهی با آن کلمات روشن و جلا خورده با آن انضباط و خطوط متعدد قرمز و رنگ‌های دیگر.

 اگر تصادف لعنتی نبود به یقین می‌گویم که برای روز به روز و ساعت به ساعت زندگی اش برنامه چیده بود و حتی به قول فوتبالی‌ها به پلن B هم فکر کرده بود و دقیق و مرتب جایگزین داشت. روز‌های اول بعد از حادثه فیس بوک و اینستاگرام پر شده بود از عکس‌های سیاه و سفید و ترانه هایش. روز تشییعش هم باز عکس‌ها بود و مصرع هایش و همان سال چیزکی نوشتم و گفتم دمتان گرم، ولی «ایران اگر دل تو را شکستند» و «یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت» برای یک اسیر خاک ره توشه نمی‌شود.. جمع شویم قرآنی بخوانیم. عاشورایی بخوانیم، نذر و ختم قرآنی برداریم.

عده‌ای خرافات دانستند و امل بازی و عده‌ای هم دمشان گرم پذیرفتند و همدلی کردند. حالا بعد از طلوع آفتاب که می‌خواستم سوژه‌ای برای نوشتن انتخاب کنم یاد افشین افتادم. من خیلی اهل خواب دیدن نیستم، باشم هم خیلی اهل تعریف کردنش نیستم چه رسد به نوشتن ولی چند شب پیش خوابش را دیدم، توی یک هتل کاروان سرای قدیمی بودیم. جمعی از شاعران هم بودند. انگار منتظر بودیم پذیرش هتل اسممان را بنویسد و برویم توی اتاق هایمان. افشین را دیدم، با همان تیپ و مختصات، شاداب بود و شعف انگیز.

در خواب می‌دانستم که مرده و او هم می‌دانست از آن ور آمده. پرسیدم: اوضاع چطوره دکتر جان و گفت: خوب خدا رو شکر. گفتم: چی به دردمون می‌خوره؟ چی بیاریم؟ نزدیک‌تر آمد دست روی شانه ام زد و سه بار گفت: فقط امام حسین (ع) فقط برای امام حسین (ع) بنویس. بیدار شدم و اذان بود. فاتحه‌ای به روحش فرستادم و از روحش تشکر کردم و مجدد خوابیدم. 

چند ساعت بعدش توی گروه دوستانه‌ای که با رفقای شاعر و نویسنده داریم بی آنکه خبر بدهم از خوابم، دیدم عزیزی ترانه تیتراژ سریال شب دهم را که سروده افشین بوده بارگذاری کرده است.
عقل در مرز جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->