خانه یک اتاق بزرگ بیشتر ندارد. همان را کردهاند مهمانخانه. روبهرو یک اتاق کوچک است و کنارش صندوقخانه که هم حکم مطبخ را دارد و هم انباری. صندوق لباس و سایر خرتوپرتها هم آنجاست. معصوم با دخترهایش بیشتر روز آنجا هستند و بیبیجان توی اتاق کناری.
پسرها هم که همیشه خدا توی کوچه ویلانوسیلان هستند، با این حال دل بچهها همه با آن اتاقبزرگه است؛ اتاق مهمانخانه که روی هرکسی باز نمیشود. معصوم یک کلید زده در اتاق و فقط پنجشنبه به پنجشنبه درش را باز میکند و کنارهها و پشتیهای جهازش را میآورد بیرون، فرش را تا میدهد و زیرورویش را خوب جارو میزند و یک ساعتی گردگیری میکند.
آینه و شمعدان را خوب دست میکشد. قرآن را باز میکند و یک خط میخواند و بعد میآید بیرون تا هفته دیگر. بچهها میدانند تا مهمان نیاید، بعید است که قانون معصوم خط بخورد، الا محرم. محرم اتاق مهمانخانه میشود تکیه. معصوم از سه روز مانده به عزای آقا در مهمانخانه را باز میکند و هرچه از ترمه و روی پشتی دارد، میآورد بیرون. سیاهی هم دارد. یک کتیبه هم ارث آقاجانش است، از عراق.
ظرفهای چینی جهازش را هم ردیف میکند. اول استکانها و نعلبکیها را خاکمال میکند و بعد هم گلابپاشها و پیشدستیها را میاندازد توی تشت تاید تا چرک نداشتهشان برود. پردهها را هم عوض میکند و تورهای سفید مینشینند جای چلوار کدر. همهچیز آماده میشود تا مهمانهای حسین بیایند. رخت بچهها را هم عوض میکند و بیبی را مینشاند کنار سماور.
پسرها را میفرستد دم خانه همسایههای کوچه خودشان تا دوتا کوچه آنطرفتر. یکی از دخترها میشود مأمور کفشها و دیگری مأمور گلابپاش و خرما. خودش هم سینی چای را میگرداند. زنها قبل آقا میآیند. بنا به وقتی که از آقا گرفته، سید ساعت ۲ میآید و دوونیم میرود. توی این فاصله زنها اشکهایشان را ریختهاند و معصوم هم دلش را خوب تکانده است. بعد چایی را از دست بیبی میگیرد و میگرداند. زنها صلوات میفرستند و خلاص.