علمای علم روان میگویند سنگینترین داغی که ممکن است انسان متحمل بشود و دیگر هیچ گاه به حالت اولیه اش برنگردد داغ فرزند است، مخصوصا اگر جوان و نوجوان باشد. مخصوصا اگر مادر در هنگام از دست دادن فرزند تنها باشد، ترس و خجالت اینکه به پدرش چگونه خبر بدهم، چه بگویم، گاهی از خود داغ سنگینتر و کشندهتر است.
روان پزشکها میگویند در این حالت مادر ممکن است در شوکی فرو برود که هر حالت غیرطبیعی مثل از دست دادن تکلم، پرخاشگری و خودزنی از او سر بزند و باید تحت مراقبت و درمان و حفاظت کامل قرار بگیرد. روان شناسان، اما نمیدانند یا خبر ندارند یا این مورد مطالعاتی را ندیده اند که در کربلا بانویی داریم که با دو دست خود زلف فرزندانش را شانه کرد، سرمه بر چشم هایشان کشید و بر قامت آنها لباس رزم پوشانید و به میدان فرستاد، دو پسر دو ریشه جگر، دو ماه پاره رفتند و در خون غلتیدند و آن زن برای شنیدن خبر هم از خیمه بیرون نیامد تا خجالت و شرم را در چشمهای برادرش نبیند.
روان شناسها نمیدانند این زن چندین محرمش در یک روز در خون غلتیدند و تکه تکه شدند و غروب که شد کسی را نداشت و با این همه اندوه باید مدیریت کاروان اسرا را هم انجام میداد و خود را حائل تازیانهها میکرد و دنبال گم شدهها میگشت. علمای روان که هیچ علمای اخلاق و دین و عرفان هم در شناخت این مفهوم مانده اند و علامه مامقانی درجایی میگوید: «الزینب و ما الزینب و ما ادراک مالزینب»
عاشورا در یک اختناق شدید رسانهای در بیابانی محصور میرفت که فراموش شود و این زینب بود که رسانگی کربلا را به عهده گرفت. او بود که با وجود داغهای متعدد و تحقیر و طعنه های متکثر زبان گشود و کلماتش، چون ذوالفقار حیدر چرخید و پرده جهل و نفاق و خواب را درید. در بزرگی این زن همین بس که نوه شهید است و فرزند دوشهید و خواهر دوشهید و عمه چند شهید و مادر دو شهید. از او باید بسیار خواند و در موردش بسیار اندیشید. زینب زینب است همان طور که فاطمه فاطمه است.