رادمنش | شهرآرانیوز؛ آیا میتوان از «شاهنامه» فردوسی، که حدود هزاروصد سال از سرایش آن گذشته، برای اداره کشور و حکمرانی صحیح و خردمندانه الگو گرفت؟ یک متن حماسی کلاسیک فارسی آیا برای جامعه پیچیده قرن بیست و یکمی هم حرفی برای گفتن دارد؟ دکتر حمید احمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، بر این باور است که فردوسی یک طرح حکمرانی در «شاهنامه» مطرح کرده که میتواند بسیار گره گشا و روشنگر باشد، حتی برای امروز ما.
او شاهکار فردوسی را آوردن مردم به صحنه میداند. به گفته احمدی، فردوسی به هیچ وجه مُبلّغ سکوت و تسلیم بی قیدوشرط در برابر شهریاران نبوده و حتی بارها به این نکته اشاره کرده که مردم و نخبگان سیاسی، اگر، به جای چاپلوسی، در برابر حاکم بی خرد بایستند، میتوانند سبب شوند او تصمیماتش را اصلاح کند و به راه خرد بازگردد. آنچه در ادامه میآید تفصیل سخنان این استاد دانشگاه در این باب است.
تصمیمی که فردوسی برای سرایش «شاهنامه» میگیرد خودش یک امر سیاسی است که کار بسیار سختی در زمانه او بوده است. او در قرن چهارم هجری، که سلطه اعراب به نام دین اسلام همه جا گسترش پیدا کرده و فرهنگ و تمدن و زبان و میراث ما را دارد از بین میبرد، دست به کاری میزند که کمتر کسی به فکرش است.
خیلیها به فکر علم و فلسفه و دانش یا شعر و مداحی بودند، اما فردوسی که آدم توانمندی بود رفت سراغ سرایش «شاهنامه». فردوسی در مقدمه «شاهنامه»، که یکی از زیباترین و مهمترین بخشهای «شاهنامه» است، به صراحت میگوید کاری که من میکنم کاری پرخطر و سیاسی و پر از کشمکش و تضاد است.
همچنین میگوید:
کز این نامورنامه شهریار
به گیتی بمانم یکی یادگار
کاری میخواهد بکند کارستان. از اول به کار خودش ایمان دارد. میخواهد کاری بکند که به نظر خودش آغاز نجات ایران است؛ بنابراین، انتخاب این کار یک کنش سیاسی است. همه رنجها را به جان میخرد. میداند کسی پشتیبانش نیست و حتی ممکن است با او دربیفتند؛ علی رغم همه این ها، وارد صحنه میشود و وقتی که کار تمام میشود میگوید:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از گردش آفتاب
بنا کردم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
بنابراین، اصلا آغاز قضیه سیاسی است؛ و کار او برای کشورش است، کشوری که تحت سلطه کسانی است که به غارت ایران مشغول اند.
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نکته دیگر این است که فردوسی کیومرث را، که در مزدیسنا نخستین انسان است و جنبه مینوی دارد، به عنوان نخستین پادشاه و آغاز شاهی ایران معرفی و امر مینوی را زمینی میکند و با این کار اساس و بنیان امر سیاسی و امر ملی را در ایران پایه میگذارد. نکته مهمی که فردوسی در این امر سیاسی مطرح میکند، که هم به درد زمانه خودش میخورد و هم امروز ما، واردکردن چندین بازیگر به صحنه است؛ این بازیگران، قهرمانان و پهلوانان هستند که در متون پیش از «شاهنامه»، در مزدیسنا، وجود ندارند.
رستم، سام، نریمان، کشواد، گودرز، گیو، هیچ کدام در ادبیات مزدیسنا نیستند. درواقع، فردوسی عنصر مهمی را در امر سیاسی وارد میکند. او برای توصیف تضادی که در زمانه خودش میبیند و همچنین درس دادن به مردم ــ فردوسی منظورش از مردم نخبگان است ــ پهلوانان و قهرمانان را به صحنه میآورد، و بازیگر اصلی سیاست از نظر او اینها هستند. اگر رستم نباشد، کار ایران خراب است.
میخواهد نشان بدهد که کشور به مردم وابسته است، نه به شهریاران. شهریاران مهم هستند، اما، اگر رستم نبود، شاهی مانند کی کاووس بلاها سر ایران آورده بود با آن ماجراجویی هایش. فردوسی عنصر مردمی را وارد میکند که نشان بدهد قهرمانان و نخبگان سیاسی در سیاست چطور باید عمل کنند. آوردن مردم به صحنه شاهکار فردوسی است. میخواهد بگوید، اگر مردم در صحنه نباشند که ایران را نجات بدهند، هیچ کس دیگری، نه ایزدان و نه شهریاران، نمیتوانند این کار را بکنند. درباره رستم میگوید: «بِدو باشد ایرانیان را امید».
فردوسی، در راستای طرح سیاسی خودش، اصول و قواعدی را مطرح میکند که شهریاری باید براساس آن استوار باشد. این اصول یکی خرد است و یکی دادودهش است. در «شاهنامه»، صحنه کشمکش، نه تنها صحنه تضاد نیک و بد و اهورا و اهریمن، بلکه تضاد بین خرد و آز و داد و بیداد و آبادانی و ویرانی است.
در طرح حکمرانی فردوسی، یک سمت مردم و قهرمانان و نخبگان سیاسی خردمند هستند که کشور و منافع آن از همه چیز برایشان مهمتر است و در سوی دیگر شهریاران. نکته بسیار مهمی که فردوسی در باب نافرمانی و شورش میگوید این است که شاه، اگر از راه خرد خارج شد، باید در برابرش ایستاد و باید در مقابل ظالم قیام کرد؛ نمونه اش کی کاووس است که رستم در برابر بی خردی هایش میایستد. جایی، رستم به کی کاووس میگوید:
تَهَمتن برآشفت با شهریار
که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارَت از یکدگر بدتر است
تو را شهریاری نه اندر خور است
برون شد به خشم اندرآمد به رخش
منم گفت شیراوژن تاج بخش
چو خشم آورم شاه کاووس کیست
چرا دست یازد به من طوس کیست
نمونه دیگر ایستادن گودرز به عنوان یک نخبه سیاسی در برابر حاکم است. فردوسی میخواهد بگوید که، اگر مردم یا نخبگان سیاسی، به جای چاپلوسی، در برابر حکام بایستند و انتقاد کنند، حاکمان هم به راه میآیند. بعد از انتقادات گودرز است که کاووس آن قدر ناراحت میشود که چهل روز عبادت میکند و میشود شاهی خردمند. اصلا این طور نیست که در «شاهنامه» همه چیز قدسی باشد و شهریاران دارای فره ایزدی و ثابت باشند، اصلا این طور نیست.
فردوسی در «شاهنامه» میگوید «فر» چیزی دست نیافتنی است؛ فقط کسانی که دادودهش و خرد دارند و از بدی به دورند به «فر» دست پیدا میکنند. در داستان طهمورث میگوید:
چنان شاه آلوده شد از بدی
که تابید از او فره ایزدی
نکته بعدی مسئله دادودهش است. یکی از مهمترین محورهای امر سیاسی در «شاهنامه» دادودهش است. دادودهش یعنی عدالت صرف نیست، دهش هم هست. عدالت سیاسی خشک و خالی خیلی فایدهای ندارد؛ دهش هم باید باشد. دهش با آبادانی کشور همراه است. شاه بیت فردوسی این است:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به دادودهش یافت این نیکویی
تو دادودهش کن فریدون تویی
نکته بسیار جالب دیگری که در «شاهنامه» هست این است که، اگر پادشاه به عدالت رفتار نکند، حتی نظم کیهانی به هم میریزد: طبیعت سر قهر برمی آورد، طوفان و زلزله و خشک سالی میشود. این ها، همه، نشان از استبداد، دیکتاتوری و ظلم شاهان است. فردوسی میگوید:
چو بیدادگر شد جهاندار شاه
ز گردون نتابد ببایست ماه
به پستانها در شود شیر خشک
نبودی به نافه درون نیز مشک
زنا و ربا آشکارا شود
دل نرم، چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون گرگ مردم خورَد
خردمند بگریزد از بی خرد