سریال «سووشون» مجوز پخش ندارد یادی از ابراهیم شکورزاده بلوری، محقق و پژوهشگر فرهنگ عامه خراسان | راوی قصه‌های مردم حال‌وهوای بهاری این روزهای تئاتر مشهد | آینده روشن تئاتر مشهد در مسیر جوان‌گرایی جشن تولد ۵۷ سالگی رضا عطاران در کنار مشهدی‌ها روایت «حماسه و ادب» در مشهد | از رونمایی انیمیشن با موضوع شاهنامه تا پویش «بچه‌مرشد» معرفی نامزد‌های جایزه «ارغوان» + اسامی اعلام آمادگی صداوسیما برای تولید پایتخت ۸ تولید فیلم «رستم و سهراب» محمدحسین مهدویان متوقف شد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ توقیف سریال سووشون قبل از توزیع در شبکه خانگی درگذشت رابرت بنتون، کارگردان «کرامر علیه کرامر» پست اینستاگرامی محسن یگانه برای تولد ۴۰ سالگی‌اش + عکس مریم شیرزاد فصل جدید مجموعه آن‌شرلی را دوبله می‌کند نخل طلای افتخاری جشنواره کن به رابرت دنیرو اهدا شد حرف‌های کارگردان سریال جنگل آسفالت درباره وضعیت این اثر آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته | آغاز اکران فیلم‌های تازه نفس از امروز (۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) سرنوشت خانه جادوگران «هری پاتر» چه شد؟ | نگاهی به سرنوشت لوکیشن‌های فیلم‌های معروف
سرخط خبرها

حکایت جوان اول و جوان دوم

  • کد خبر: ۲۴۳۲۹۵
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۵
حکایت جوان اول و جوان دوم
در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند.

در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند و متناسب با وضعیت مالی و روحی مسافران، اتاق‌های پنج ستاره و چهارستاره و سه ستاره و دوستاره و تک ستاره و بی ستاره داشت. روزی دو جوان که به تنهایی سفر می‌کردند در هنگام غروب به کاروان سرا رسیدند و از آنجا که همان روز سه کاروان سیاحتی و زیارتی و تجارتی در کاروان سرا اتراق کرده بودند و در کاروان سرا فقط یک اتاق دونفره بی ستاره باقی مانده بود، به ناچار با هم هم اتاق شدند.

پس از آنکه ساعتی استراحت کردند و گرد راه از تن ستردند، جوان اول مبلغی پول از جیب خود درآورد و به جوان دوم داد و گفت: برو از صاحب کاروان سرا مقداری گوشت بخر تا آبگوشتی درست کنیم و بر بدن بزنیم. جوان دوم گفت: من خیلی خسته ام، بهتر است خودت بروی.

جوان اول نزد صاحب کاروان سرا رفت و سیصد گرم گوشت خرید و به اتاق آورد و به جوان دوم گفت: برو مقداری آب بیاور و در داخل دیگ بریز و گوشت را به همراه افزودنی‌های مجاز در آن بگذار تا بپزد. جوان دوم گفت: من از آشپزی سررشته ندارم و می‌ترسم خراب شود، بهتر است خودت غذا را بپزی. جوان اول آب آورد و به همره افزودنی‌های مجاز در دیگ ریخت و زیرش را روشن کرد و به استراحت مشغول شد.

ساعتی بعد وقتی آبگوشت حاضر شد، جوان اول به جوان دوم گفت: بلند شو سفره را بینداز و بشقاب و قاشق و لیوان و دوغ بیاور تا شام بخوریم. جوان دوم گفت: می‌ترسم بشقاب‌ها و لیوان از دستم بیفتد و بشکند، بهتر است خودت زحمتش را بکشی. جوان اول خودش سفره را انداخت و آبگوشت را بر سر سفره آورد و به جوان دوم گفت: بفرما بخور. جوان دوم از جا برخاست و سر سفره نشست و گفت: واقعا می‌ترسم اگر این دفعه هم اطاعت امر نکنم از دستم مکدر بشوی. سپس برای خود آبگوشت ریخت و همچون گاو خورد و سپس گوشت کوبیده ریخت و آن را هم همچون گاو خورد.

پس از پایان شام، جوان اول رو به جوان دوم کرد و گفت: آقازاده‌ای چیزی هستی؟ جوان دوم که ناراحت شده بود گفت: من شخصی خودساخته و دانش بنیانم و به هرجا رسیدم به خاطر همت و تلاش خودم رسیدم و هیچ گاه از نام پدرم خرج نکردم. تو از کجا فهمیدی؟ جوان اول گفت: هیچی. بگیر بخواب. بدین ترتیب جوان اول و جوان دوم خوابیدند، تا فردا صبح برخیزند و به ادامه سفر خود بپردازند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->