استحکام بنیان خانواده با بهره‌گیری از فرهنگ رضوی گلستانی امن‌تر از آسمان طلا از برکت گنبد شما طلاست ابن سینای زمانه قله علم بود* | یادی از مرحوم علامه محمدتقی جعفری، فقیه و مفسر فقید نهج البلاغه هم زمان با زادروزش روایتی کوتاه از آخرین تعمیر و طلاکاری گنبد پاسبانان حریم خورشید ۲ اثر صله رحم ائمه اطهار (ع)، ستارگان آسمان خلقت هشتمین خدمت | برپایی موکب مشهدی امام رضا (ع) در کاظمین ویژه زائران اربعین حسینی آغاز به کار ۸ موکب امام رضا(ع) در مرز‌های جنوب شرقی کشور (۲۳ مرداد ۱۴۰۳) راز موفقیت روابط همسران از دیدگاه قرآن اوحدی: در بنیاد شهید به دنبال گره گشایی هستیم کاروان دانش‌آموزی «کربلا؛ طریق الاقصی» از مشهد عازم کربلای معلی شد (۲۲ مرداد ۱۴۰۳) ترسی نیست وقتی عَلَم اینجاست پرتوی از سیره و صفات امام صبوری تولیت آستان قدس رضوی: نسل جوان را نسبت به حقیقت شوم اسرائیل و مظلومیت فلسطین باید آگاه کرد کتاب «پیاده‌روی و زیارت اربعین» معرفی شد جزییات از سرگیری اعزام زائران به حج عمره از زبان وزیر ارشاد آیا امکان تغییر نذر اربعین وجود دارد؟ تشریح ویژه برنامه‌های شهادت امام حسن مجتبی (ع) در حرم مطهر رضوی
سرخط خبرها

گلستانی امن‌تر از آسمان

  • کد خبر: ۲۴۵۰۹۲
  • ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۶
گلستانی امن‌تر از آسمان
کبوتر سفیدی بین آدم‌هایی که روی قالی‌ها نشسته بودند، آهسته قدم می‌زد. کسی کاری به کارش نداشت. انگار که هیچ ترسی از گرفتارشدن در دلش نبود. شاید این گلستان را امن‌تر از آسمان می‌دید.

کار هنوز تمام نشده بود. کناری ایستاد و عرقی را که روی پیشانی اش نشسته بود، پاک کرد. نگاهش را انداخت روی نقش ونگار قالی ها. انگار که میان گلستان ایستاده بود؛ گلستانی از نور و رنگ و سایه. پرتو نور از لابه لای ابرها، روی قالی‌های پهن شده بر زمین می‌افتاد و بازی نور و سایه به رنگ‌ها جلوه‌ای تازه‌ می‌بخشید. کیف می‌کرد. بچه‌هایی را می‌دید که کمی دورتر، روی قالی‌ها دنبال هم می‌دوند و بازیگوشی می‌کنند. زن و شوهر جوانی را تماشا می‌کرد که رحلی را گذاشته اند وسط یک قالی و هر دو سر به روی آن خم کرده اند و قرآن می‌خوانند.

کمی آن طرف‌تر پیرزنی را دید که خسته از یک پیاده روی طولانی، روی یک قالی نشسته است و تسبیحش را می‌چرخانَد. یاد حرف حاج آقاموسوی افتاد که می‌گفت: آدم توی دشت ودمن که می‌ره باید حواسش باشه که پاشو روی شاخ وبرگ گل‌ها نذاره، اما گل‌هایی که روی این قالی هاست، فقط زیر پای زائران حرم جون می‌گیرن و زنده می‌شن. خودتم دیدی که وقتی میّتی رو می‌آرن توی حرم، گردوغبار همین قالی‌ها رو روی کفنش می‌تکونن. همون گردوغباری که از پای زائران حرم روی این گل‌ها نشسته و متبرکشون کرده.

دوباره به دوروبرش نگاه کرد. کبوتر سفیدی بین آدم‌هایی که روی قالی‌ها نشسته بودند، آهسته قدم می‌زد. کسی کاری به کارش نداشت. انگار که هیچ ترسی از گرفتارشدن در دلش نبود. شاید این گلستان را امن‌تر از آسمان می‌دید. شاید این زمین را آشناتر از آن بالا‌ها می‌شناخت. شاید امن‌ترین جای دنیا را همین جا می‌دانست.

یاد حرف‌های مادرش، بی بی سکینه، افتاد که هروقت دلش می‌گرفت، می‌گفت: دلُم مِخه ننه جان بُرُم یَک گوشه صحن حرم امام رضاجانُم، رو یَکی از همو قالیاش بیشینُم دیگه از جامم بُلَن نُرُم، همو یَک تیکه جا رِ با دنیا عوض نُمُکُنُم. دو رکَت نِماز زیارت که آدم اونجِه مُخوانه، دلش سُبُک مِرِه، هرچی قیل وقاله توی‌ای عالم، از یادش مِرِه. دِگه چی مِخِه آدم از خدا ننه جان؟!

آخرین قالی را که روی زمین انداخت و آن را پهن کرد، بلند شد ایستاد و نفسی تازه کرد. گلستانی از قالی‌های پهن شده، زیر پا‌های زائران می‌درخشید. دل تنگ شد. مُهری برداشت و روی همان قالی آخر ایستاد. هنوز تا نماز جماعت وقت باقی بود و صحن شلوغ نشده بود. بغضش را فروخورد و زیر لب آهسته زمزمه کرد: دو رکعت نماز زیارت می‌خوانم به نیابت مرحوم مادرم، قربة الی ا... 

عکس: سیدحمید هاشمی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->