بحث من در اینجا درباره هویت ایرانی و پایههای تاریخی آن، وحدت ملی و تمامیت ارضی است. در راستای یافتن پاسخی برای نسبت میان سنت و تجدد، یکی از مهمترین اولویتها پاسخدادن به پرسش چیستی ما و هویت ماست. اینکه ما بهعنوان ایرانی، که هستیم و ایرانیبودن یعنی چه؟ جایگاه مؤلفههای مختلف هویتی ما ایرانیان در آنچه آن را هویت تاریخی ایرانی میشناسیم، چیست؟ اگر با نگاه تاریخی و جامعهشناختی نگاه کنید، میبینید که نمیتوان سهم مهم تشیع را در شکلگیری هویت ایرانی نادیده گرفت. تشیع برای ما ایرانیان صرفا یک برداشت مذهبی و اعتقادی از دین اسلام نیست؛ چنانکه معمولا از آن چنین برداشتی وجود دارد، بلکه بخشی از هویت ملی ماست. طبعا اینجا منظورم تشیع در مفهوم تمدنی آن است که خیلی شمولگراست.
تشیع حتی قرنها قبل از دوره صفوی، یکی از مؤلفههای حفظ هویت ایرانی بوده است. سبب آن هم روشن است؛ تشیع با دین رسمی خلیفگان در تعارض بود. هر وقت قدرت ولو بهنحو اقلی به دستش میرسید، تلاش میکرد دستگاه خلافت را تضعیف کند. تضعیف دستگاه خلافت راهی برای تقویت فرهنگ ملی ایرانی بهشکلهای مختلف بود. شما یک نمونهاش را در شاهنامه فردوسی میبینید که خود شیعیمذهب بود. اسماعیلیان فاطمی یا بعدتر نزاری هم مانعی برای استقرار خلافت عباسی و امرای دستنشانده آنها بودند. زبان فارسی در میان شیعیان از قرنها قبل از دوره صفوی، ابزاری برای مقابله با سیطره ایدئولوژی خلافت بود. بهطور خاص، اسماعیلیان الموت در تقویت زبان فارسی تلاش کردهاند. در دوره سلجوقی شیعیان ری و عراق عجم با همکاری بخشی از دستگاه اداری سلجوقیان عملا راه را بر فعلیتیافتن سیطره جناح عباسی درون دستگاه سلجوقی میبستند. خواجهنصیر توسی در همراهی هوشمندانه با مغولان، راه را برای سقوط خلافت عباسی بهنفع شکلگرفتن یک نظم سیاسی نوین ایرانی در دوره ایلخانی در برابر مصر و شام که عملا استمرار خلافت عباسی و نظام مشروعیت دینی آن را طلب میکردند، هموار کرد. از آن دوره است که اصطلاح ملی «ایران» دیگر بار در ادبیات سیاسی به طور گستردهای تجدید شد و یادآور هویت مستمر ایرانشهر دوران قبل از اسلام بود.
این موضوع یعنی سهم تشیع در شکلگیری هویت ملی ایرانی در دولت صفوی، نقطهعطف خود را تجربه میکند. صفویه دولت ملی را بر پایه تشیع بنیاد نهادند یا بهتعبیر بهتر تجدید کردند. ایرانی که امروز میشناسیم ایرانی است که صفویه در تجدید هویت ملی آن سهم اصلی را دارند. نهتنها کلیت وحدت سرزمینی و هویت ملی ما ریشه در دوران صفوی دارد، بلکه نسبت میان مؤلفههای اصلی هویت ایرانی یعنی سرزمین تاریخی ایرانشهر، زبان فارسی و تشیع همچنان همان است که در دوره صفوی بر آن استقرار یافت. مناسبات میان مؤلفههای قدرت نیز همچنان همان است. منظور نسبت میان قدرت دینی و قدرت سیاسی است؛ بهزبان دیگر، سهم مهم دین و روحانیت در قدرت اجتماعی و سیاسی. البته با همه این مسائل میتوان با نگاه نقادانه برخورد کرد و به برخی قرائتهایی که از میراث صفویه شده است، انتقاد داشت. میتوان برخی قرائتهای دینی از تشیع را که شاید در دوره صفوی یا قاجار بهعلل تاریخی و معرفتی شکل گرفته است مورد انتقاد قرار داد، اما نمیتوان منکر اهمیت این دوره در شکلگیری هویت ملی ایرانی شد. دوره قاجار در کلیاتش هم دنباله عصر صفوی است. در بسیاری از تحولات سیاسی ۲۰۰ سال اخیر که ایران امروز را شکل داده است، تشیع و روحانیت حضور فعال داشتهاند. مشروطه را نمیتوان بدون حضور روحانیت شیعه تصور کرد. بعد از آن نیز همین است. این حضور ریشه در همان هندسه سیاسی، اجتماعی و هویتی دارد که گفتم به دوره صفوی و بلکه قبل از آن برمیگردد.
من در این چارچوب، تعزیهگردانی را در دنباله شاهنامهخوانی و هر دو را مقوم فرهنگ و هویت ملی میدانم. عید نوروز را در کنار عید غدیر میفهمم و دوگانگی بین آنها حس نمیکنم. کمااینکه میان عید غدیر و عید قربان هم تضادی نمیبینم. ایرانیان صدها سال است که حتی اگر از لحاظ تعلق مذهبی شیعه نبودند و در شمار اقلیتهای دینی اسلامی و غیر اسلامی هم بودند، باز به همه این مؤلفهها توجه داشتند. حتی علاقه اهلسنت ایران به اهلبیت (ع) محدود به دوران صفوی به این طرف هم نیست. از نخستین سدههای اسلامی، تسنن در ایران با نوعی دلبستگی به اهلبیت (ع) آمیخته شد. بعدا تصوف و گسترش آن در تسنن و تشیع زمینه این نزدیکی را بیشتر فراهم کرد؛ بنابراین دولت صفوی بیمقدمه نبود. میدانیم که یکی از پایههای استقرار دولت صفوی در ایران تصوف قزلباشی بود. شیخصفی اردبیلی خود یک صوفی سنیمذهب متمایل به تشیع بود. احفاد او در شرایطی انتقال از تسنن به تشیع را تجربه کردند که جامعه ایرانی و گرایشهای مذهبی در دوران تیموریان و اخلاف آنان کاملا آماده برای آن بود. این همان چیزی است که مرحوم استاد محمدتقی دانشپژوه از آن به «تسنن دوازدهامامی» تعبیر میکند. باز هم تأکید میکنم که مقصود من از تشیع جنبه تمدنی آن است که علاوه بر امامیه، همه سنتهای مذهبی ایرانی علاقهمند به اهلبیت (ع) را در برمیگیرد؛ هم مذهب دارد، هم فرهنگ، هم هنر دارد و هم ادبیات و شعر و موسیقی آیینی و... حافظ و مولانا و سعدی هم در آن جای میگیرند و همچون کسای پیامبر همه «اهلبیت (ع)» را زیر بالوپر دارد.