برای یکبار باید روی گزاره «فرهنگ و ادبیات بالاتر از سیاست قرار دارد»، توافق کنیم تا بتوانیم باورهای غلط و تصمیمات هیجانی را اصلاح کنیم. یکی از وجوه مؤثر در فرهنگ و ادبیات همزبانی و داشتن واژگان، پیشینه و مفاخر مشترک است.
اگر کلمه دوست و برادر که برای کشورهای هممرز با کشورمان بهکار میبریم، یک تعارف و عرف باشد، با افغانستان هیچگاه اینگونه نبوده است؛ اگرچه رابطه میزبان و میهمان همیشه رابطهای سراسر چالشبرانگیز و پر از فرازوفرود بوده است، اما موج افغانهراسی این چند ماه اخیر که بر اثر ورود بدون ضابطه و شبههبرانگیز مهاجران افغانستانی پس از سقوط کابل شکل گرفته است، بیش از آنکه رنگوبوی میهنپرستی و وطندوستی داشته باشد، گامبرداشتن بر روی طنابی است که معلوم نیست به کجا وصل است یا به کجا خواهد رسید.
هرچند که مصائب و مشکلات اقتصادی در قوتگرفتن این موج تأثیر مهمی دارد. بههرحال موج جدید حضور افغانستانیها در ایران و بهتبعآن شکلگرفتن موج مهاجرهراسی، صدای نخبگان افغانستانی را هم درآورده است و آنها از این حضور چشمگیر شگفتزده و حیران هستند؛ مهاجران تازه که در زبان هم با ما اشتراکی ندارند و بیشترشان از اقوام پشتون که اینروزها قدرت در حکومت مرکزی افغانستان در دست آنهاست، هستند.
بههرحال نمیتوان رابطه ایرانیها و افغانستانیها را در یک بازه زمانی محدود ارزیابی کرد و بررسی آن هم در اندازه چهارصدپانصد کلمه اصلا امکانپذیر نیست؛ اما این مسئله را که هر روز هم بهنظر بغرنجتر میشود، شاید بتوان با بگیروببند و دیوار مرزی و... بهصورت مقطعی حل کرد، ولی ایننوع حلشدن، بیشتر نوعی بردن مسئله زیر فرش برای فراموشی است. اگر قرار است امروز هم برای اصلاح روند حضور مهاجران تصمیمی گرفته شود که حتما باید گرفته شود، بهتر است نگاهی به این روند از گذشته تا امروز داشته باشیم و هرچه تلاش در بخشهای فرهنگی برای همدلی و برادری شده است، بر باد نرود.
ما چه امروز، چه در آینده، مجبوریم به فرهنگ و ادبیات و زبان و سرزمین مشترک ما که امروز آن را جغرافیای شاهنامه یا خراسان بزرگ مینامیم، پناه ببریم؛ جغرافیایی که در آن رستم یک قهرمان است، مولوی دوای درد دلتنگی است، سعدی با گلستانش پناه است و کلمات و الفبا همان دُری است که ناصرخسرو به پای خوکان نریخته است.
ما با زبان فارسی و ادبیات و شعر میتوانیم از این روزها عبور کنیم، باید یکبار روی اشتراکات بایستیم، به فهم متقابل برسیم و یاد بگیریم که ایرانی و افغانستانی جغرافیایی و مرززده یک مفهوم صدساله است، اما قدمتِ زبانی که مردمان این دو کشور با آن صحبت میکنند، به هزاران سال پیش بازمیگردد.
ما شاعرانی داریم که در بلخ و خراسان بالیدهاند و امروز آنها را نه به تقسیمات مرزی، بلکه به زبانی که با آن سرودهاند، میشناسند. وطن ما زبان و کلماتمان است، باید برای حفظ آن و گسترش آن با همدلی یا پلزدن از روی مرزها تلاش کنیم؛ چون اگر زبان فارسی نباشد، ایران و افغانستان و تاجیکستان معنای خودشان را از دست خواهند داد.
هر جغرافیایی با زبانی که مردمانش سخن میگویند، زنده است. در این سالها در مشهد تلاشهایی برای ایجاد این همدلی شده است؛ اما همچنان و هنوز میتوان با همایش علمی، شبشعر، شب موسیقی و شبهای فرهنگی همچون همایش «زبان فارسی و جغرافیای شاهنامه» که روز گذشته همراه با بزرگداشت استاد ابوطالب مظفری، از شاعران پیشکسوت مهاجر، برگزار شد، اثرگذار بود.
بدون اغراق و تعارف، شهر مشهد پتانسیل این را دارد که پایتخت پاسداشتِ زبان فارسی باشد و مرکزی باشد میانِ کشورهایی که هنوز فارسی در آنها زنده است و دلسوز دارد. زبان فارسی سرچشمه همه ماست، اگر سرچشمه را فراموش کنیم، چیزی برایمان نخواهد ماند. اول زبان شکل گرفته است و بعد مرزها آمدهاند و ما را در دستههایی چندتایی قرار دادهاند. به قول عبدالرحمان جامی، شاعری که متولد تربتجام است و مدفنش در هرات قرار دارد:
بودم آن روز درین میکده از دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان