برف‌روبی کامل صحن و سرای رضوی و تسهیل تردد زائران (۲۱بهمن۱۴۰۳) حماسه بهمن در هیاهوی نور و ندای الله‌اکبر، امشب (۲۱ بهمن ۱۴۰۳) طنین‌انداز می‌شود پیشنهاد دایرکردن دبیرخانه مجمع جهانی مسابقات قرآن تحت بررسی است کتاب مسئله عفاف منتشر شد نخستین رویداد ملی ایده‌پردازی قرآن و دانشگاه برگزار می‌شود نامزدهای جایزه کتاب سال در «گروه دین» معرفی شد آثار نفیس خطی گنجینه رضوی با محوریت امام‌خمینی(ره) معرفی شد آغاز ثبت‌نام مراسم اعتکاف رمضانیه در حرم امام‌رضا (ع) امروز (۲۱ بهمن ۱۴۰۳) + زمان برگزاری ویژه‌برنامه‌های دهه فجر ۱۴۰۳ در حرم امام‌رضا (ع) + جزئیات پناهیان: رویکرد آموزش و پرورش به انسان، هم‌تراز با آموزه‌های دینی نیست ورود بازی‌های رایانه‌ای به موزه دفاع مقدس افزایش ظرفیت کاروان‌های غیرمجاز عتبات عالیات و تعلل سازمان حج برای ثبت‌نام توسعه گردشگری در عربستان با هزینه‌های سفره‌های افطاری مسجدالنبی (ص) مدیرکل پژوهش‌های عمومی حوزه‌های علمیه خواهران: برای سه نشریه حوزوی مجوز اعطا شد آیین اختتامیه چهارمین اجلاس ملی مهدویت و انقلاب اسلامی برگزار شد | مفاهیم مهدوی در کتب درسی گنجانده می‌شود آیت‌الله علم‌الهدی: باید مهدویت در جامعه پررنگ‌تر باشد | مقاومت، بهترین سلاح تولید امید مهدوی است نسخه خطی مصحف الرضا(ع)؛ جزوه کلام‌الله منسوب به‌خط حضرت رضا(ع) بازنشر شد تقویت اخوت ایمانی و ائتلاف قلبی جامعه، راهبرد ائمه جمعه باشد | تفرقه‌افکنی و عداوت‌آفرینی در نماز جمعه جایی ندارد
سرخط خبرها

بسپار و بگذر

  • کد خبر: ۳۰۹۷۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۵
بسپار و بگذر
زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.
حمیده وحیدی
نویسنده حمیده وحیدی

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه‌ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی «ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روز‌های بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

عکس: حمیده وحیدی/ شهرآرا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->