اعتبار تجربیات معنوی در متاورس چگونه است؟ اعتکاف جمعی یا عبادت فردی؟ درباره ویژگی‌های تاریخی و معماری ایوان غربی صحن انقلاب حرم امام رضا (ع) | ناشنیده‌هایی از ایوان ساعت چگونه مشمول لطف امام رئوف (ع) باشیم؟ آموزه‌های امام رضا (ع) درباره پدر و مادر | آنها ریشه تو هستند گردهمایی طلاب از اروپا و آمریکا در حرم امام‌رضا(ع) جشن «شَه مُلک لافَتی» در حرم امام‌رضا(ع) ویژه بانوان اردوزبان برگزار شد ویژه‌برنامه‌های حرم امام‌رضا(ع) به مناسبت سالروز رحلت حضرت زینب‌کبری(س) حال و هوای عیدانه حرم امام رضا(ع) در آستانه میلاد مولود کعبه+ فیلم ویدئو| نقاره نوازی شب میلاد امام علی(ع) در هوای بارانی حرم مطهر رضوی در کوچه ششم هنوز قلبی به عشق ما می‌تپد مادر شهیدان فلاح دعوت حق را لبیک گفت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، درگذشت منیره گرجی را تسلیت گفت دعوت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی برای شرکت در آیین‌های معنوی ایام‌البیض ماه رجب ۱۴۰۳ برگزاری چهل‌ویکمین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن در مشهد مقدس حقوق متقابل والدین و فرزندان در کلام امام علی (ع) افزایش سه‌برابری قیمت بلیت تهران _ نجف در اعیاد رجب ۱۴۰۳ پرداخت وام مسکن به ایثارگران مشروط به تأمین اعتبار از جانب سازمان برنامه و بودجه است
سرخط خبرها

بسپار و بگذر

  • کد خبر: ۳۰۹۷۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۵
بسپار و بگذر
زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه‌ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی «ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روز‌های بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

عکس: حمیده وحیدی/ شهرآرا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->