تاریخچه‌ای از توسعه حرم امام رضا علیه‌السلام در عصر «وزیرنظام» در دوره قاجار خودتان را بزنید به آن راه آقا! خورشید، پشت این پنجره است عنایت خاص امام رضا (ع) به شیخ حبیب‌ا... آثار، برکات و چرایی زیارت امام رضا (ع) | عهدی که با زیارت ادا می‌شود گزارشی از نمایشگاه عکس های حسن توکلی از حرم مطهر رضوی در نگارخانه فردوسی | با عکس هایم از حرم، زندگی کردم چایخانه‌های حرم رضوی؛ روایت ۲۰۰ خادم و هزاران فنجان چای برای زائران دروغ جدید معاندین درباره زیارتنامه برای رهبر انقلاب در حرم مطهر امام رضا(ع) مشهد میزبان کنگره بین المللی شعر پیامبر رحمت(ص) دارالشفای امام رضا (ع)، قدیمی‌ترین مرکز درمانی مشهد | وجود ۶۹ نسخه خطی از آثار زکریای رازی در مرکز اسناد آستان قدس رضوی آرزوی شهادتی که امام‌رضا(ع) پای آن را امضا کرد تاریخ دقیق آغاز امامت امام زمان (عج) در تقویم شمسی و قمری کنگره رهبران ادیان جهانی و سنتی برگزار می‌شود وزیر آموزش و پرورش: طرح «مسجد، مدرسه دوم» اجرا شد بررسی نقش شیعه در تاریخ تمدن اسلام حرم امامین عسکریین علیهم‌السلام سیاهپوش شد + فیلم رئیس دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی با امیر جماعت اسلامی پاکستان دیدار کرد همایش همدلی؛ پیوندی برای خدمت، مدرسه‌سازی و دستگیری از نیازمندان بهار حیات و زندگی بحارالانوار علامه مجلسی؛ دایره‌المعارفی بی‌نظیر از معارف شیعه
سرخط خبرها

یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس

  • کد خبر: ۳۱۶۲۹۹
  • ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۲:۰۸
یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس
کنترل تلویزیون را برداشتم و شبکه‌ها را یکی پس‌از‌دیگری بالا و پایین کردم. شبکه‌۲ داشت بخشی از زندگی مادر شهید بهروز صبوری را نشان می‌داد.

کنترل تلویزیون را برداشتم و شبکه‌ها را یکی پس‌از‌دیگری بالا و پایین کردم. شبکه‌۲ داشت بخشی از زندگی مادر شهید بهروز صبوری را نشان می‌داد. مادر شهید ایستاده بود کنار ماشین حمل پیکر شهدای گمنام و پرس‌وجو می‌کرد که آیا بین شهدا پیکری از سومار هم آورده‌اید؟ پسرم سومار شهید شده. مردی که بین تابوت‌ها بود گفت نه کسی از سومار بین شهدا نیست.

مادر شهید عکس جوانش را نگاهی کرد و گفت: اینجا هم نبودی بهروز! اینجا هم نبودی مادر! و با تمام وجود اشک می‌ریخت در فراغ جوانش.

همان‌طور که اشک از چشمانم سرازیر شده بود به دنبال من گم‌شده در جهانم افتادم. خداوند چه دیده در این زن؟ می‌گفت: حالم که خیلی بد می‌شد لااقل سالی یکی‌دوبار می‌رفتم سومار و بی‌تابی‌ام که کم می‌شد برمی‌گشتم. آخرین‌باری که رفتم سومار افتادم زمین و گفتم: بهروز به ارواح خاک پدرت به روح خودت قسم دیگه نمیام. کور شدم. پیر شدم. خودت یک فکری بکن! که سه ماه بعد اون منو پیداکرد.

آه از نهادم برخاست از حال‌وهوای این مادر منتظر. پیرزن می‌گفت: نشسته بودم توی قطعه ۲۵ بهشت‌زهرا (س) که خبر پیداشدن پسرم را دادند و گفتند مادر بیابان‌گردی‌ات تمام شد. بهروزت پیدا شده. باور نمی‌کردم ولی این‌بار فرق داشت. درخت‌های بهشت‌زهرا (س) دور سرم می‌چرخیدند و سنگ مزاری در بوشهر نشانم دادند که پسرم در آن بود و بعد هم پیکر را منتقل کردیم تهران. با تمام سختی‌هایی که کشیدم این چشم‌انتظاری و سختی‌ها از عسل هم برایم شیرین‌تر بود؛ و حرف‌های این مادر بهانه سرایش یک رباعی شد:

یک‌جمعه هم از گذار ایام بپرس
از داغ همیشه نابهنگام بپرس

معنای همیشه منتظر بودن را
از مادر یک شهیدگمنام بپرس

راستش وقتی حرف‌های مادرشهید را می‌شنیدم دلم برای خودمان سوخت. ما هم می‌توانستیم در دنیا به دنبال یوسفمان بگردیم و حلاوت وصال را بچشیم. ما هم می‌توانستیم بیابان‌گرد کسی باشیم که خود منجی ماست. ما هم می‌توانستیم منتظر باشیم، اما آن‌قدر غرقیم در دنیای روز‌مره خودمان که حواسمان نیست به جمعه‌های از دست‌رفته. کاش ماهم آن‌قدر دنبال اماممان گشته بودیم و روزی زمین می‌خوردیم و می‌گفتیم آقاجان! به مادرت قسم که پیرشدیم خودت یک فکری بکن و او خودش ما را پیدا می‌کرد در گم‌شدگان دنیا.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->