آدم گاهی قید خیلی چیزها را میزند. وقتی که دیگر فضای مجازی برای آدم غریبه میشود، میفهمد تنها ماندن و نزیستن در جهان حقیقی، انسان را گرفتار نسخهای شبیهسازیشده از آن میکند که ماهیتاً میتواند رنگینتر و خوشآبورنگتر از نسخه حقیقیاش باشد. جایی که زندگیها بهتر است، آدمها خوشحالترند و بچهها شیرینزبانتر. جایی که عشق مثل کارتپستالهای زمان دهه شصت، با آن تکدرختی که در ساحل دَرَک چابهار است، درست کپی برابر اصل رؤیاهای بچگیمان است. جایی که از همه چیز و همه جا و همه مشاغل و چیزهای دیده و ندیدهمان حرف دارد برای گفتن و هیچ اهمیتی ندارد که راست میگوید یا دروغ؛ چراکه اعتبار و صحتسنجی آن تنها برای چند ثانیه است. ویدئو کوتاهی از خوشبختی یک نفر، معرفی یک شغل، همه کوتاه و بمبارانی از اطلاعات و تمام آن چیزهایی که لازم نیست از زندگی کسی بدانیم، همهوهمه در فضای مجازی هست.
اگرچه هنوز میتوان بر طبق الگوریتم گولزنندهاش از اخبار و احوال مهم روزگار که بر سایر حوادث دیگر دنیا غالبترند، پیشرو بود تا از مسائلی که پیوسته در مقوله «مرگ»، «جنگ» و «شامورتیبازی بلاگرجماعت» پیشی میگیرند، عقب نماند و فهمید هر کسی در فکر ارائه آنچه دارد، چه میکند.
اما اکنون نمیشود نسخه یکسان و جداشدهای برای این همزمانی یکجا میلیونها آدم در کنار هم تجویز کرد؛ چرا که اساسا رفتوآمد حتی چندثانیهای در هر فضای مجازی یا هر نرمافزاری یعنی پذیرش پیشرفت تکنولوژی، درست همان چیزی که هیچکدام از ما در هیچ کتاب و جمع و کلاسی، هرگز آموزشی برای مواجهه با حدمجاز رگبار اطلاعات بیربطش ندیدهایم. معضلی که میتواند زیرپوستی تنهایی را به تعداد انسانها تکثیر کند و ما را تبدیل کند به تنهایان جهان، که به نام آدمیزاد، در کنار دیگران که آنها هم از قضا شبیه به ما، به مرضی مُسری دچارند و یا در تکبیتیها، توصیه و ترفندهای روانشناسی که درصددند تا ما را تشویق به حذف تعداد زیادی از آدمهای سمی دوروبرمان کنند، غرق شدهاند تا باز در عین حال ما را تبدیل به آدم سمی غیرقابل انعطافی کنند.
چطور و چگونه میتوان قید این مکان دروغین را زد و باز از اطلاع چیزهایی لازم عقب نماند. وقتی که تمام اخبار خوب و بد درهماند و حتی با اطلاع از سیاست و هشتک، عیار خوبی و بدی آدمها را باز در دنبال کردن فردی معلوم میکند و دوباره آن چرخهی ملالی تکرار میشود. درست شبیه به انسانی در جستوجوی خوشبختی که پیوسته بر ریل بدبختی و نظرسنجی دیگران میگردد و هرگز به مقصد نمیرسد.
بنابراین در این حیص و بیص اگر چند هفتهای را گاهوبیگاه از اعتیاد چرخش در هر فضای مجازی و کندوکاو درباره دیگران، زندگی آنها، عکس پروفایلشان یا هر اظهار نظر و عقیدهای درباره مهمترین خبر روز دست برداریم و فرصتی را با گلدان خانه¬مان بگذرانیم یا با خانواده و هر آن چه که در زندگی حقیقی با او هستیم، بگذرانیم، احتمالا به نتیجه بهتری خواهیم رسید و آن ترک حداکثر زمان در فضای مجازیست و بازگشتی به زندگی حقیقی باشد.
در آن صورت شاید آن بیست و چهار ساعت طلایی شخصی چنان در نظرمان کافی و مناسب باشد، که سعی کنیم دوباره این مکانِ مبتلا به تنهایی و وهم را ترک کنیم.
وهم، از آن جهت که دیگر چنان اعتمادی به تصاویر و احوالات لحظهای نشانداده در این فضا نداریم و از نمایش خوشبختی که تنها برای چشم دوربینست، بیزار شده باشیم و تنها به حقیقت و صداقت اشیا و طبیعت جاندار بسنده کنیم. چرا که اگر تصویر، آن شکار لحظهای حال متغیر انسان باشد، پس نمیتوان چندان به صحت و سقم آن اعتماد کرد؛ و لابد مخترع آن میخواسته با شکار لحظه در تصویر، مانع فراموشی تدریجی احوالات حقیقی شود، تا شکل و ماهیت آن را از یاد نبریم.
اما آنچه امروزه اتفاق افتاده، شکاری از لحظات دروغ و یا شاید حقیقی است. چنان درهم که دیگر نمیتوان آنها را از هم تفکیک کرد و به زمان قبل و بعدش ربطی داد. در هر حال، آنچه محرزست، اینست که در جهان بیرون، کمتر کسی دچار ملال میشود. حقیقتی مطلق از مجموعه اتفاقات زندگی پیش چشم میآید؛ و دیگر نوستالژی رویا و حسرت نیست، خود زندگی است.
از طرفی شاید با ترک یا حضور حداقلی در فضای مجازی بهتر بدانیم که برای رسیدن به هر اتفاق یا گذر از آن، زمان، میخواهد و هیچ سختی در گذر از یک فیلم پنج دقیقهای تبدیل به خوشبختی نمیشود و اصلا ماهیت خوشی یا خوشبختی، شاید دیدنی و به تصویر کشیدنی نباشد. آنطور که پیوسته مینمایانند.