تقریظ رهبر انقلاب بر سه کتاب دفاع مقدسی منتشر می‌شود شمعی در تاریکی | رونمایی از «اسب‌سالگی» کتاب جدید حیدرکاسبی در نگارخانه رادین مشهد تصویری متفاوت از مقاومت لبنان در مستند قلب ضاحیه ۷۴ کشور راهی اسکار شدند دی‌کاپریو دوباره گیشه را تکان داد «شرلوک هلمز» به آنتن شبکه تماشا رسید + خلاصه داستان و زمان پخش «رها»؛ گامی دیگر در مسیر جهانی شدن سینمای ایران کارگردان «یوز»: به ایرانی بودن خود افتخار کنید آخرین خبر از حال «سعید مظفری» (۴ مهر ۱۴۰۴) + عکس بیژن بنفشه‌خواه به جمع بازیگران «استخر» پیوست مروری بر مستند کلاسیک ایران در برنامه «نردبان» برنامه‌های «هفته مینیاتور ایرانی» در سنت‌پترزبورگ رضا کیانیان: هیچ‌گاه برای گرفتن نقش به کسی وابسته نبوده‌ام «هفت» امشب (۴ مهر ۱۴۰۴) به تحلیل فیلم «سینما متروپل» می‌پردازد تجربه متفاوت اجرای نمایش «ریگ چاه» در مشهد اعتراض ساکنان نیاوران منجر به تعطیلی کنسرت سیروان خسروی شد سعید پیردوست در بیمارستان بستری شد گفت‌و‌گو با علی پیمان، نویسنده و کارگردان مشهدی تئاتر | نمایش «ریگ‌چاه»؛ یادآور اتحاد ملی در روز‌های پرالتهاب ادبیات داستانی دفاع مقدس در طول ۴ دهه چه تغییراتی به خود دیده است؟ «بوی خوش زندگی»؛ روایت محرومیت‌زدایی با زکات در قاب تلویزیون
سرخط خبرها

ما چوک بندریم

  • کد خبر: ۳۲۹۳۰۵
  • ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۱
ما چوک بندریم
رضا صادقی یک ترانه‌ای دارد به نام هیچ‌جا بندر نابو ... چوک یعنی فرزند یعنی بچه و مو چوک بندروم یعنی من بچه بندرم.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

ما ایرانی‌ها خصلتی داریم که وقتی چیزی یا کسی را خیلی دوست‌داشته باشیم اسمش را مصغر می‌کنیم، یا با نام کوچک صدایش می‌کنیم مثلا به آقای امین‌پور می‌گوییم قیصر به خانم فرخزاد می‌گوییم فروغ و به علی اسفندیاری می‌گوییم نیما و ... میان شهر‌ها هم همین است وقتی هرجای ایران بگویی بندر بودم همه می‌فهمند منظورت بندرعباس است و در بندرعباس هم به رضا صادقی می‌گویند رضا و رضا صادقی یک ترانه‌ای دارد به نام هیچ‌جا بندر نابو ... چوک یعنی فرزند یعنی بچه و مو چوک بندروم یعنی من بچه بندرم.

حالا بندری که می‌دانیم و تا اینجاش را گفتم به سوگ فرزندانش نشسته است و ما همه حس می‌کنیم چوک بندریم. در همه بندر‌های جهان مردم‌اند که بر کناره دریا زیست گرفته‌اند و در بندرعباس ماست فقط که دریا آمده تا در کنار مردمانش دریادلی بیاموزد.

دیروز بندر دچار حادثه‌ای مهیب و دردناک شد، تعداد زیادی کانتینر اجناس مردم و ماشین‌های پارک شده سوخته و از بین رفته‌اند. کلی آدم مجروح شده‌اند و تعدادی هم متأسفانه به رحمت خدا رفته‌اند. این ور دردناک قصه‌است ولی قشنگی هم دارد. قشنگی‌اش این است که دیشب باران دخترم که کم‌خونی هم دارد وسط هفده‌سالگی‌اش گفت: من گروه خونم O است و فراخوان داده‌اند برای اهدای خون بیایید و من را ببر... نخواستم توی ذوقش بزنم و گفتم: چشم می‌رم آمار می‌گیرم میام.

بعد نشستم ترک موتورم و رفتم شعبه انتقال خون وصال و آقایی که نوبت می‌داد گفت: سه‌ساعت‌و‌نیم دیگر نوبتتان می‌شود. زنگ زدم و به باران گفتم: فردا شب می‌برمت. زنگ می‌زنم به جلال ملکی می‌گوید: بندرعباسیم. آتش به این وحشیگری ندیدم. انگار شیطان فندک را زده باشد. بچه‌ها دعوا دارند سر آمدن. همه ایران آمده‌اند و ان‌شاءا... به زودی شاخش را می‌شکنیم و مهارش می‌کنیم.

این روز‌ها را این سرزمین کم ندیده. اولی نبوده آخری هم نیست قطعا. درد، کوه‌کوه می‌آید و مومو می‌رود. بسیار دیده‌ایم و بچه‌هایمان هم خواهند دید هرچند ان‌شاءا... امیدوارم نبینند و حرفی نمی‌ماند جز هم‌دردی عمیق با مردمان داغ‌دیده و امیدوار.

ولی این یک اصل است وقتی زخمی برپیکری می‌نشیند مگس‌ها هم پیدا می‌شوند و‌کفتار‌ها هم ابرو بالا می‌کشند به خیال اینکه تکه‌ای از گوشت شیر را به نیش بکشند. مگس‌های نجاست‌خوار حقیر که فقط زبانشان فارسی است نشسته‌اند به بشکن و بالا انداختن و داریه تنبک زدن که آی ایران زمین خورد، ضرب دید و زخم بر جانش نشست.

بدبخت‌تر از این بی‌وطن‌ها دیگر در جهان نداریم. خدا هرچه از آدم می‌گیرد بگیرد الا شرف و وجدان را.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->