تاریخچه‌ای از توسعه حرم امام رضا علیه‌السلام در عصر «وزیرنظام» در دوره قاجار خودتان را بزنید به آن راه آقا! خورشید، پشت این پنجره است عنایت خاص امام رضا (ع) به شیخ حبیب‌ا... آثار، برکات و چرایی زیارت امام رضا (ع) | عهدی که با زیارت ادا می‌شود گزارشی از نمایشگاه عکس های حسن توکلی از حرم مطهر رضوی در نگارخانه فردوسی | با عکس هایم از حرم، زندگی کردم چایخانه‌های حرم رضوی؛ روایت ۲۰۰ خادم و هزاران فنجان چای برای زائران دروغ جدید معاندین درباره زیارتنامه برای رهبر انقلاب در حرم مطهر امام رضا(ع) مشهد میزبان کنگره بین المللی شعر پیامبر رحمت(ص) دارالشفای امام رضا (ع)، قدیمی‌ترین مرکز درمانی مشهد | وجود ۶۹ نسخه خطی از آثار زکریای رازی در مرکز اسناد آستان قدس رضوی آرزوی شهادتی که امام‌رضا(ع) پای آن را امضا کرد تاریخ دقیق آغاز امامت امام زمان (عج) در تقویم شمسی و قمری کنگره رهبران ادیان جهانی و سنتی برگزار می‌شود وزیر آموزش و پرورش: طرح «مسجد، مدرسه دوم» اجرا شد بررسی نقش شیعه در تاریخ تمدن اسلام حرم امامین عسکریین علیهم‌السلام سیاهپوش شد + فیلم رئیس دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی با امیر جماعت اسلامی پاکستان دیدار کرد همایش همدلی؛ پیوندی برای خدمت، مدرسه‌سازی و دستگیری از نیازمندان بهار حیات و زندگی بحارالانوار علامه مجلسی؛ دایره‌المعارفی بی‌نظیر از معارف شیعه
سرخط خبرها

قصه‌های امام‌رضا(ع)

  • کد خبر: ۳۳۰۴۷۲
  • ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۳
قصه‌های امام‌رضا(ع)
از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک می‌ریخت از غم حانیه. از ترسش، از دل‌شوره‌اش از بیماری‌ای که به جانش خزیده بود و تحلیلش می‌برد.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

گچ روی انگشت‌هایش را فوت کرد و گفت: تا همین‌جا بسه، نکته‌ای، سؤالی، چیزی ندارید؟ و یکی از ته کلاس با شوق گفت: آقا میشه زنگ بعد هم همین رو ادامه بدید؟ خیلی باحال بود و لبخند زد و گفت: نه زنگ بعد ریاضی داریم و هرچیزی سر جای خودش. همین رو مرور کنید کیف کنید تا جلسه بعد.

همه زنگ‌های آن روز تمام شد، طبق معمول غروب بود و او بود و جاده. از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک می‌ریخت از غم حانیه. از ترسش، از دل‌شوره‌اش از بیماری‌ای که به جانش خزیده بود و تحلیلش می‌برد. نذر کرده بود توی دلش که تو امام‌رضای منی، تو بزرگ منی، من چهل روز، چهل قصه و فضیلت و روایت از خوبی‌های تو می‌گویم و عشق تو را در دل این بچه‌ها می‌کارم و آب می‌دهم و مراقبت می‌کنم و تو به جایش فقط پلک بچرخان و به حانیه‌ام زل بزن. همین شفایش می‌شود و امروز روز سی‌و‌نهم بود. فردا جمعه بود باید چه می‌کرد. دکتر گفته بود بیاردش برای آزمایش آخر و نمی‌توانست انتخاب کند نذر را یا حانیه را. دو خط اشک از گوشه چشم‌هایش جاری بود.

خیلی گریه کرد، خیلی خواست خیلی تمنا بود. به خانه رسید موتور را زد روی جک بغل که کلید توی در بیندازد و برود تو که حانیه را بیدار نکند. دنبال کلید بود که در چلق کرد و وا شد. حانیه در را باز کرد. حانیه‌ای که راه نمی‌توانست برود حرف نمی‌توانست بزند پشت در بود، گفت: سلام بابا، یه آقایی اومد گفت به بابات سلام برسون بگو قصه‌هات خیلی قشنگه هر سال بگوشون.

پیرمرد بازنشست شده ولی هر سال سالی یک چله برای بچه‌های مسجد؛ قصه‌های امام‌رضا (ع) می‌گوید.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->