حجة‌الوداع، آخرین سفر و کامل‌ترین پیام برای بشریت رئیس دستگاه قضا، در حرم امام‌رضا(ع) پای حرف یک ارباب‌رجوع نشست بارگاه امام رضا (ع) نماد عینیِ قدرت و نفوذ مکتب اهل‌بیت (ع) در جهان است تجدید میثاق پیروان ادیان الهی با آرمان‌های امام خمینی (ره) | رونمایی از سرود «امام و وحدت ادیان الهی» ثبت‌نام دوره آموزشی تربیت مربی قرآن در مشهد آغاز شد ورود جدی بسیج جامعه زنان خراسان رضوی به موضوع جوانی جمعیت و فرزندآوری شهادت، میراث حوزه‌های علمیه است | طلبه باید نوکر امام‌ زمان(عج) باشد سردار سعید محمدی، دبیر ستاد مرکزی راهیان نور کشور شد تشرف زوج‌های ناشنوای اصفهانی به حرم امام‌رضا(ع) هم‌زمان با سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و فاطمه‌الزهرا(س) کتاب «اطلس نبرد‌های سرنوشت‌ساز» رونمایی شد | روایتی از درس‌های راهبردی دفاع مقدس تکنیک‌های تربیت اسلامی برای تقویت مسئولیت پذیری کودکان «آیه‌ها»، محفل تکریم آیه‌ها | اجلاسیه بزرگداشت ۴۰۰ شهید روحانی و طلبه خراسان رضوی برگزار شد غلامرضا قاسمیان، روحانی بازداشت‌شده در مراسم حج تمتع، آزاد شد + عکس پیکر مطهر شهید ابوتراب نوری پس از ۴۳ سال شناسایی شد آغاز به کار فعالیت مدرسه «کودک طیب‌گزین» با محوریت مساجد شرط ازدواج: خادمی اهل‌بیت(ع) هشدار دبیر شورای عالی فضای مجازی کشور درباره تبعات فرهنگی هوش مصنوعی درخواست برای آرامش و عدم انتشار اخبار غیررسمی درباره حجت الاسلام قاسمیان، روحانی بازداشت شده در عربستان مراسم اختتامیه جشنواره شعر «ایرانِ امام‌رضا(ع)» برگزار می‌شود گنجینه نفایس رضوی در تهران به نمایش درآمد | «فرنود هشت» در موزه ملی ملک + ویدئو
سرخط خبرها

قصه‌های امام‌رضا(ع)

  • کد خبر: ۳۳۰۴۷۲
  • ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۳
قصه‌های امام‌رضا(ع)
از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک می‌ریخت از غم حانیه. از ترسش، از دل‌شوره‌اش از بیماری‌ای که به جانش خزیده بود و تحلیلش می‌برد.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

گچ روی انگشت‌هایش را فوت کرد و گفت: تا همین‌جا بسه، نکته‌ای، سؤالی، چیزی ندارید؟ و یکی از ته کلاس با شوق گفت: آقا میشه زنگ بعد هم همین رو ادامه بدید؟ خیلی باحال بود و لبخند زد و گفت: نه زنگ بعد ریاضی داریم و هرچیزی سر جای خودش. همین رو مرور کنید کیف کنید تا جلسه بعد.

همه زنگ‌های آن روز تمام شد، طبق معمول غروب بود و او بود و جاده. از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک می‌ریخت از غم حانیه. از ترسش، از دل‌شوره‌اش از بیماری‌ای که به جانش خزیده بود و تحلیلش می‌برد. نذر کرده بود توی دلش که تو امام‌رضای منی، تو بزرگ منی، من چهل روز، چهل قصه و فضیلت و روایت از خوبی‌های تو می‌گویم و عشق تو را در دل این بچه‌ها می‌کارم و آب می‌دهم و مراقبت می‌کنم و تو به جایش فقط پلک بچرخان و به حانیه‌ام زل بزن. همین شفایش می‌شود و امروز روز سی‌و‌نهم بود. فردا جمعه بود باید چه می‌کرد. دکتر گفته بود بیاردش برای آزمایش آخر و نمی‌توانست انتخاب کند نذر را یا حانیه را. دو خط اشک از گوشه چشم‌هایش جاری بود.

خیلی گریه کرد، خیلی خواست خیلی تمنا بود. به خانه رسید موتور را زد روی جک بغل که کلید توی در بیندازد و برود تو که حانیه را بیدار نکند. دنبال کلید بود که در چلق کرد و وا شد. حانیه در را باز کرد. حانیه‌ای که راه نمی‌توانست برود حرف نمی‌توانست بزند پشت در بود، گفت: سلام بابا، یه آقایی اومد گفت به بابات سلام برسون بگو قصه‌هات خیلی قشنگه هر سال بگوشون.

پیرمرد بازنشست شده ولی هر سال سالی یک چله برای بچه‌های مسجد؛ قصه‌های امام‌رضا (ع) می‌گوید.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->