پیکر مطهر شهید «سید حسن حسینی‌نژاد» در مشهد تشییع می‌شود + جزئیات افزایش تعداد متقاضیان حوزه علمیه خراسان نسبت به سال ۱۴۰۳ کتابخانه مرکزی حرم رضوی، میزبان نشریات با محور «کودک، فلسطین و محرم» رویداد ملی «ایران برنده بازی» با محوریت مقاومت، ۶ میلیون مخاطب را جذب کرد روایت عاشورا بر روی نمادین‌ترین سازه‌های شهری ایران ایوان و مناره عباسی حرم مطهر امام رضا(ع) مرمت شد آغاز فعالیت ۱۱۰ موکب ایرانی و عراقی برای اربعین ۱۴۰۴ درک فلسفه حجاب، مسیر درونی‌سازی این فریضه را هموار می‌کند لبنانی‌های آرمیده در جوار امام رضا (ع) این رستخیز عام که نامش محرم است نگفته حل کرد مشکلم را رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران با خانواده سردار شهید حسین سلامی دیدار کرد نگاهبان مرز‌های مقتدر | درباره شهید سردار مهدی ربانی که در حملات رژیم صهیونیستی به شهادت رسید میهن‌دوستی، دستور امیرالمؤمنین (ع) است چشمه رأفت، پناه آهوان | شیوه برخورد با حیوانات به سبک امام رضا(ع) اجرای طرح جامع آموزش قرآن به کودکان در مساجد شهر مشهد هنرمندان «حوزه هنری سوره» خادم چایخانه حرم امام‌رضا(ع) شدند فعلا کسی کاری نکند! | نگاهی به وضعیت اجرای طرح یکسان‌سازی گلزار شهدا در مشهد دیدار رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران با خانواده «سردار شهید حسین سلامی» سردار غلامحسین غیب‌پرور به شهادت رسید
سرخط خبرها

قصه‌های امام‌رضا(ع)

  • کد خبر: ۳۳۰۴۷۲
  • ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۴:۳۳
قصه‌های امام‌رضا(ع)
از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک می‌ریخت از غم حانیه. از ترسش، از دل‌شوره‌اش از بیماری‌ای که به جانش خزیده بود و تحلیلش می‌برد.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

گچ روی انگشت‌هایش را فوت کرد و گفت: تا همین‌جا بسه، نکته‌ای، سؤالی، چیزی ندارید؟ و یکی از ته کلاس با شوق گفت: آقا میشه زنگ بعد هم همین رو ادامه بدید؟ خیلی باحال بود و لبخند زد و گفت: نه زنگ بعد ریاضی داریم و هرچیزی سر جای خودش. همین رو مرور کنید کیف کنید تا جلسه بعد.

همه زنگ‌های آن روز تمام شد، طبق معمول غروب بود و او بود و جاده. از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک می‌ریخت از غم حانیه. از ترسش، از دل‌شوره‌اش از بیماری‌ای که به جانش خزیده بود و تحلیلش می‌برد. نذر کرده بود توی دلش که تو امام‌رضای منی، تو بزرگ منی، من چهل روز، چهل قصه و فضیلت و روایت از خوبی‌های تو می‌گویم و عشق تو را در دل این بچه‌ها می‌کارم و آب می‌دهم و مراقبت می‌کنم و تو به جایش فقط پلک بچرخان و به حانیه‌ام زل بزن. همین شفایش می‌شود و امروز روز سی‌و‌نهم بود. فردا جمعه بود باید چه می‌کرد. دکتر گفته بود بیاردش برای آزمایش آخر و نمی‌توانست انتخاب کند نذر را یا حانیه را. دو خط اشک از گوشه چشم‌هایش جاری بود.

خیلی گریه کرد، خیلی خواست خیلی تمنا بود. به خانه رسید موتور را زد روی جک بغل که کلید توی در بیندازد و برود تو که حانیه را بیدار نکند. دنبال کلید بود که در چلق کرد و وا شد. حانیه در را باز کرد. حانیه‌ای که راه نمی‌توانست برود حرف نمی‌توانست بزند پشت در بود، گفت: سلام بابا، یه آقایی اومد گفت به بابات سلام برسون بگو قصه‌هات خیلی قشنگه هر سال بگوشون.

پیرمرد بازنشست شده ولی هر سال سالی یک چله برای بچه‌های مسجد؛ قصه‌های امام‌رضا (ع) می‌گوید.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->