به گزارش شهرآرانیوز | مریم شیعه، آدم اهل همانجاست که دلش آرام میگیرد. شناسنامه گاهی دروغ میگوید. زبان، رنگ پوست، قومیت و تبار و همهوهمه میتوانند نشانی از وطن داشته باشند، اما وطن بیش از هرچیز، جایی است که شبهای آن بوی آشنایی دارد و روزهایش حس تعلق.
آدمها ممکن است هر گوشه از کره زمین زاده شوند و در جایی دیگر، از نو متولد شوند. آدمها میتوانند در وطنشان غریب باشند، اما در دیاری غریب، خانه را پیدا کنند. آدم اهل همانجاست که میتواند بینقاب و بیواهمه، خودش باشد. او تحصیلکرده اروپا بود. در خانوادهای مسیحی چشم به جهان گشوده بود و شناسنامه میگفت اهل بلژیک است.
روزی که میخواست راهی مشهد شود، خودش را برای سه سال دوری از خانه آماده کرده بود. بعد از دوره کوتاه سهساله میخواست به بلژیک برگردد، اما پشیمان شد. در ماههای نخست که وارد مشهد شده بود و در بیمارستان امامرضا (ع) مشغول مداوای زخم بیماران بود، زخم کهنه خودش سر باز کرد و قید برگشت را زد. پروفسور روش بولون، کسی بود که بخش جراحی این بیمارستان را سامان داد. وقتی وارد بیمارستان شد، فضایی ساده، بینظم، مملو از بیمار و بدون امکانات را دید که باقی عمرش را صرف تفکیک تخصصهای آن، نظم دادن و دوباره ساختنش کرد. هر روز صبح دستیاران جوانش را دور خود جمع میکرد و ابتدا از فهم پزشکی اخلاقی میگفت. پروندهها را با دستخط خوش، در بیمارستان آرشیو میکرد و به دستیارانش هم آموخته بود که باید شرح حال بیمار را جزبهجز روی کاغذ بیاورند، برای تشخیص منطقی مشورت کنند و با بیمار مهربان باشند.
روزی که آیتا... سید محمدهادی میلانی گذرش به بیمارستان امامرضا (ع) افتاد، بولون آنجا بود. آیتا... میلانی از درد شدید معده به خود میپیچید و بولون تشخیص جراحی داد. فورا او را به اتاق عمل بردند و جراحی با موفقیت به پایان رسید. چند ساعت بعد و زمانی که ایشان به هوش آمد، بولون همان اطراف بود. مرد میانسالی را میدید که روی تخت بیمارستان چشمهایش هنوز بسته است، اما زیر لب چیزی میخواند. مترجم را صدا میزند و مترجم وقتی گوشش را به دهان آیتا... میلانی نزدیک میکند، رو به بولون میگوید: «ابوحمزه ثمالی است». بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی بود و بولون از خودش پرسید که چه میشود وقتی او، نیمههوشیار و بینقاب روی تخت افتاده است، از جانش چنین کلماتی بیرون میریزد؟ آن کلمات سپاسگزاری بود. نجوا با خالقی بود که بخشنده، لطیف و مهربان است و باورهای بولون، با همین چند جمله ترک برمیدارد. او پیشتر اُسقف کلیسای کانتربری را هم جراحی کرده بود و شنیده بود که هنگام به هوش آمدن، ترانههای کوچهبازاری جوانان را زمزمه میکند. بعدها بیمارانی به او مراجعه کردند که قابل علاج نبودند، اما رفتند و در محضر امامرضا (ع) شفا گرفتند و بازگشتند؛ و او که هر بار پابهپای شفایافتگان اشک ریخت بیتردید تشهد خواند و به اسلام مشرف شد.
در میان سنگ قبرهای آرامستان خواجهربیع، یکی از قبرها متفاوتتر از باقی است. مردم زمانی که از کنار آن گذر میکنند، برای لحظهای میایستند و به سال میلادی تولد و وفاتی که روی آن حکاکی شده است چشم میدوزند. بولون زمانی که به اسلام روی آورد، نام عبدا... را برای خودش انتخاب کرد. پروفسور روش (عبدا...) بولون به دعوت وزارت دربار ایران، به مشهد آمد و در مرداد۱۳۳۴ خورشیدی قراردادی سهساله با آستان قدس رضوی به مبلغ هزار دلار برای کار در بیمارستان امام رضا (ع) بست و حضورش تا آنجا مؤثر بود که برای چهاردهسال در مشهد ماند. او نسلی از پزشکان حاذق را تربیت کرد، نخستین جراحی مدرن را در مشهد به سرانجام رساند و نظام بیمارستانی این شهر را متحول کرد. اخلاق پزشکی در رویارویی با دانشجویان، مهمترین مسئله بولون بود و وقتی بیماران تنگدست به او مراجعه میکردند، هزینه درمانشان را تماموکمال میپرداخت. اون در نظام بیمارستانی، بیمار را نه به منزله ابژه معاینه و درمان میکرد، بلکه بهعنوان یک انسان، باتمام احساسات و عواطفی که از سرمیگذراند، در نظر میگرفت. او وصیت کرد بهجای فرستادن پیکرش به بلژیک، در همین خاک دفنش کنند. زمانیکه در مرداد ۱۳۴۸ خورشیدی و زمانیکه در سن پنجاهوهفتسالگی از دنیا رفت، بنابر آخرین خواستهاش، در مشهد و در کنار مردمانی دفن شد که هیچگاه او را بیگانه ندیدند.