رضوانی | شهرآرانیوز - ماشادو د آسیس، خوآن رولفو، گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا، خورخه لوئیس بورخس، کارلوس فوئنتس، میگل آنخل آستوریاس و خولیو کورتاسار فقط تعدادی از منشورهای ادبیات آمریکای لاتین هستند که داستان جهان با گذر از دریچه ذهن و قلم آنان، رنگهای بدیع و ناشناختهای به خود دید. از «خاطرات پس از مرگ براس کوباسِ» د آسیس تا «جنگ آخرالزمانِ» بارگاس یوسا، از «صد سال تنهاییِ» مارکز تا «پدرو پارامو»ی رولفو، به هر سوی سرزمین ادبیات آمریکای لاتین که سفر کنیم، شگفتزده بیرون میآییم. عبدا... کوثری که تعدادی از مهمترین آثار ادبیات آمریکای لاتین را ترجمه کرده است، در مورد ادبیات این جغرافیا با آوردن نقلقولی میگوید: پابلو نرودا گفته است اسپانیاییها طلای ما را بردند ولی طلای خودشان را هم به ما دادند و این طلا زبانشان بود. ما با زبان آنها وارد جهان شدیم.
کوثری با تأیید سخن نرودا و تأکید بر آن، اضافه میکند: این نکته خیلی مهم است، چون این زبان است که به مثابه بند نافی آمریکای لاتین را به اروپا وصل میکند. البته آمریکای لاتین بعدها به فرانسه هم روی میآورد و یکی از چیزهایی که خیلی در فرهنگ آنها تأثیر میگذارد، انقلاب کبیر فرانسه است.
مترجم رمانهای تحسینشدهای چون «سور بز» و «گفتوگو در کاتدرال» یوسا این سخنان را در نشست بررسی ادبیات آمریکای لاتین مطرح کرد که به همت نشر چشمه دلشدگان برگزار شد.
مترجم ادبی برجسته و ساکن مشهد نقبی هم به تاریخ آن خطه زد و از استعمار آن سرزمینها به دست اسپانیاییها گفت که به قول نرودا طلاهایش را بردند و طلای زبان را از خود به یادگار گذاشتند. اما کشوری که مستعمره است و گذشتهای برای رجوع و تقویت هویت ندارد، با کمبود مواجه است و به همین خاطر به اعتقاد کوثری یکی از مهمترین نکتهها در آغاز ادبیات آمریکای لاتین درباره مسئله هویت است: ملتها میخواهند ببینند که هستند. آنها این هویت را نمیتوانند از تمدنهای باستانی آزتک یا مایا بگیرند، چون خودشان آنها را نقد کردهاند. از سوی دیگر اسپانیایی هم نیستند. پس این هویت باید ابداع شود و از مهمترین نکاتی که به ادبیات و نویسندگان سپرده میشود، ابداع و تخیل هویت است. مشکل دیگر این جوامع این است که بسیار ناهمگناند و مشکل بعدی هم اینکه در چنین جامعهای تنها نهادی که رشد کرده ارتش است. به همین سبب است که میبینید بعد از تثبیت این ملتها دورههای عجیب دیکتاتوری شروع میشود. دیکتاتوریهای ابدی که یک پایه قدرت اصلی آنها کلیسا بوده، چون باید توده را جلب میکردهاند و یک پایه دیگر قدرتشان سرنیزه بوده است. حاصل اینها از اینجا به بعد به صورت خودآگاهی ملی درمیآید. از اینجا ادبیاتی شکل میگیرد که تلاشش برای این است که بگوید که هستم. اما قبل از آن میخواهد بگوید من کجا هستم. ما یک دوره ادبیات داریم که به آن میگوییم ادبیات منطقهگرا. نویسندگان آن میرفتند در بیابانها و کوهها تا فرهنگ بومی را یاد بگیرند و مکتوب کنند و این بعدها گنجینهای میشود که نویسندگان از آن استفاده میکنند.
او سپس اضافه کرد: آن بند نافی که اینها را به اروپا وصل کرده است باعث میشود که از آنجا تأثیر بگیرند. همه اتفاقهایی که در ادبیات اروپا میافتد، به آمریکای لاتین منتقل میشود، با یک تفاوت بزرگ و آن این است که حساسیتی که سر هویت و اقلیم و منیت آمریکای لاتینی هست باعث میشود که اینها تقلید محض نکنند. اما آغاز قرن بیستم و تحولات عظیمی مانند جنگ جهانی اول باعث میشود تمام نظام ارزشهای غرب به هم بخورد. این اتفاقها رمان اروپا را از قرن 20 به بعد متحول و تعریف رئالیسم را هم عوض میکند و رئالیسم دیگر فقط برونگرا نیست و درونگرا میشود. یعنی من ظاهرم هستم، به اضافه آنچه در درونم میگذرد. این چیزی است که رمان را وسعت میدهد. در این مدت اتفاق بزرگی که در فرانسه میافتد، جنبش سوررئالیسم است. آن موقع 2 نویسنده آمریکای لاتین در پاریس حضور دارند که از سوررئالیسم تأثیر میگیرند و بر آن تأثیر میگذارند؛ یکی آلخو کارپانتیه کوبایی است و دیگری میگل آنخل آستوریاس. آستوریاس در آن زمان کتابی در پاریس در میآورد به نام «افسانههای مایا» که پر از تخیل شگفتانگیزی است که سوررئالیستها حتی خوابش را هم نمیدیدند. آندره برتون میگوید این کتاب به ما شجاعت داد و دیدیم میشود دامنه تخیلات را به جاهایی کشاند که چیزی را که هیچ پایه عینی ندارد، تخیل کنیم.
اِشراف ادبی، زباندانی و پرهیز از تعصب بر بومیگرایی ضمن توجه به بوم، ویژگیهای شایان توجهی است که نویسندگانی در آن سوی کره زمین از آن برخوردارند و همین امر باعث میشود مترجمی در ایران، دربارهشان بگوید: آنها برای رسیدن به ادبیاتی که دارند، مسیری طولانی را طی کردهاند. شما هیچیک از نویسندههای معتبر آمریکای لاتین را نمیبینید که 2 زبان مختلف بلد نباشد. تا جایی که ما ترجمه کردهایم، میدانیم که این نویسندهها تسلط کامل به ادبیات غرب دارند. یعنی از تمام تجربه غرب استفاده میکنند و آن را به بافت بومی خودشان میبرند، بدون اینکه بخواهند بر بومیت خودشان تأکید کنند.
کوثری توضیح داد: بارگاس یوسا رئالیست است، اما میراث ماشادو و بورخس را در او میبینیم. او «جنگ آخرالزمان» را نوشته است و این فقط به این خاطر نیست که این آدم ذوق دارد. جنگ آخرالزمان در برزیل میگذرد. یوسا خودش پرویی است و یکی از مشکلاتش درآوردن زبان روستاهای پرتافتاده برزیل بوده است. این رمان یک تجربه زیسته میخواهد، نمیشود با نشستن و با تخیل در آپارتمان آن را نوشت. ما چقدر از تاریخمان در ادبیات معاصر استفاده کردهایم؟ یک پایه عمده ادبیات آمریکای لاتین تاریخ است که همه نویسندگانش از آن استفاده کردهاند. من بارها مصدق را مثال زدهام. دوره حدودا یکساله از 30 تیر تا 28 مرداد او را ببینید، میتواند یکی از تراژیکترین شخصیتهای تاریخ باشد. چرا کسی به فکر نوشتن این موضوع نیست؟ پیرمردی بار تمام ملت را روی دوش خودش گذاشته است و میداند که دیگر نمیتواند بکشد، نه جسما میتواند و نه شرایط جهان به او اجازه میدهد. حالا ببینید تحلیل این شخصیت کمتر از «ژنرال در هزارتو»ی مارکز میارزد؟ یا چرا به حرکتی مثل مشروطه از نظر ادبی نپرداختهایم؟ چندنفر از نویسندگان ما از اساطیر ما استفاده کردهاند؟ شما از کل ادبیات اروپا اساطیر یونان را بگیرید نصفش میخوابد.
یکی از پرسشهای مهم و پرتکرار برای اهل ادبیات و علاقهمندان به آن در ایران این است که چرا ما نتوانستهایم به موفقیتهای جهانی برسیم و ادبیاتمان مانند برخی کشورهای دیگر شناخته نشده است. کوثری به این مسئله هم اشاره کرد و گفت: خیلی از دوستان از من میپرسند: چرا ادبیات ما مثل ادبیات آمریکای لاتین نشده است؟ میشود فهمید چرا این سؤال را میکنند. چون در آنجا دیکتاتوری بوده، دوره شاه هم دیکتاتوری بوده است و ما هم لابد چون اینها را داریم پس میتوانیم چنان ادبیاتی داشته باشیم؛ اما فراموش میکنند که آمریکای لاتین امتداد غرب است. اسپانیا منطقه آمریکای لاتین را در قرن 16 به جهان وصل کرد. درحالیکه ما قرن 19 به جهان وصل شدیم. ما تا سیلی جنگ روس به گوشمان نخورده بود، خواب بودیم. از آنچه امروز در ادبیات آمریکای لاتین میگذرد خیلی زیاد اطلاع ندارم، هر دوره مقتضیات خودش را دارد، ادبیات آمریکای لاتین در دورهای جرقههایی زده که ما هنوز داریم آنها را ترجمه میکنیم.