به گزارش شهرآرانیوز-
سعید عقیقی | فیلمنامهنویس، مدرس، منتقد و کارگردان سینما
اصرار داشت صدای خودش را بشنود؛ با همان وسواس همیشگی. چندبار روی تلگرام پیام گذاشت که فیلم چه شد و به کجا رسید؟ برایش نوشتم در حال تدوین است. گفت با دوربین خوب نیستم. جلویش که مینشینم زیاد تپق میزنم و معذّبم. این اواخر چندبار تلفنی با هم حرف زدیم. حرف مرگ برادرم شد و گفت تاریخ سینمای ایران را وقتی نوشتم که بدترین حال را داشتم. وقتی حال ناجور داری فقط بنویس. به حرفش گوش کردم و نتیجهاش شد دو کتاب در زمانی کوتاه. آخرین باری که به مجلّه فیلم رفتم برای گرفتن تصویر او بود. پنجشنبه روزی بود و در مجلّه برخلاف ایام جوانی من پرنده پر نمی زد. در اتاق اش همیشه باز بود. با حرمت و محبت، آمد و نشست توی تحریریه. همان جا که نویسندگان مجلّه فیلم همدیگر را پیدا می کردند. شاید آن چه داشت میتوانست به بد اخلاقی تعبیر شود، اما به نظرم بداخلاقی نبود. عادت داشت همانجور که فکر میکرد حرف بزند؛ مستقیم، و واضح و حتی گاه بیاعتنا به حسّ مخاطب اش، که هیچیک به خودی خود عیب نبود. اولویّت دادن به کار، نظمپذیری و حضور دائمیاش نمونه بود. همین که نزدیک ِ چهل سال در یک اتاق، پشت ِ میزی بنشینی و فقط بکوشی مجلّه سینمایی ِباکیفیّت دربیاوری، یعنی نظم را معنا کردهای. هنوز تنها کتاب تاریخ سینمای ایران که خوب یا بد، ممهور به مُهر تحلیل و قضاوت نویسنده اش است، کار اوست. تلفناش می گوید در واتساَپ تا ساعت یازده و هشت دقیقه دیشب حضور داشته، یعنی نفس میکشیده و میتوانسته جواب بدهد. میتوانسته؟ حتما وسواس خیلی چیزها را داشته؛ از مجلّه بگیر تا ...
بایگان ِ درجه یکی بود. هوش و حواس درستی داشت و سابقه طراحی و تاریخنگاریاش همواره به یاریاش می آمد. هنوز میتوانم تعدادی از مطالب اش را از حفظ بخوانم و چند نمونه از کاریکاتورهایش در سرم میگردد. حتی وقتی هنوز "مسعود بهرامی "بود. گاهی که فرصت داشت از عشقهای مشترکمان ، گرترود، فریاد، دروازه جهنّم و پول حرف میزدیم. من بداخلاقیای از او ندیدم و نام آن چه از او دیده ام بداخلاقی نمیگذارم. شنیدم در خواب مُرده؛ که اگر راست باشد سعادتی ست. لابد دردها را پیشتر کشیده و دم ِ آخر آرام خُفته تا با دقّت و وسواسی که خاص خودش بود، به صدای مرگ گوش کند. خبر داشتم مریض است؛ اما مرگ اش تکان ِ دیگری بود. شاید یکی از آخرین نشانههای حضورش دربرابر دوربین، در همین تحریریّه مجلّه فیلم بود: جایی که با این جمله شروع کرد : "ما یه تاریخی داریم که ..." چهره و خُلق و کارها و صدای مسعود مهرابی، هر چه بود، همواره دریادم می مانَد.